پیرمرد

0 comments
جمعه سختی نبود و نه روزی بود که به خوشی گذشته باشد، یک روز آفتابی پائیز، هوای ملایم و تابش آفتابی که به نرمی صورت را نوازش می داد، و نسیم خنک پائیزی که در بلندای ساختمانهای چند طبقه حس زندگی به انسان می بخشید. و این من بودم که غرق رویاءهای همیشگی ام سرمست و شاداب مغرور از بالا کارم را انجام می دادم.به تازه گی قلب و رگهایش از زیر تیغ جراحی گذرانده بودند، ضعف و رنج بیماری را از چهره اش می توانستم لمس کنم. می گفت بعد از خونریزی حال...
» ادامه مطلب

زندگی سگی

0 comments
امشب قصد دارم اینجا بخشی کوتاه از زندگی سگی خودم رو شرح بدم، حداقل برای دل خودم، تا شاید هر شب این موج غم و اندوه روی سرم خراب نشه.! خوب! امشب هم مثل بقیه شبها حس و حال خوبی ندارم و در کل فاز منفی عجیبی تمام وجودم رو گرفته، اما تمام هدفم رو روی این نقطه معطوف کردم تا علت این همه احساس ناراحتی رو پیدا کنم.همه چیز شاید ازاونجائی شروع شد که تقریبا 15 سال پیش از یک شهر و استان دیگه اومدیم اینجا، از جائی که تمام خاطرات زندگیم اونجاست...
» ادامه مطلب

فسرده ام

0 comments
یک شب آخر هفته دیگه هم گذشت و اما باز تکرار مکررّات،دوست داشتم یکی هم مثل خودم شنونده حرفهای درونم بود همونطور که من برای تو، نمی دانم چه کرده ام که همه حرفهایم به هیچ انگاشته می شود، اگر با سنگ خارا سخن می گفتم تا حال صدائی از خودش در آورده و حرکتهای تکراری نشانم نمی داد، غیر از اینجا مکان امن دیگری آیا سراغ دارم که درد دلهایم را برایش بگویم، هرگز!!همه دغدغه هایمان همین است، و من آن کورسوی دردهای تو هستم که هر زمان از دنیای...
» ادامه مطلب