سایه جنگ ایران و آمریکا در منطقه

0 comments
نمی دانم عده ای چگونه به این نتیجه رسیده اند که بعد از کشتن قاسم سلیمانی توسط نیروهای آمریکایی، مسلما جنگی میان دو کشور اتفاق خواهد افتاد. تمامی توییتر را پر کرده اند از هشتگ جنگ ایران و آمریکا و یا هشتگ جنگ جهانی سوم، اوضاع خنده داریست برزیلیها هم بیم حمله ایران به کشورشان باعث نگرانیشان شده، همکار برزیلی پیام داده که نگران است از بابت اینکه فکر می کند هر دو طرف بمب  اتم دارند. گروهی هم راه افتاده اند و هر جا ایرانی یا جمع ایرانی پیدا می کنند اعلام همبستگی کرده و  برایمان دعا می کنند. نمی دانم به چه زبانی به آنها حالی کنیم که جنگی در کار نیست
اما چپهای تندرو و مخالفین ترامپ موتورهای تبلیغاتی شان روشن کرده اند و تا می توانند در شیپور رعب و وحشت جنگ در میان مردم می کوبند درست مانند جنبشهایی که هر چند وقت یکبار به راه می اندازند نمونه اش گرمایش زمین ... در هر صورت هر حزبی با ایجاد وحشت در جامعه بدر صدد جذب افکار عمومی و نشستن بر کرسی قدرت در انتخابات بعدی ست
حالا دموکراتها و روزنامه نگاران وابسته در نیویورک تایمز، سی ان ان، بی بی سی و ... چند روزیست خودشان را به در و دیوار می کوبند تا به دنیا و جامعه آمریکا القا کنند ترامپ جمهوریخواه با کشتن سرکرده سازمان تروریستی سپاه قدس جنگ جهانی سوم را در خاورمیانه به راه انداخته. تمام طول شبانه روز به دنبال نقطه ضعفی می گردند تا آن را گرفته و از آن پیرآهن عثمان درست کنند. برایشان هیچ تفاوتی ندارد که نقطه مقابل ترامپ چه کسی یا گروهی قرار گرفته. از همان روزهای نخست به نوعی هم صدا با طرفداران جمهوری اسلامی و به نوعی تریبون برون مرزی شان شده اند. گروهی هم در این میان از مخالفین جنگ و ترامپ ناخواسته بواسطه همین روزنامه نگاران و تلویزیونها در دام پروپاگاندای جمهوری اسلامی افتاده اند
اما چرا این موضوع مهم است و چه ارتباطی به جنگ دارد؟ تمام این مسایل باز می گردد به گره خوردن دو مسیله از میان برداشتن تحریمها برای جمهوری اسلامی و پیروزی دموکراتها در انتخابات بعدی آمریکا، اقتصاد جمهوری اسلامی در وضعیت بسیار شکننده ای در حال حاضر به سر می برد، نرخ تورم به بالای چهل درصد رسیده است، حالا ملایان شیعه حاکم بر ایران برای حفظ قدرتشان در منطقه نیاز به تامین گروههای تندرو وابسته مانند حشدالشعبی، حزب الله و... دارند. بالا بردن قیمت سوخت در این  زمان هم برای آنها تا حدودی گران تمام شد تا جایی که  اندک پایگاه مردمی که درون کشور داشتند حالا بیش از گذشته ضعیف شده است
تنها برداشتن تحریمهای کمرشکن آمریکا می تواند حافظ هلال شیعی و رهبری خامنه ای در منظقه باشد. اما بنا به شرایطی که ترامپ و جمهوریخواهان حاکم برای مذاکره با ایران تعیین کرده اند خامنه ای و یارانش حاضر نیستند تا پای میز مذاکره بنشینند، برجام معامله شیرینی بود که خیلی زود با به دست گرفتن قدرت توسط ترامپ در آمریکا از کف ملایان تندروی ایران رفت و به تلخی  انجامید. خامنه ای بارها تلویحا به این موضوع اشاره کرده است که حاضر به مذاکره با دولت کنونی آمریکا نیست حتی در سفر شینزوآبه نخست وزیر ژاپن به تهران جهت رساندن پیام ترامپ به خامنه ای صریحا به این موضوع اشاره کرد "بنده با این آقا صحبتی ندارم". چشم امید او آمدن دموکراتها بر موضع قدرت در آمریکاست. به دلیل رابطه تنگاتنگی که با دموکراتهای آمریکا دارند یقینا به پایبند نبودن آمریکا به قرارداد هسته ای اشاره کرده و گله مندی شان را نشان داده اند تا جایی که دیدار مخفیانه جان کری و محمد جواد ظریف در فرانسه در همان زمان آشکار شد.  رابطه آنها آن قدر نزدیک است که حضور فرزندان اصلاح طلبانی مانند آرمین در دفتر جان کری عادی به نظر می رسد
در حال حاضر گمان نمی رود جمهوری اسلامی توانایی نگهداری از نیروهایش و حفظ قدرت در منطقه را برای چهار سال آینده داشته باشد، ضمن اینکه حاضر به انجام توافقی جدید با دولت ترامپ نیست هدف ترامپ از مذاکره به بند کشیدن و محدود کردن حکومت یاغی و تبهکار ملایان آخرالزمانی ست، چیزی که آنها حاضر نیستند هیچ زمانی به آن تن به دهند 
پس به ناچار برای برداشتن این بار سنگین باید مجددا دست به دامان دموکراتها بشوند، موضوعی که آنها هم برای پیروزی در انتخابات بعدی آمریکا بایش تلاش می کنند، به همین جهت نیاز دارند تا با هیاهوی جنگ و ضربه زدن به ترامپ به محبوبیت او در بین افکار عمومی خدشه وارد کنند. شاید تمامی حملات ماههای گذشته سپاه برای کشاندن ترامپ به عرصه جنگ با ضربه زدن به نیروهای آمریکایی از جایی در میان مخالفانش خط گرفته باشد. تمام حملات سپاه و گروههای وابسته نظام مانند حمله به نفتکشها، سرنگونی پهپاد آمریکایی یا حمله به تاسیسات نفتی آرامکو با هوشیاری ترامپ و همفکرانش پیشتر منجر به منزوی تر شدن جمهور اسلامی شد. تا اینکه حمله به پایگاه نظامی آمریکا و حمله متقابل نیروهای آمریکایی بهترین بهانه بود برای ملایان به تنگ آمده از فشار تحریمها به سفارت آمریکا در بغداد، این هجوم گروههای شیعی عراقی به سفارت یادآور حمله تروریستها در  لیبی بنغازی به سفارت آمریکا در زمان ریاست دموکراتها بود موضوعی که ترامپ برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری  بر هیلاری کلینتون بارها از آن استفاده کرد. در آن زمان به دلیل بی توجهی وزیر امور خارجه وقت هیلاری کلینتون به ایمیلهایی درخواست کمک و شروع عملیات نجات افراد داخل سفارت منجر به مرگ دیپلماتها و کارکنان سفارت آمریکا شده بود. حالا بزنگاهی در تاریخ که دوباره در حال تکرار شدن بود بی توجهی به این موضوع می توانست برای دونالد ترامپ در انتخابات بعدی گران تمام شود. پس قبل از آن سفارت را از کارکنان آن خالی کرده بودند و برای امنیت سفارت تفنگدران آمریکایی از آسمان به داخل سفارت اعزام شدند. احتمالا همین موقعیت حساس بود که سلیمانی را به منطقه کشاند برای انجام نقشه های بعدی سپاه قدس در جهت تضعیف و تخریب نیروهای آمریکایی بویژه ترامپ که با هوشمندی آنها اتفاقی که حتی به فکرشان خطور نمی کرد رخ داد، باور این موضوع برای بسیاری از مریدان نظام آن قدر سخت بود که تا ساعتها آن را انکار می کردند. اما ضربه نهایی بسیار سنگین تر از آن چیزی بود که جمهوری اسلامی تصورش را می کرد. به هیمن دلیل از شدت ضربه آن قدر گیج و سردرگم شده اند که تا ماههای آینده نمی دانند دقیقا انجام چه کاری برای حفظ نظام تمامیت خواه شیعی صلاح است
اما رابطه دموکراتها در این موضوع با جمهوری اسلامی آن قدرها پیچیده نیست به دلیل همین نزدیکی آنها ترامپ حاضر به در میان گذاشتن عملیات حذف سلیمانی با کنگره آمریکا نشد، به همان دلیل بالا چنین ضربه ای می توانست جمهوری اسلامی را حداقل برای ماهها سر جایش بنشاند. در مواردی به نظر می رسد این عملیات به بیرون درز کرده بود تا آنجا که نیویورک تایمر (خبرگزاری وابسته به دموکراتها) نوزده ساعت قبل از انجام عملیات در یکی از مقالاتش درباره موشکهای فراصوتی عملیات را این طور شرح می دهد: چه می شود اگر زمانی قاسم  سلیمانی برای جلسه ای به بغداد بیاید و شما از محل آن خبر داشته باشید؟ وسوسه به کار گیری یکی از این موشکهای فراصوت وصف ناپذیر است

