همه چیز از درون شروع میشه، مرگ توی رگها مثل سرنگ پر از هروئین حرکت می کنه انگار شاخه هاش زیر پوست مثل خوره جریان پیدا می کنه، از درون ترک بر می داری، غذا توی گلوت مثل یک مشت سوزن خراش میندازه و پائین میره، شاشت شده خون، سرد که شد خون لخته میشه از نوک سوراخش تا جگرت و دل و رودت می سوزه، مو به تنت سیخ میشه...... این دادگاه رو چرا ته حیاط درست کردی آخه بی صاحاب...پس آب گرمش کو؟!!؟
رنج یعنی لذت، اصلا رنج معنا نداره...
مرگ خاموش
میان مگسها و تلّی از کثافت و زباله بالا و پائین می رود با چوبی آشغالها را کنار زده و به دنبال چیزی می گردد، کار هر روزش است، گاهی با دست مگس این حریف سمج و همیشگی را کنار می زند با این حال هر دو رقیب همزیستی خاصی در این رقابت با یکدیگر پیدا کرده اند. آیا هیچ زمان در این باره کمی فکر کرده ای که چرا از فاصله چند صد متری از بوی گند زباله گریزانیم اما عدهّ ای چه راحت درون این کثافتها با مگسها می لولند. انسان مجموعه ای از عادتهاست...
ابزوردیتی
شاید و شاید روی مهره اقبالم اینطور نوشته بودند، نه اینکه بدانی ماندنی و نه رفتنی اما این فقر نبودنت هم فهمیده بود که من رفیق نیمه راه نیستم، خورشید بالا نیامده میان زوزه و عوعو سگها و شغالها سرم گُر می گیرد از اشتیاق نداشته به روزنه ای که در این اتاق تاریک رخنه کرد اما باورش نمی شد عضو به مرداری پیوند می کند تیغ و نخ و سوزن پاره پاره اش کرده اند
رعشه صبحگاهی جای تپش را تنگ کرده، خیالاتم صیقل می خواهد تا بازخورد گذشته را...
خالق
سئوالی احمقانه تر از این سراغ نداشته ام، با این وجود ذهن مریض احوالم را آشفته تر می کند، اینکه چه کسی بهره می برد کسی که لذت واقعی را لمس می کند چه کسی است؟ هنرمند یا مخاطب؟ خالق یا مصرف کننده؟
این سئوال در حقیقت محصول تفکر خودخواه حسابگری ست که در همه زندگی ردّی از منافعش را دنبال می کند. اما راستی کدام یک نافع واقعی ست؟ عمری که به پای هدفی خاص گذاشته شد و سالهای زیادی را صرف یادگیری و کسب تجربه کرده است؟ یا تن پرور مصرف کننده...
تعلق
قصد می کنم تا یکی باشم، با هر زحمتی خودم را نزدیک می کنم، احساس بی تعلقی محکم در آغوشم گرفته، مثل احمقی که از دنیای دیگری آمده باشد در میان این همه احساس غریبی می کنم، مثل پرستوی توماس هاردی در این زمستان عمر از قافله جا مانده ام
در طب و سوز پیشرفت انسانی یخ زده ام، از دغدغه نان، نابرابری و دست اندازیهای انسان سرم آماس می کند انگار از بچه تخم جنّی آبستن است، دست درازی می کند از هر میوه ای می خواهد بردارد، گوشهایم...
کودک
خودم هم نفهمیدم. هر چه گفت ناشی، ناواردی به کتم نرفت. وقتی شروع کردم مثل این بود که سالها تمامی فاحشه خانه های عالم را یک نفس سر زده ام، صدای ناله اش عطشم را بیشتر می کرد، بوی تند عرق و ترشحات لزجی که هر لحظه بیشتر بیرون می زد حالم را دگرگون کرد. نمی دانم از کجا این مخیّله قوی سلولهای وجودم را در نوردید که برای اوّلین مرتبه از هر استادی زبردست تر بودم. تصاویر ذهنی ناخواسته این روزها از قبل شدّت بیشتری گرفته، کافی است فکری جرقه...
