دیروز جائی رفته بودم برای کار، نمی دانم از بد روزگار بود یا از همان خوبیهائی که آخرش به آنجائی که ختم می شود که از کرده خود مثل سگ پشیمان می شویم.راستی تا یادم نرفته یک کبوتر بخت برگشته همچین خوشکل و رعنا درست موقع کار اومد نشست روی بخت ما که فکر کنم این می خواست برینه به این بخت پر بار. خلاصه نامردی نکردیم گرفتیمش، حیوان فلک زده انگار از قحطی آمده بود انقدر گرسنه و تشنه که با دیدن آب و دان داشت خود را وا می داد وسط ظرف آب .........
آزاد زندگی کن
عشقآرزومند سعادت نباش زیرا نفس همین آرزو مانعی بر سر راه استزندگی ات را به آرزو زنجیر نکنو به هیچ هدفی چشم ندوزآزاد زندگی کنلحظه به لحظه زندگی کنو از چیزی نترس، از ترس هم آزاد شوزیرا چیزی برای از دست دادن نداریمچیزی هم به دست نمی آوریم و وقتی این را بفهمی کمال زندگی ات تحقق می یابداما هیچ گاه مثل یک گدا به دروازه های زندگی نزدیک نشوهیچ وقت گدائی نکنزیرا دروازه های زندگی هرگز به روی گداها باز نمی شوند آشو--یک فنجان چای...
Subscribe to:
Posts (Atom)