اما چرا دو کشور وارد جنگ با یکدیگر نخواهند شد، همانظور که مشخص است جمهوری اسلامی در وضعیت نابسامانی از لحاظ اقتصادی به سر می برد و تمام هدفش از همه این تحریکات علیه آمریکا معطوف کردن افکار عمومی آمریکا بر علیه ترامپ است بوقی که هر روز تا شام تمامی وابستگان چپ و روزنامه نگاران و تلویزیونهایشان در آن می دمند. تنها یک حرکت اشتباه در مقابل تحرکات جمهوری اسلامی می تواند به آویزه ای برای پایین کشیدن او از قدرت بدل شود درست مانند حادثه سفارت یا شلیک به پهپاد پیشرفته و گران قیمت آمریکایی. این تمام هدفی است که جمهوری اسلامی دنبال می کند و اصلا توانایی مقابله با آن نیروی هوایی و موشکی فوق پیشرفته آمریکایی را ندارد، همه ما کم و بیش از سیستم فرسوده و ناکارآمد نظامی ایران آگاه هستیم، موشکهایی که بیشتر مصرف تبلیغاتی و داخلی دارند و در مقایسه با سیستمهای دقیق آمریکایی شکننده اند، همگی شاهد قدرت و دقت موشک آمریکایی در عملیات شکار قاسم سلیمانی و کاروان همراهش بودیم. به هیمن جهت جمهوری اسلامی به خوبی می داند توانایی مقابله با آمریکا را حداقل در این برهه از زمان که اقتصاد کشورش نیز در حال فلج شدن است ندارند

برای دونالد ترامپ و تیم جمهوریخواهان هم تا زمان انتخاب آمریکا جنگ با ایران افتادن در دام چپها و دموکراتهاست که به دنبال هر بهانه کودکانه ای قصد تحریک افکار عمومی بر علیه او را دارند تا در انتخابات بعدی کرسی ریاست جمهوری را از او و همراهانش بربایند. به هر روی تمام این بازی سیاستمدران دنیاست که قرار است با ایجاد یک فوبیا در سطح افکار عمومی در هر انتخابات حزبشان را به عنوان ناجی به مردم غالب کنند و بر صندلی قدرت تکیه بزنند، چه جایی بهتر از اریکه ریاست جمهوری ثروتمندترین و قدرمندترین کشور روی این کره خاکی. تا بدین جا که جمهوری اسلامی بازنده این میدان و ترامپ به خوبی زخم سرنگونی پهپاد را در جامعه آمریکا التیام بخشیده است و هیچ جنگی یه صلاح دو طرف نیست


» ادامه مطلب

گذار از جمهوری اسلامی

0 comments
چهار دهه از عمر حکومت جمهوری اسلامی در ایران و منطقه می گذرد. پدرم چند سالی را در جبهه های جنگ ایران و عراق گذرانده بود سالهای پس از جنگ همیشه این جمله را تکرار می کرد که «آرزو می کند پیش از مرگش سقوط این سفاکان را ببیند» او از این دنیا رفت و آرزوی چندین ساله اش هم بر آورده نشد. سقوط این حکومت خونخوار و جنایتکار حالا آرزوی بسیاری از مردم ایران است. می ترسم از آن زمان که ما هم از این دنیا چشم فرو بسته باشیم و این آرزو را برای نسلهای بعدی خودمان هم به یادگار بگذاریم
همه ما می دانیم که با چه دیو هفت سری باید بجنگیم. بلایی که بر سر سوریه و مردمش نازل شد تقریبا همه اش به پشتوانه و همفکری همین جانیان نشسته بر قدرت در ایران بود. میلیونها آواره و شهرهای ویران شده، حضور انواع گروههای تکفیری به پشتوانه کشورهای همسایه، خسارتهای جبران ناپذیر به سرمایه های ملی مردم سوریه و در انتهای اشغال این کشور توسط قدرتهای مختلف حتی رییس جمهور بی دست و پایی مثل اردوغان و رفتن زیر سایه شوم حکومت الیگارشی روسیه . دقیقا یک سوریه در پی ماجراجوییهای ملایان ایران تقریبا برای سالها نابود شد. آنجا جایی که قرار بود تا مدافعین از حرمی دفاع کنند شاهراهی ست برای موشک اندازیها و اتصال سپاه قدس با تروریستهای حزب الله. بعد از چهل سال تقریبا برای همه ایرانیان این موضوع روشن است که سرمایه های این کشور غنی و ثروتمند کجا و برای چه اهدافی صرف می شود. باور کنید یا نه آنها به آنچه که امروز در منطقه انجام می دند باور دارند و برای رسیدن به اهدافشان مرتکب هر عملی خواهند شد. همین جاست که به ساده لوحی سیستمهای غربی در موضوع برجام می توان پی برد، چطور آنها باور کرده اند و به این نتیجه رسیدند که ملایان ایران به دنبال بمب اتم نخواهند رفت.
 آنها برای حفظ قدرت (نظام) و رسیدن به باورهایی که در سر دارند از هیچ عمل شنیعی فرو گذار نخواهند کرد، حتی اگر تمام ایران و مردمش را قربانی این تفکرات کنند. بارها این سیگنال را به جامعه ایرانی ارسال کرده اند که برای آنها تنها نیل به اهداف و تفکرات پوسیده شان مهم است در حوادث رانندگی، سیل و زلزله حتی حادثه پلاسکو اگر به یاد داشته باشید، نابودی محیط زیست و سرمایه های  ملی  نمونه اش سد گتوند در تمامی حوادثی که  طی این سالها در ایران اتفاق افتاده است آنها آخر زمانی فکر کرده اند و نگاهشان به آینده همواره نابودی دنیا و پیچیدن کوهها و دریاها در هم  بوده است