سیاه
از این مسیر باید رفت؟ ...احساس نزدیکی می کنم.بی واسطه سئوال می کند...بی توجه نگاه می کنم، می خواهم تا دوباره سئوالش را تکرار کند. حال خاصی می شوم، ناخودآگاه شیفته نگاهش شدم مثل اینکه چیزی کودک درونم را قلقلک داده، محو سیاهی چشمانش میان درخشش موهای آویخته از بالا تا پائین صورتش نگاهم سُر می خورد بدون توجه به درخواستش، کمی گیج شده ام
اصلا همه چیز را از یادم می برم دچار فراموشی آنی می شوم
آن وقتها که تازه پشت لبمان کمی تیره...
فروردین
دلم پر می کشد به کجا نمی دانم، هوائی شده بی هدف پیچ و تاب می خورد، سرگیجه و تهوّع می گیرم، آن بالاها گم می شود، آخر شبها می نشیند وسط اتاق بُغ می کند خیره می شود، نه نه! اصلا نه پشت نه مفابل.... هیچ کدام
سرم درد می کند به خود می پیچم، دستم می سوزد، جوشیده! رشته های اعصابم همه شناورند، تلخ و بد طعم سر می کشم،... قرص آقا!!؟ نه هرگز، اصلا فکرش رو نکنید. تاول زده، اینجا. نه سر دلم که می سوزد
آخرین بار اُوِر دوز کرده...
رنگ
وقتی که پای منافع انسان در میان باشد همه چیز در چشم بر هم زدنی عوض می شود در مقابل این موجود طماع و منفعت طلب همه اخلاقیات و احساسات همنوع دوستانه بر پایه منافعش بنیان گذارده شده، تا جائی پیش می رود که حداقل خوشنامی و فخر فروشی آخرین محصول عملش در حداقلهائی که به دنبالش است باشد، موجوداتی که حتی برای فرهنگ لختی و مخارج مهمانیهای پر زرق برق احساس برتری کنند چگونه می توان انتظار یاری بی منتشان را داشت
وعده بهشت اگر نبود با ترس...
بحرالعلوم
این جماعت مدّعی همه منتظر نشسته اند تا زمین خوردن
همدیگر را تماشا کنند، اصلا پلک نمی زنند تا تو با مخ پخش زمین شوی و به ریشت بخندند،
تکیه کلام همه اشان هم که همین است: دیدی گفتم! کسی نداند گمان می کند ایشان چه
موجودات خارق العاده ای باشند که از همه چیز پیشاپیش با خبرند
اصلا طاقت دیدن یک جریان متضاد را ندارند، از هر
راهی می خواهند به امورات روزمرّه ات سرک بکشند و این روزمرّگی زهرماری را به کامت
تلختر کنند، بیچاره ها دست خودشان...
سقف
یک روز صبح از خواب بیدار میشی سرت رو که بلند می کنی می خوره به سقف و صدای بوق آزاد تلفن لوله میشه توی سرت، گیج و منگی، هنوز خستگی از تنت بیرون نرفته و چشمات رو باز نکردی سرت خورده به طاق زندگی، شاید دیگه تموم شده رسیدی ایستگاه آخر، توی همون حالت کورمال دنبال فندک می گردی، یک دستت روی سرت و با دست دیگه روی زمین جستجو می کنی، دستت میره توی زیر سیگاری خیس از تفاله چائی و خاکستر عین برق عقب می کشی، چندش آوره، ناخودآگاه کشیدیش رو...
سنگ
خودش رو آماده می کنه، محکم ضامن انفجاری رو توی دستاش گرفته، خم میشه و از روی زمین یک سنگ بر میداره با دست وراندازش می کنه، به جمعیت و ماشینای نظامی نزدیکتر میشه، صدای تپشهای آخر قلبش رو می شنوه اما تصمیمش رو گرفته تا به عهدی که با دین و خدای خودش بسته عمل کنه و دنیا رو از شرّ این جماعت کافر و گناهکار پاک کنه، همه منتظرند، همینطور که سنگ رو توی دستاش فشار میده به این فکر می کنه که چطور این ننگ رو از محلشون پاک کنه و...
