بی هویت

0 comments
روزهای سختی را از پیش روی می گذرانم، از چگونگی اش چیزی نمی دانم فقط می دانم که می گذرند و مهم همین است، تمام خنده هایمان زهر خندی بیش نیست، اصلا به خنده نمی ماند تنها تلخیست که در چشمانم موج می زند. تا به این اندازه خودم را ضعیف و ملول احساس نکرده بودم دلم می خواهد بنویسم اما قلم هم قادر به شرح دردهای درون سینه ام نیست.مانند این است که اینجا درون قلبم درست سمت چپ چیزی گیر کرده است و به سینه ام فشار می آورد طوریکه نفس کشیدن هم...
» ادامه مطلب