مبارزه با چنین سیستم تا دندان مسلح و خونخوار برای ما مردم بی دفاع ایران کاریست بس دشوار و شاید برای گذار از این جانیان و غارتگران جان و مال مردم به سالها زمان نیاز داشته باشیم. تقریبا در تمامی این سالها در هر اعتراض و تظاهراتی ماموران و لباس شخصیهای وابسته به نظام به گونه ای  وحشتناک با مردم برخورد کرده اند از ضرب و شتم و شکنجه و تجاوز گرفته تا شلیک مستقیم، ترور، آدمربایی و اعدامهای دسته جمعی. باور این موضوع برای بسیاری از ما آنچنان سخت بود که همیشه غیر ایرانی بودن این ماموران بیمار و وحشی بعد از هر تظاهرات خیابانی نقل زبانها می شد، عده ای حتی باور داشتند که ماموین به زبان عربی صحبت می کردند و آنها را از لبنان و سوریه ... برای سرکوب به ایران آور ده اند. 
می بینید حتی تصور اینکه آنها از این مردم باشند برای ما سخت و ناگوار است، به هر حال چه ما ایرانی بودن انها بپذیریم یا نه آنها همه از همین سرزمین آمده اند کمی آن طرفتر ممکن است یکی از انها همسایه چندین و چند ساله شما باشد یا یکی از اقوام دور، شاید هم نزدیک.، حتی یکی از اعضای خانواده تان. کسی چه می داند جز آنهایی که در چنین موقعیتی قرار گرفته اند تا شاهد و یا قربانی شکنجه گران در این سیستم پلیسی باشند. از دیدن چهره شکنجه گران در لحظات اولیه حتما دچار شوک خواهید شد. تب باورناپذیری این موضوع که یک انسان تا چه درجه ای از بیماری و مالیخولیا پیش می رود که شکنجه و آزار و کشتن عزیران که هر روز با آنها زندگی می کند تبدیل به شغلش شده و نان سفره عزیزانش را از آسیب و شکنجه دیگران کسب می کند. دیدن و یا حتی شنیدن آن مانند یک شوک باور نکردنی برای همیشه در ذهن مخاطب باقی خواهد ماند. گروهی قصی القلب که ارتکاب هر نوع جنایتی را به راحتی می تواند توجیه کند از جمله اخاذی از خانواده قربانی و یا سرقت اموال شما به شکلی قانونی. در واقع ما با گروهی تبهکار در لباس قانون مواجه ایم که از بطن همین جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم بیرون آمده اند
راه عبور از این حکومت آنطور که ما فکر می کردیم هم آسان نیست در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری به گونه در رشد و پایداری این سیستم نقش مستقیم و بالعکس عیر مستقیم دارند، دست بسیاری با علم به این موضوع در جنایات این نظام آلوده است. جمعیت کثیری که به گونه ای بالقوه آماده تبدیل شدن به یکی از همین مسببین پایداری این ظلم را دارند. سیستم فکری که از خرد جمعی در آن خبری نیست. فردگرایی حالا تبدیل به پایه های زندگی اکثریت ایرانیان شده است غافل از اینکه همه ما در یک کشتی نشسته ایم و اتفاقا در نقطه خوبی از تاریخ قرار داریم، خواه و نا خواه ما باید یکبار برای همیشه پرونده باورهای عقب افتاده و قدیمی را برای همیشه می بستیم و حالا این موقعیت امروز برای ما بوجود آمده است. 
 تنها هدف این پرگوییها که تقریبا همه ما از آن مطلعیم این بود که نشان دهم راه مقابله با اهریمن جمهوری اسلامی گسترش مرزهای اطلاع رسانی و آگاهی مردم ایران نسبت با واقعیتهاست. اینکه دقیقا اهداف حکومت ایران و شعارهایی که پشت آنها خودش را پنهان کرده چیست. راه مقابله برای ما مردمان تنها و بی دفاع جنگ و مبارزه مسلحانه نیست، بهتر است به شکل دیگری عنوان کنم با چنین سیستمی نباید به شکل مستقیم وارد مبارزه شد دشمن حکومت آدمخواران اسلامی آگاهی ست، همیشه جمهوری اسلامی از آگاهی مردم و تغییر عقاید باورهای انها وحشت داشته، و برای زامبی سازی و سربازان سنگدل از مدارس ابتدایی و تلویزیون همیشه شروع کرده است  در تمام دنیا بودجه و سرمایه اش را هزینه این مکتب عقب افتاده نموده
با آگاهسازی و پیشرفت این وحشی جنایتکار را به زانو در خواهیم آورد دیر نیست آن زمان
» ادامه مطلب