میله
چه فرقی می کنه همه جا پشت میله ها منتظر نشستیم، دیگه از پا افتادیم و تاب ایستادن هم نداریم، چه پشت این میله ها باشم و چه اون داخل تفاوتی توی این زندگی تکراری نمی کنه، مهم نیست از صاحبان واقعی این خاک.....، اصلا مگه مهمه آقا جان مالک کیه! خاک که دیگه مالک نداره چیزی که مدام در حال گذار قرار داره و هیچ چشمی به موندن نداره من و شمائیم والّا که این خاک همیشه بوده هست و سر این یک تیکه خاک به حریم خصوصی دیگران وارد شدن و عقایدشون...
عقده گشائی
دیگر همه چیز برایم تکلیف شده، خوردن، خوابیدن، نفس کشیدن، بقول دهخدا سپوختن و.......تمام روزهایم شبیه یکدیگر شده، فقط آدمهایش گاهی با هم پستشان را تعویض می کنند
زندگی از همان روز اول که قصد ورود از دنیای بیضی به بیضی دیگر را داشتم آن مقدار سخت گرفت که با دیدن خوشیهای زندگی فقط اشک در چشمانم حلقه می زند، حتی قادر به عقده گشائی هم نیستم
از همان بدو ورود غم نان و درد یکی بعد دیگری چنان جای خودش را در نهال فکرم باز کرد که حتی توان...
قمار
هیچ تأویل و تفسیر کاملی را نمی توان برای زندگی نوشت، زندگی غیر قابل پیش بینی ست گمشده در قوانین احتمالات، تا آنجا پیش می رود که غیر قابل توضیح می شود، تنها صحبت از اتفاقات ساده معقول به نظر می رسد، گنجاندن زندگی در پیمانه عقل امری نامعقول است، به سرعت آنچه که رشته اید را پنبه می کند، همواره باید در انتظار حوادث حیرت آوری باشید
در این هیاهوی بی پایان دلهره آور سودمندتر آن است که در قبای یک احمق و دیوانه زندگی کنید و از...
ستیز
جنگها و ستیزها، بلایای طبیعی و بیماریها، مشکلات و.... همه اینها تنها عواملی هستند که به زندگی مان معنا می دهند بدون سختیها و موانع زندگی تسلسلی ست از روزمرگیهایمان که هر روز فاصله امان از یکدگیر بیشتر می شود تا به بیزاری بی حدی ختم می شود فراموش می کنیم که وجود ما در کنار یکدیگر معنا می یابد و باقی همه بهانه است
زندگی انسان با جنگ عجین شده، زندگی بدون کشتار و ستیز بی معناست خون و خونریزی مکمل زائقه انسانی ست، هیچ زمانی...
گذشت
گذشت، ایثار، فداکاری، جانفشانی، سرسپردن و.... همه یک معنا دارند اینکه خودت را فدا کنی در راه دیگری، اما این معنی به اندازه کافی گویای عمق این واژه نیست، یقینا گذشتن از خواستها و منافعی در جهت اهداف والاتر تعریف نکوهیده تر و درخوری است. این بیان والاتر از گذشت همسوی با منافع انسان است و می بایست به بهترین وجه پاسخگوی ذهن بشر از گذشت و ایثار باشد از آنجائی که تامین کننده منفعت اوست. اما در تعریف عام از گذشت به معنای عبور از منافع...
خودارضائی 0
زندگی نوعی خوارضائی ذهن است تمام واقعیت زندگی به احساس رضایت درون باز می گردد، همه جهد و تلاش انسان انعکاسی ست در راستای سرخوشی و ارضای باطنی
آن زمان که انسان به مرحله خودارضائی نرسد ماهیت غمناک زندگی رخ می نماید و این موجود ناتوان در برابر نیروهای بیرونی را در ملغمه درونی که به دستان خود ساخته گرفتار می کند ،
نقطه روشن این بازی تاریک و جنگ نابرابر قوای درونی و بیرونی آن است که انسان هرگز به خودارضائی کامل نمی رسد و همواره...