تازه وارد

0 comments
روزهای کاری هفته هر روز باید از پله هایی که طبقه پایینی را به طبقه بالا وصل می کند از مقابل پیرزن صاحبخانه عبور کنم. اینجا از آن ساختمانهای قدیمی ست که فقط گاهی در گذر این سالها توسط همسر صاحبخانه نوسازی شده است، قاب عکسش را درست جایی درون اتاق پذیرایی به گونه ای گذاشته اند که هر کس از در وارد می شود با نگاه خشک و سنگین پیرمرد چشم در چشم می شود
مدتی ست از پیرزن صاحبخانه خبری نیست، سرو صداهایی می آید، اما نمی دانم چه کسانی آن پایین هر روز پیش او آمدو رفت می کنند. خوب من هم تازگی به این ساختمان قدیمی نقل مکان کرده ام، احتمال فرزندان و نوه هایش باشند
اما آنجا آن پایین کمی به هم ریخته و آشفته تر از قبل به نظر می رسد. سعی می کنم تا کمتر در زندگی خصوصی دیگران سرک بکشم. هر چه باشد من اینجا تازه واردم، جستجو در زندگی خصوصی دیگران چندان جذابیتی ندارد. در واقع آن چیزی که بیشتر نگرانم می کند روبرو نشدن با سیمای خوشرو و خندان پیرزن پس از هفته اول جابجایی به اینجاست
اصلا یکی از چیزهایی که از همان روزهای اول تاکید داشت اینکه مستاجر جدیدش رفیق باز نباشد و در کل با رفت و آمد زیاد مخالف بود. اما حالا نمی دانم چرا شبها سرو صداهایی از آن پایین می آید، انگار یک نفر شبها روی کفپوش چوپی طبقه پایین با هیکل سنگینش این طرف و آن طرف می رود، بعید است که پیرزنی با سن و سال او تا دیر وقت بیدار بماند، یا اینکه همسر پیرش را تازگیها از دست داده و هنوز غم و درد از دست دادن تنها همدم تمام عمرش رهایش نمی کند. کاش در مورد همسرش همان روزها که می توانستم ببینمش بیشتر می پرسیدم، خوب این شرم و حیا دست بردار نیست، حریم شخصی انسانها و داستانهای تلخی که گاهی بازگو کردنشان برای بعضی ناگوار است
  خوب می دانید بیشتر آخر هفته ها اینجا نمی مانم می روم پیش دوستانم، گاهی این دوج دهه هفتاد را سوار می شویم و می زنیم به جاده، می رویم بالای کوههای اطراف شهر، جایی کنار یک دریاچه قدیمی شنبه و یکشنبه را اطراق می کنیم، و شب و روز را به خوردن آبجو و ماهیگیری می گذارنیم، بعد از یک هفته کاری خسته کننده و نشستن پشت میز و گفتگوی تلفنی به مشتریان و کارکنان خارجی کمپانی هیچ چیزی لذت بخش تر از فرار از فضای ماشینی شهری به دل کوهها و طبیعت نیست، مانند این است که خون تازه به درون رگهایت تزریق می کنی، پر انرژی و شاداب برای شروعی تازه به خانه بر می گردی، تمام ناخوشیهای وسط هفته را فراموش می کنی. شب سر آرام بر بالین گذاشته و با خیال آسوده به خواب می روی، حتی آن سرو صداهای طبقه پایینی هم نمی تواند خوابت را به هم بریزد
تازگیها بوی تند سیگار آن پایینیها بدجور فضای راه پله و راهرو گرفته است. بوی بدی همه جا پیچیده، به یاد نمی آورم که پیرزن صاحبخانه سیگاری باشد، یکی از دلایلی که حاضر شد طبقه بالا را به من اجاره بده، سیگاری نبودنم است. نمی دانم چرا این قدر زود فراموش کرده بودم تازگیها حافظه ام به درستی کار نمی کند، نمی دانم چرا باید اجازه بدهد کسی آنجا سیگار بکشد وقتی خودش با این این مخالف است، شاید هم فرزند یا یکی از اعضای خانواده اش سیگاری است و گاهی به او سر می زند، اصلا به من چه ارتباطی دارد وقتی خودم سیگار نمی کشم چرا باید به سیگار کشیدن پسر صاحبخانه اعتراض داشته باشم، برای من که تنها روزی دو بار باید از راهرو و پله ها عبور کنم چی تفاوتی می کند، مشکل خودش اوست که گفته بود اینجا نباید سیگار بکشم
مثل کلاف سردرگمی شده ام، زمانی که وارد خانه می شود و یا کلید را در قفل می چرخانم از هیچ صدایی از انجا نمی شنوم، انگار از هیچ کس خبری نیست. 
 تقریبا جولای نزدیک است و ماه به انتها می رسد، از حقوق این ماه اجاره ام کنار گذاشته ام که هر وقت پیرزن را دیدم اجاره ماه بعدی را بپردازم، حتما خودش امروز یا فردا که از کار بر می گردم آنجا پشت در منتطرم برای اجاره ماه بعدی ایستاده است، من هم قول داده ام که اجاره ام را همیشه به موقع و سر ماه پرداخت کنم. پول اجاره خانه را جایی در کیف اداری که هر روز با خود به محل کارم می برم جای داده ام، از اینکه پول  را در حساب بانکی پس انداز کنم متنفرم اصلا نسبت به سیستم بانکداری احساس خوبی ندارم، احساس می کنم به بانکها نمی توان اعتماد کرد، حتی پس اندازهای هر ماه را درون چمدان قدیمی قفل دار وسط لباسها می گذارم
اول جولای است و از صاحبخانه خبری نیست، مثل اینکه برای گرفتن اجاره این ماه هیچ عجله ای ندارد، باید پیرزن صبوری باشد، ظاهرش که چنین بود، خندان و خوش برخورد. حتی روز اولی که اسباب کشی برایم کمی از ناهارش را آورد بالا، خوب با آن وسایل شخصی اندکی که با همین ماشین قدیمی با خودم آورده بودم همه جا به هم ریخته بود و داخل یخچال قدیمی خانه چیزی برای خوردن وجود نداشت. خسته و کوفته از آن محله شلوغ و پر هیاهوی مرکز شهر به اینجا آمده بودم یه عبارتی می شود گفت از آنجا فرار کرده بودم، از آن همسایه های بی نزاکت که تمام طول روز بچه های بی تربیت و لوس آنها از پله های آپارتمان کثیف و قدیمی بالا و پایین می رفتند و زن و شوهرهایی مدام در حال مشاجره بر سر مسایل جزیی و پیش پا افتاده. از صداهای درون خیابان حتی در تابستانهای گرم اینجا قادر نبودی تا پنجره اتاقت را باز بگذاری و با آرامش به خواب بروی. صدای عربده مردان و زنان مست که از بار باز می گشتند و یا در حال گپ و گفتگو در خیابانهای اطراف بودند شبهای آخر هفته ها را حتی بدتر می کرد
همان شبها گاهی صدای آژیر ماشین پلیس در نیمه های شب خوابت را آشفته می کرد. گروهی مست و عربده کنان به جان هم می افتادند و تا یکدیگر را خونین و مالین نمی کردند دست از زد و خورد نمی کشیدند تمام الفاظ رکیکی که بلد بودند را آن شب با غلظت خاصی بر سر هم خالی می کردند  فریادکنان شیشه های آبجو از سمتی به سمت دیگر پرتاب می شد. مثل اینکه تفریح آخر هفته عده ای همین جر و بحث ها و دعواهای خیابانی باشد. بیشترشان از طبقات پایین جامعه بودند از فرودستان از طبقه کارگر
اما گروهی دیگر تما م روزهای هفته مثل اینکه کارشان این بود که با دوستانشان گوشه و کنار این خیابان شلوغ جایی دور هم جمع شده و به زنان و دختران زیبارویی که از آن خیابان می گذشتند متلک اندازی و زبان درازی کنند، اما الحق که بعضی وقتها برخی از همان زنان و دختران جوان خوب از خجالتشان در می آمدند
به هر حال هیچ چیز نمی تواند جای آن بارها و رستورانهای ایتالیایی شلوغ وسط شهر را بگیرد پاتق دختران زیبا و جوانان خوش قیافه، محلی برای قرار گذاشتن عشاق، محلی برای رد و بدل بوسه های عاشقانه، برخورد گیلاسهای شراب قرمز فرانسوی بر سر میزها، جایی برای ظهور دختران خوش صدا در بالای سن، موسیقی زنده و گروههای نوازنده ایتالیایی و اسپانیایی، موسیقی جز و بلوز همراه رقاصه های زیبارو و جوان
با وجود همه اینها ترجیح می دادم تا از آن محیط پر تلاطم به گوشه ای خلوت و ساکت جایی دور از همهمه و شلوغی زندگی شهری فرار کنم. اولین بار که اینجا به این محله آمدم سکوت و آرامش اینجا توجهم به شدت جلب کرد، ناخودآگاه جذب این محله شدم، حتی نگرانی زندگی با یک صاحبخانه پیر و غرغرو هم نمی توانست مانع آمدنم به اینجا شود. بعد از دیدن خانه تصمیم گرفتم که هر چه زودتر به خانه جدید نقل مکان کنم. واقعا شروع بسیار خوبی بود حتی خود پیرزن هم از حضور من خوشحال بود انگار من همان مستاجری هستم که او سالها دنبالش بود. اما نمی دانم چرا حالا چند وقتی ست که از او خبری نیست و آن صداها و بوهای عجیب و غریب از آن پایین می آید
امروز چهارم جولای تصمیم گرفته ام که وقتی از کار به خانه برگشتم هر طور شده شخصا سراغ صاحبخانه بروم تا هم از احوالش با خبر شوم و هم اجاره این ماه را بپردازم
در را که باز می کنم دوباره همان سکوت و آرامش روزهای قبل حکمفرماست، کمی جلوتر می روم تا از راهرو عبور کنم و به اتاق پذیرایی برسم، کسی جوابم را نمی دهد. اینجا کمی به هم ریخته است داخل پذیرایی که می شوم چشمم به یک جوان و یک پسر و دختر بچه می افتد، جوان به سختی سلام می کند از او سراغ پیرزن صاحبخانه را می گیرم، می گوید برای خرید رفته است. تعدادی چمدان گوشه ای مقابلش رو هم تلنبار شده اند و پارچه ای نصف و نیمه روی چمدانها انداخته اند. نگاهی به بچه ها می کنم، می گویم آمده بودم تا کرایه این ماه را بدهم اما خوب بعدا خواهم آمد. و با همان حال بدون آنکه سیوال دیگری بپرسم بر می گردم و به طبقه بالا می روم
تمام مدت از خودم سیوال می کنم چرا جوابم را نمی دادند، شاید اصلا کار اشتباهی انجام دادم و سرزده وارد خانه صاحبخانه شدم. حتما حالا پیرزن از این موضوع دلخور شده در غیر این صورت تا بحال برای گرفتن اجاره به طبقه بالا آمده بود
امروز پنجم جولای در حالی در تمام طول روز ذهنم مشغول اتفاق دیروز است به آن چمدانها و رابطه شان با آن جوان فکر می کنم، چرا آنجا به هم ریخته و نامرتب بود، هیچ چیزی حالت عادی نداشت شاید آنها هیچ نسبتی با پیرزن نداشتند شاید برای سرقت اشیای خانه آمده بودند چرا باید همه آن چمدانها آنجا وسط خانه باشد. باید هر طور شده زودتر بر گردم و ته این قضیه را در بیاورم.
برای امروز مرخصی می گیرم و با سرعت سوار بر ماشین قدیمی ام به سمت خانه رانندگی می کنم. سراسیمه ماشین را کنار خیابان به طرز نادرستی پارک می کنم، کلید را در قفل می چرخانم وارد راهرو شده و پیرزن را صدا می زنم مانند دیروز هیچ کس جوابم را نمی دهد کسی حتی داخل پذیرایی نیست و خبری از چمدانهای روز قبل نیست، چیزی در مغزم جرقه می زند یاد چمدان خودم و پس انداز تمام این سالها می افتم، با شتاب از پله ها بالا می روم در باز نیست و همانطور که صبح از خانه خارج شدم قفل است. کمی خیالم راحت می شود. وارد خانه که می شوم جشمانم سراغ چمدان لباسهایم را می گیرد اما هر چه در گوشه کنار خانه دو دو می زند نمی توانم چمدان را پیدا کنم. بیشتر نگران می شوم مثل اینکه آنها برای سرقت آمده بودند. به طبقه پایینی باز می گردم به همه اطاقهای خانه سر می کشم اما کسی اینجا نیست. همانجا روی کاناپه ای درون پذیرایی ولو می شوم حالا درمانده و مستاصلم نمی دانم باید چه کنم از پیرزن صاحبخانه خبری نیست و گویای کسی با کلید وارد خانه ام شده و تمام اندوخته زندگی ام را با خودش برده.
ساعتی از نشستنم روی کاناپه می گذرد، حتی نمی توانم به این موضوع فکر بکنم، چرا باید چنین اتفاقی بیافتد، یک ماه بیشتر از امدنم به اینجا نمی گذرد واقعا حالا باید به کجا مراجعه کنم، راستی صاحبخانه کجاست؟ حالا دقیقا باید از چه کسی شکایت کنم؟
در همین فکر و خیالها به سر می برم که چشمانم به در انباری زیر خانه می افتد، مثل اینکه کامل بسته نشده، از پله های انباری پایین می روم کمی تاریک است، انگار این تاریکخانه هیچ وسیله روشنایی ندارد و سالهاست همینطور مسکوت مانده. نمی توانم چراغ را برای روشن کردن انباری پیدا کنم، اما آنجا ته انباری نمی دانم چرا روشن است، شکافی از نور به داخل می تابد و می شود وزش نرم باد به درون انباری را احساس کرد، نزدیک می شوم شکافی در دیوار انباری ست طوری که یک انسان به راحتی از آن عبور می کند، تعداد اندکی پله به سمت پایین که انسان را به تونل بلندی هدایت می کند، پایین پله ها پسر بچه ای مشغول بازی با خودش است و نوری که از انتهای تونل مشخص است. احتمالا انتهای تونل به ساحل دریا می رسد