شکاکیت
با اطمینان و محکم سخن گفتن تنها شیوه مستبدین و سیاسیون است، هر ممکنی مساویست با یک ناممکن در هر شرّی خیری هست، برای گرفتن قوه اختیار از انسان با او باید از جدیت سخن ر...
سودا
زندگی سودای غمناکی بود که ناخواسته در آن پای نهادم، آنچه از قوانین و قواعدش دستگیرم شد در هیچ قانونی نگنجید، شکل هیچ یک از توابع ریاضی نبود که تنها تابعی بود از محیط، و آکنده از معادلات جبری پیچیده بی نهایت، و مجموعه ای غیر طبیعی، شاید تهی&nb...
بیجواب
هر روز بدتر از روز پیشین تو می شود انگار هر چه بیشتر جستجو می کنی سخت تر می توانی پیدایش کنی مدام در حال دور شدن است هر چه تندتر می دوی او بیشتر در حال دور شدن است، گویا گم کرداه ی داری هر جائی را به خاطرش جستجو می کنی مرتکب هر عملی که تاکنون انجام نداده ای خواهی شد، حتی قتل.......اینجا گویا آخر خط است و تو دیگر تفاوتها را حس نمی کنی، نوار بی مفهومی که دیگر تکراری شده و هر چه بیشتر گوش دادن به آن صدای ناقوس مرگ است در گوش آدمی...
عدالت طبیعی
تنها نمود واقعی عدالت در این کره خاکی و فراتر از آن در همه دنیا انتخاب طبیعی است قائل شدن به اشکال دیگر عدالت هیچ زمانی این چنین برجسته نیست، هر ضعف و ناتوانی محکوم به نابودیست و غیر از این تعبیری جز ایستادگی در برابر قوانین جهانی که ما نیز جزئی از آن هستیم ندارد، مبارزه با خود یا بعبارتی جنگ داخلی سرانجام منجر به تباهیست و انحلال در خود
در عین حال همآره جنگ میان قوا پا برجاست و تنها شکلشان تغئیر می کند
عدالت واژه...
زندگی فرسایشی
اگر مدیریت زمان را هم کنار بگذاریم بسیاری از امور زندگی سنتی و مذهبی صرف کارهای فرسایشی می شود، در ایران قوه حاکم با پرداختن به امور فرسایشی تنها باعث فرسایش نیروهای خود و تولید افسردگی و دلمردگی در جامعه می شود مسائلی مانند دخالت در امور شخصی شهروندان و یا تفکیک جنسیتی و نوع پوشش و..... علاوه بر اینها همه تولید مشکلات مادی و ایجاد تورم و عدم ثبات اقتصادی و قیمتها در بازار همواره سبب فرسایش سرمایه گذار و مصرف کننده خواهد شد و...
شعر سیاه
نمی دانم این روزها چرا مد شده اسم هر خزعبلی را می گذارند شعر، تازه طرف اسم خودش را گذاشته شاعر و کلی مرید و شاگرد هم اطرافش جمع کرده و کلی به به و چهچه می کنند که واقعا ایول عجب شعری و عجب طبعی، واقعا هم قربان همان اشعار بند تنبانی خودمان، اینهائی که این عزیزان متوهم می سرایند اصلا خودشان هم گویا نمی دانند چیست، مثل اینکه تنها بهانه ایست برای تخلیه عقده های روانی ، صد رحمت به سروده های کوچه باغی خودمان، یارو می گوید الاغ،...
سکس
سکس تنها همخوابگی نیست لذت نمایش اندام زیبا و رخ یار خود سکسی فراتر از سکس است همنشینی و گفتار، رویائی ماندگارتر از هر همخوابگی است و هم آغوشی و لمس پر احساس آن دلدار و عشوه هایش اوج لذت است همه سکس است و سکسی جاود...
اعتماد
در هر موضوعی دو شق وجود دارد اول اینکه اعتماد می کنیم یا اینکه شک می کنیم خوب البته دیالکتیک این موضوع رو هم می . بایست در نظر گرفت خلاصه اینکه بی تفاوت باشیم و موضوع رو نادیده بگیریم، بعبارتی بیخیال
با این حال یا شق سومی وجود ندارد (دیالکتیک) و یا آنکه همه ظن است و ...