» ادامه مطلب

آیینه ها

0 comments
اینجا در وقت تنهایی، جایی که باید تمام بار این زندگی تحمیلی را تنها به دوش بکشم.جاییست که خود لعنتی ام مقابلم ایستاده. گویی تمام کاستیها و ضعفهای سالهای دور و نزدیک مثل دم خروس بیرون زده باشند
گاهی او مقابلم ایستاده و رنج بردن مرا تماشا می کند. برای آنها چه فرقی می کند. این خودم است که حالا عریان شده و چهره آزرده و زخمی موجودی بیچاره و تنها که در تمامی این سالها در عوض زندگی مشغول خودآزاری بوده را به رخ می کشد. یک آیینه تمام نما از کودکی رنج کشیده که حالا از همه چیز و همه کس فرار می کند، خوب شاید هم عکس آن صادق باشد، راستی حتی این گربه ای که شخصیتش کم کم دارد شبیه خودم می شود لحظه ای تحمل این روح زخم خورده را ندارد
شبها در خواب با خودش ناله می کند، گاهی به این فکر می کنم خودخواهی ام حد و اندازه ای ندارد، راستی چه کار به این زبان بسته داشتم که او را وارد این دنیای بی روح کردم. وقتی روبرویم روی چهار دست و پایش به حالت ترحم آمیزی می ایستد و زجه موره می کند بیشتر از خودم متفر می شوم. چه موجودات ترحم برانگیزی هستیم آنهایی که از فرسنگها آن طرفتر از سرزمین مادری خود را درون زندگی مو بورها پرتاب کرده ایم
 اینجا در میان پیچ و تابهای فرهنگی و زبانی تا ابد مانند گمشده ای هستیم، کودکی چهارساله که در میان دالانهای بازار قدیمی شهر، گوشه چادر مشکی مادرش آن تنها تکیه گاه و مآمن کودک بی پناه از دستانش کوچکش سُر خورده و سردرگم با چشمانی گریان مویه کنان مادرش را جستجو می کند. اینجا در این سرزمین دوستان غریب قرار بود دوباره متولد شویم اما ناخودآگاه گمشده ایم
برای آنهایی که پس از گذر سالهای فراوان حالا می روند تا بوی یادگار کودکی شان را هرزگاهی از فراق سالها استشمام کنند نه تنها مرهمی بر زخم دوری اشان نیست که آتشی ست بر خشمهای فرو خورده اشان در تمامی ثانیه های زندگی در غربت
اینجا همان جایی ست که ما باید با خود زخم خورده امان بر سر یک میز بنشینیم و با انسان ناپخته و درمانده ای که تا بحال در خیال خود کاملش زندگی می کرد روبرو شویم. این خود تویی، موجود ناتوانی که در تمامی این سالها تصور دیگری از او داشتی
زمان از دست رفته بر نمی گردد، با این حال برای جبران هم هیچ گاه دیر نیست

» ادامه مطلب

روایت من از شکنجه

0 comments
پس از افشای خبر شکنجه اسماعیل بخشی از طرف خودش بسیاری از آنهایی که توسط بازجویان در بازداشتگاهها و تاریکخانه های حکومت سرا پا وحشی جمهوری اسلامی مورد شکنجه و ظلم قرار گرفته بودند سعی کردند تا بیشتر از قبل صدایشان را به گوش همه برسانند. 
اما این هم حرف تازه ای نبود تقریبا اکثر مردم ایران روایتهای متفاوتی از شکنجه و قتل دولتی شنیده و یا دیده اند. شکنجه های و اعدامهای بعد از انقلاب، امرای ارتش، توده ای، مجاهد و... چه افراد بیگناهی که مجبور به اعترافات دروغین شدند، حتی این رژیم خونخوار به خودیهای خودش هم رحم نکرد، نمونه اش عباس امیر انتظام، صادق قطب زاده، ...و چه کسانی که گریختند یا خانه نشین شده
اما با این همه هیچ کس از متهمین و زندانیان عادی چیزی نگفت و یا آنکه کمتر از آنها یاد شد، به گونه ای که انگار همه با هم بر سر این موضوع عقیده اند این دسته از زندانیان مستحق چنین شکنجه ها و برخوردها یی هستند. در دوران بازداشت در بازداشتگاه مخوف امنیت و آگاهی شاهد شکنجه افرادی عادی این جامعه بیمار بودم که در مقابل شکنجه هایی که خودم شدم حتی دیدن و شنیدن صدای ناله این بدنهای معتاد و نحیف زیر شلاق و شکنجه تحمل ناشدنی بود، تا مدتها صدای ناله شان در گوشم مانده بود و از خواب وحشت نیمه شبها بیدار می شدم، کابوسم شده بود، مردمانی بی کس و تنها که کسی از آنها خبر نداشت، حتی کسی نمی دانست آنجا پشت آن دیوارها چه خبر است. بیچاره زن و دو دختر کوچکش ساعتی قبل برایش قدری خوراکی آورده بوند تا از گرسنگی تلف نشود، غذای بازداشتگاه که به سختی قابل خوردن بود، جوان فقیر و درمانده از طبقه فرودست، نمی دانید که چه اندازه خوشحال بود. اما همین کافی بود تا یکی از مامورین که خودش هم قربانی همین سیستم است از راه برسد و یکی از اسمها را صدا بزند، همه می دانستند بازی شروع شده. رعشه به وجودشان می افتاد، بی انصاف مگر دستهای نازک و استخوانی این مرد طاقت ساعتها آویزان شدن آن هم قپانی از در و دیوار بازداشتگاه را دارد. دور مچ دستها را با چند لایه موکت می بستند تا مچ دستها از فشار وزن بدن زخم نشود، هر چند که باز هم زخمی و خونین می شد، بعد از پشت دستبند می زدند یک طناب از دیوار یا در آویزان بود می بستند وسط دستبند، همان جا باید می رفتند بالای یک صندلی، حالا دیگر صندلی را  می کشیدند و شروع می کردند با کابل زدن، صدای نعره و التماس تمام سالن را می گرفت به هر امام و پیغمبری که می شناخت متوسل می شد اما در مقابل فحش و شلاق جواب می گرفت.
 دخمه وحشت بود، باید اعتراف می کردند. به چه کارهای نکرده ای به چه خواستهای کثیفی، این تنها نمونه کوچکی بود. از کدام یکی بنویسم از جوجه کردن، بستن به میله وسط حیاط در سرمای زمستان، زدن برادر کوچکتر در مقابل برادر بزرگتر به قصد اعترافات دروغین، زدن با پیچ گوشتی، کشیدن ناخن با انبر،  ریختن آب سرد روی متهم در سرمای زمستان فقط به دلیل عقده های شخصی

یک دنیای تمام ناشدنی از جنایتهایی که هر روز در بازداشتگاههای این حکومت فاسد اتفاق می افتد از شکنجه، انفرادی زندانیان عادی چیزی نمی نویسم. یادآوری همین مقدار خود موجب شکنجه و عذاب روحی خواهد شد

جه سرهایی که بی گناه زیر فشار هیمن شکنجه ها بالای دار رفت، چه زندگیهایی که تباه شد، چه روزگار جوانی که پشت میله ها گذشت. چه کسانی که بعد از این همه شکنجه و آزار دیگر ان انسانهای سابق نشدند بیمارانی از جنس قربانی و جلاد در جامعه رها شدند تا این جامعه از این که هست هم بیمارتر بشود. انسانهایی که ناخواسته درگیر بازی خشن حاکمین دیوانه شدند. و جوانی و عمری که دیگر بازنگشت. باور کنید یا نه بسیاری این روزها پشت آن میله ها بی گناه حبس می کشند، فقط برای اینکه صدایشان به جایی نمی رسد. زیر شکنجه به سختی کسی طاقت می آورد، کمتر پیش می آمد تا زیر بار جرم نروند. این است عدالتخانه اسلام شیعی

» ادامه مطلب

نه به جنگ

0 comments
چرا باید به جنگ پاسخ منفی داد؟  #نه_به_جنگ هشتگی که این روزها یکی از بحثهای داغ میان کاربران ایرانی توئیتر است. آیا شما حاضرید برای دفاع از سرزمین مادریتان به جنگ بروید؟ سئوالی هوشمندانه که با پیش کشیدن دفاع از سرزمین مادری قصد دارد تا جواب منفی مخاطبش را در هر صورت به چالش بکشد و او را در دام جنگی بیندازد که از عوامل اصلی آن و بازیگردانان پشت صحنه آن ناآگاه است. جوان خامی که هنوز انرژی و هیجانات دوران جوانی در او فوران می کند خیلی زود در دام چنین سئوالی می افتد. 
بهتر است در این مورد خاص از مقاصد حامیان جنگ آگاه باشیم، همه ما تقریبا از نتایج جنگها و بلائی که بر سر مردم به عنوان قربانیان اصلی جنگ می آید آگاهیم، نگاهی به جنگ داخلی سوریه بیندازیم و هزاران هزار مردمی که آواره و هر روز کشته می شوند، متاسفانه یکی از حامیان اصلی جنگ سوریه حکومت شیعی ایران است، با بررسی میزان خسارتهای انسانی و اقتصادی این جنگ به خانمانسوز بودن این جنگ پی می بریم. اصلا چرا راه دور برویم کافی ست به کشور خودمان نیم نگاهی بکنیم حاصل هشت سال جنگ طلبی رهبران خودخواه ایران و عراق را بعد از حدود سی سال  به وضوح می بینیم، بازماندگان شیمیائی، جانبازان نقص عضو و بیماران اعصاب و روان، چه بسیار خانواده هائی که هنوز از اثرات جنگ رنج می برند و دچار مشکلات روحی و روانی شده اند؛  چه کسانی که در این جنگ جان دادند و چه بسیاری که هنوز اسم جگرگو شه شان در لیست مفقود شدگان جنگ است، نوجوانهائی که به جای نشستن در کلاسهای درس تحت تاثیر سیاستهای احمقانه دولتمردان آن زمان به جنگ فرستاده شدند، به جای قلم اسلحه به دستشان دادند، اکنون سالهاست خودشان و اطرافیانشان از اثرات جنگ دچار مشکلات عدیده روحی و جسمی شده اند، نوجوانهائی که قربانی تجاوز جنسی بزرگترها شدند، قبلا در این مورد از خاطرات حاج محسن و آلبوم عکس بچه های همرزم او نوشته ام. در کنار این آثار وحشتناک انسانی به جای مانده از جنگ ایران و عراق باید به صدماتی که به اقتصاد کشور در طی این سالها وارد شد نیز اشاره کرد، چه انسانهائی که خانه هایشان ویران شد و آواره شدند؛ چه آبادیهائی که نابود شد، هزینه هائی که برای خرید سلاح و مهمات صرف شد، هواپیمائی که دیگر پرواز نکرد و کشتیهائی که به زیر آب رفت، پالایشگاهها و تاسیسات صنعتی که در آتش نادانی فرمان دهندگان جنگ سوخت. اینها تنها گوشه ای از خسارات جنگ است که برای یادآوری به برخی از طرفداران جنگ اینجا ذکر شد. 
شاید حالا اینجا عده ای برای توجیه جنگ بحث متجاوز را به میان آورند، اما کمی واقع بین باشیم، واقعیت حاکمیت امروز ایران چیز دیگری ست، عده ای دیوانه که آن بالا نشسته اند و هر روز با حرکات تحریک آمیز در برابر دیگر کشورهای منطقه و جهان  برای کشوری که در قبال آن باید احساس مسئولیت کنند دشمنان تازه و تهدیدهای بین المللی درست می کنند، علل جنگ ایران و عراق را در همین اینترنت جستجو کنید به نتایج جالبی می رسید، دخالت در امور کشورها که هنوز ادامه دارد، حمایت از گروههای شبه نظامی و تروریستی در کشورهای همسایه، ، واقعا چه لزومی برای این همه دخالت و دامن زدن به آتش جنگ در کشورهای همسایه وجود دارد، چرا باید از گروههای تروریستی مانند جزب الله و حماس و.. حمایت کنیم، چه دلیلی برای این کار سراغ دارید که با منافع کشورمان در تضاد نباشد، آیا دلیلی برای تحریک و تهدید اسرائیل سراغ دارید، آیا شما فکر می کنید این دشمنی مردم ایران با دولت اسرائیل است. خیر همه ما می دانیم این سیاستهای ماجراجویانه سران حاکمیت ایران است ، دیوانگانی که با کاغذپاره خواندن تحریمهای بین المللی اقتصاد کشور را به وضعیت بحرانی کشاندند، در حالی که بسیاری از مراکز تولیدی و صنعتی کشور ورشکست شدند و وضعیت معاش مردم را نابود کردند، هنوز پس از حدود  شش سال از آن تحریمها شاهد افزایش بیکاری و رکود اقتصادی در کشور هستیم، امروز به عنوان مثال واضح این موضوع می توان به وضعیت بحرانی واحد صنعتی هپکو اراک اشاره کرد، برای جنگ افروزان و حامیان جنگ مهم نیست که کشور را به دره سقوط سوق بدهند، آنها بدون در نظر گرفتن عواقب کارهایشان از دیوار سفارت دیگر کشورها بالا می روند، موشک بالستیک آزمایش می کنند، برای گروههای مخالف در دیگر کشورها سلاح و پول می فرستند، می دانید برای آنها مهم نیست که با این سلاحها انسانهای بیگناه و کودکان کشته شوند، هموطنانشان آواره شده و از آسمان بمب بر سر شهرها و روستاههای کشورشان ببارد، اهدافشان را دنبال می کنند مردم سرزمینشان برایشان ارزشی ندارند، هر طور شده می خواهند افکار و عقایدشان را مانند ویروس در دنیا گسترش دهند. تنها چیزی که صاحبان این چنین تفکراتی را خطرناکتر از همیشه خواهد کرد دسترسی به منابع بی پایان مالی مانند نفت است.