ادبیات پارانویا
ادبیات توهم یا پارانویا شکل و یا گونه ای از ادبیات است که در آن نویسنده و یا خالق اثر از شیوه ادبی خاصی پیروی نمی کند و هر آنچه فی الواقع به ذهنش خطور می کند بر زبان جاری کرده و یا اینکه بر صفحه کاغذ می آورد، مثلا شاعر این سبک از اصول و وزن خاصی برای اشعارش استفاده نمی کند و آنجا که بخواهد از آرایه ها و صنایع ادبی بهره می گیرد و احساساتش را بیان می کند بطوریکه تشخیص فضای واقعی شعر غیر ممکن می شود، درست بکارگیری همین شیوه در داستانسرائی...
غربتی
سرم درد می کند از این همه بی عدالتی
آرام ندارند در این شهر لعنتی
دست بردار از این حرفهای پاپتی
سرگشته میان قیل و قال و دود
من آمدم، چه گناهی منم همان بچه غربت...
نادان
توانا بود هر که دانا بود، با این تفاسیر نادان بود هر کس که ناتوان بود
حضرت فردوسی در خ...
خدا
قضای حاجت به حال قائم بعد از زمانی طولانی فشار به مثانه همچون قرب پروردگار است
رفتن به عرش اعلی
حس رهائی&nb...
مرگ
انسان طعمه مرگ است
این جمله را چند روز پیش از پیرمرد کل اکبر شنیدم. در نوع خودش پر از معناست
...
اقلیت
فرقی نیست میان مذهب و دموکراسی هر دو با توده ها سر و کار دارند، نقطه تقابل با حقوق اقلیت ثمره آنه...
انقلاب سنت
از وقتی که بهار عربی در حال رخ دادن است این فکر ذهنم را درگیر کرده که اول از همه دیری نخواهد بود که مردم مصر همانند انقلاب 57 ایران از غلطی که کرده اند پشیمان خواهند شد ....به هر حال گویا این مسیری است که ناگزیر همه جوامع سنت زده مذهبی باید از آن عبور کنند
آینده سخت تر می شود و گذشته به جنگ حال می ...
تاریخچه اسکیزوفرنی
عمر این واژه به بیش از صد سال نمی رسد، در حالیکه نخستین بار در سال 1887 توسط دکتر امیلی کراپلین بطور مجزا به عنوان یک بیماری روانی شناخته شد و همواره این اعتقاد وجود داشته که این بیماری در طول تاریخ همراه بشر بوده است.اسناد و مدارک ردپای اسکیزوفرنی را در دوران فراعنه مصر در حدود دو هزار سال پیش از میلاد نشان می دهند. افسردگی، جنون، همچنین اختلالات فکری نمونه های بارزی از اسکیزوفرنی هستند که به تفصیل در کتاب قلبها شرح داده شده...
Woman

Valere -Can I ask you a question?Granny -Sure.Valere -Did you have another love before grandpa?Granny -He was the only man in my life.I married because I had no choice, but I learned to love him. Back then they said: "A woman without a trade has two options: Marriage or prostitution." That's about the same.Valere -What if you could start...
ماه تی تی
امشب یک خاطره کوچولو از گذشته توی ذهنم ناخودآگاه تداعی شد که این رو دیگه باید به نوستالژیهای گذشته اضافه کنم. موضوع مربوط میشه به زمان جنگ وقتی که خیلی کوچیک بودم. فکر می کنم شیش هفت سالگیشبهای تابستون بود و سالهای جبهه و جنگ، همون وقت که بابام از طرف بسیج رفته بود جبهه و خیلی دیر برای مرخصی خونه می اومد. اون شبها برای فرار از گرمای تابستون و استفاده از خنکای شب بالای پشت بوم می خوابیدیم، چند تا برادر ردیف مثل یک گروهان سرباز...
تملق
فزونی و پایداری ظلم تنها نشانه ایست از ریشه دواندن تملق و چاپلوسی در عمق جامعهدر ایران مبارزه با ظلم تنها به دنیای مجازی ختم می شود از یک مثبت گرفته تا فحش و درگیری لفظی و یک مقاله آبکی با پیشنهاداتی از روی باد معده از طرف آنهائی که بیرون گود نشسته اند و از پشت عینک آفتابی به میدان نگاه می ک...