اما حال این جنگها روی دیگرهم دارد، این که چه کسانی سلاح به دست می گیرند و به جنگ می روند، می دانید احمقها و درماندگان از صاحبان قدرت مزد می گیرند تا یکدیگر را بکشند، این بی شباهت به بازیهای کامپیوتری نیست؟! با این تفاوت که در این یکی جان انسانها در میان است. عده ای برای پول می جنگند حاضرند جان انسان دیگری را بگیرند، تفاوت زیادی میان آنها و مجرمین خطرناک وجود ندارد، همه ما می دانیم که هیچ شخصیت عاقلی برای دفاع از کشور خودش در سوریه نمی جنگد، ضمن این که آگاهیم که حمایتهای ایران بمب می شود بر سر کودکان و شهروندان سوری، توجیه مضحک همسرمحسن حججی را حتما به یاد دارید " برای حفظ حجاب در ایران"، در سوریه ای که حجاب قانون نیست، و حمایت از بشار اسدی که دستانش تا مفرق به خون مردم سوریه آلوده است، قهرمان سازی از امثال محسن حججی تنها پروپاگاندائی ست برای رهبران جنگ طلب ایران در توجیه افکار عمومی و کشاندن جوانان ساده ای مانند حججی به جنگ، انسانهائی که از فشار فقر و بیکاری تحت تاثیر سیستم تبلیغاتی حاکم بر جامعه که هیچ تفکر مخالفی  در آن اجازه نفس کشیدن ندارد این گونه به وادی جنگ می افتند و سرشان را به باد می دهند
اما در طرف دیگر جنگ فرماندگانی که در خانه های آنچنانی در محفل خانوادگی نشسته اند و از تمامی امکانات کشور بهره می برند، حتی فرزندشان نیز حاضر به رفتن به خدمت سربازی نیستند و به زودی همگی مدعی ژن برتر می شوند، جنگ واژه خنده داریست در مورد آنها که همیشه در حلقه محافظین هر جائی می روند، و تو در حلقه محاصره ای، در جنگی هستی که حتی به اسلحه ای هم  که آنها به دستت داده اند نمی توانی اعتماد کنی، هیچ چیز مضحک تر از این نیست، آنها به ریش تو می خندند در حالی که از تو قهرمان می سازند، خودشان را آقازاده می دانند به تو لقب شهید می دهند که دیگر اینجا نیستی. 

هموطنی که قلبت برای جنگ می تپد، به جنگ فقر و اعتیاد برو، نبرد با فساد مدیران، به جنگ ظالمینی که امروز حق و حقوق این مردم مظلوم را پایمال می کنند، به کمک کودکان کار برو، انسانهای نیازمند و آسیب پذیر،

#نه_به_جنگ  
» ادامه مطلب

زمانی دیگر

0 comments
امروز به دیدن فیلم "زمانی دیگر" به کارگردانی ناهید حسن زاده رفتم، برگزاری فستیوال زنان فیلمساز ایرانی در برلین این شانس رو بوجود آورده  تا از دیدن ساخته های خوب کارگردانان زن ایرانی که حداقل همه اونها جز طهمینه میلانی ناشناخته بودند بی نصیب نباشم، همین موضوع سبب شد با کارگردانها و فیلمهای بسیار خوبی آشنا شدم،
اگر از علاقه مندان فیلمهای واقع گرایانه هستید که به مسائل و مشکلات جامعه ایران می پردازند، حتما تماشای فیلم زمانی دیگر رو از دست ندید. زمانی دیگر به عنوان اولین ساخته بلند خانم حسن زاده تاکنون در جشنواره های مختلف بین المللی شرکت داشته و همچنین موفق به کسب چندین جایزه از این جشنواره ها شده است. در واقع فیلنامه با پرداختن به روایت پدری که ناخواسته درگیر مشکلات دختر نوجوانش شده، سعی در تصویرسازی از جامعه مردسالار و مشکلات زنان در جامعه سنتی ایرانی دارد
تصویربرداری در زمستانی سرد و پوشیده از برف در یکی از شهرستانهای کوهستانی ایران (فیروزکوه) و فضای خانه ای قدیمی همراه با اتاقها و راه پله ای تنگ و تاریک همگی با داستان غم انگیز خانواده ای از طبقه فرودست جامعه همخوانی دارند و به سکانسهای احساسی فیلم کمک ویژه ای می کنند، به گونه ای که حتی نقاط ضعف فیلم مانند بازی ضعیف بازیگران تقریبا آماتور فیلم در برخی صحنه ها را تحت تاثیر قرار می دهند و بیننده دیالوگهای ناشیانه برخی بازیگران  را، می توان گفت کاملا فراموش می کند
از نقاط قوت فیلم همین لحظات احساسی فیلم است، گریه توامان نوزاد در برابر پدری درمانده از اینکه نمی داند چه  کاری باید انجام بدهد، مخاطب را درگیر نوزادی می کند که در بودن یا نبودنش نقشی نداشته، و پدری که نمی تواند میان خانواده و باورهایش و آنچه که در ادامه این باورها جایگاه او در جامعه اطراف اوست تصمیم گیری کند. و یا سکانسی که مادر دختر مریضش را بر روی کول خودش می گذارد و یا شاید بتوان گفت به دندان می کشد تا او را به بیمارستان ببرد و به همین بهانه او را از چنگال فامیل سنتی همسرش که برای پاک کردن لکه ننگی از خانواده جمع شده اند نجات دهد.
صحنه پایانی فیلم را هم باید به این نقاط پر رنگ احساسی "زمانی دیگر" اضافه کرد، زمانی که پدر و دختر هر دو تقریبا در یک رابطه احساسی مشابه درگیر شده اند

از نظر من فیلم نه تنها تلنگری به سنتها و باورهای رایج و غلط جامعه می زند، بلکه به جامعه و سیستم آموزشی ضعیفی اشاره می کند که چشمانش را بر روی واقعیتهای اجتماع بسته و سعی دارد تا تمام مسائل و مشکلات این چنینی را از طریق آموزه ها و باور های غلط مذهبی و سنتی حل کند، با وجود ابنکه هر سال و با گذشت زمان گروههای سنی پائینتری درگیر مسائل جنسی می شوند، اما تصمیم گیران سیستم آموزشی سعی در انکار این مسائل دارند و حل چنین موضوعاتی را بیشتر به کانون خانواده ها سپرده اند

باید تشکر کرد از عوامل خوب فیلم که در یک زمان کوتاه(کمتر از یک ماه) موفق به ساخت بسیار خوبی شدند، اینطور به نظر میاد که نسل جدید کارگردانهای زن ایرانی کمی و شاید هم بیشتر از کارگردانان قدیمی این عرصه پیش هستند
         
» ادامه مطلب