تخیل
هنگامی که دیگر نمی توانی خودارضائی کنی آن زمان آغازی ست بر پایان قوه تخیل تو، آرام آرام این نیروی خلاق درون تو تحلیل می رودتخیلاتت را برای خودت نگه...
نوستالژی
تنها نوستالژی که همیشه با تو می ماند گذشته تو است. نیازی به مهاجرت نیستگذشته همواره یک نوستالژی...
قذافی و نیهیلیسم
معمر قذافی دیکتاتور پوچگرا.... کسانی که در مورد زندگی قذافی نوشته اند، معتقدند بهترین منبع شناخت قذافی نه زندگی نامه های او و نه حتی <کتاب سبز> که مجموعه <فرار به جهنم> است، کتابی که در ابتدا قرار بود مجموعه داستانی برای کودکان باشد اما پوچ گرایانه بودن نوشته ها و البته شخصیت عجیب و غریب قذافی باعث شد کتاب هیچ وقت در گروه سنی مورد نظر نویسنده خوانده نشود.قذافی در یکی از پوچ ترین داستان هایش به نام <خودکشی فضانورد>،...
اسکیزوفرنی
در طول 15 سال رابطه میان میزان مصرف مخدر ماری جوانا و پیشرفت بیماری روانی اسکیزوفرنی در بین گروهی 45،570 نفری از سربازان سوئدی مورد مطالعه قرار گرفت. نسبت خطر ابتلا به بیماری در افرادی که مصرف بالائی ( بیش از 50 مرتبه) داشتند در حدود 6.0 در مقایسه با کسانی که مصرف نمی کنند تخمین زده شد. بررسی و پیگیری این رابطه با دیگر بیماریهای روانی و پیشینه اجتماعی افراد نشان داد ماری جوانا تنها خطر جدی برای اسکیزوفرنی ...
کانابیس
امشب برای کاری پیش چند نفر از بچه هائی رفته بودم که تو کار گرس بودند یا همون سیگاری، اونقدر توی این فن استاد بودند که باور کردنی نبود، و لی خوب همین یکبار بود و اصلا نفهمیدم کی هستند و از کجا اومدنداز اول شب رفتم توی توهم، اوج پارانویا بود، حرفهائی که اشتباه شنیده می شد، تصور اینکه یک نفر داره صدام می کنه همش توی گوشم بود، تصاویر ذهنی که اصلا نمی دونم چطور توی مغزم ایجاد می شد، یک پارانویای واقعیهمه چیز داشت با سرعت حرکت می کرد...
اعتیاد
تنها اعتیاد گریزناپذیر انسان زندگی است. انسان در این تلاطم سهمگین زنده ماندن و مرگ گرفتار شده است و میان ماندن و ترک کردن ترجیح می دهد زنده بودن را با همه سختیهایش بپذیرد و راه رفته دیگران را تجربه کند
منجلابی که هر چه بیشتر تلاش می کنی بیشتر به قعر می روی، زندگی همان خودکشی تدریجی ست
شخصیت پردازی می کنیم زندان جسم می سازیم و خود را از ماده جدا می کنیم به خیال ساختن من که از این دنیا جداست و جاودانه می ماند ، اما صد آه و افسوس...
سکته مجازی
امشب توی بالاترین خوندم که قرار اینترنت ملی راه اندازی بشه و دلیل این همه کندی سرعت اینترنت آمادگی برای راه اندازی این مدل بسته اینترنت که فقط به سایتهای داخلی دسترسی داریحتی تصورش هم سخته، الآن چند هفته میشه که سرعت اینترنت با اینکه همیشه پائین بود خرابتر شده و حتی گوگل رو هم با هزار تا خواهش و التماس باز می کنه اونقدر سرعتش کند شده که دور از جان فکر می کنی وزنه به تخماش بستنفکر کنید یک حکومت پلیسی که قصد داره تمام مسائل خصوصی...
Subscribe to:
Posts (Atom)