سقف

0 comments
یک روز صبح از خواب بیدار میشی سرت رو که بلند می کنی می خوره به سقف و صدای بوق آزاد تلفن لوله میشه توی سرت، گیج و منگی، هنوز خستگی از تنت بیرون نرفته و چشمات رو باز نکردی سرت خورده به طاق زندگی، شاید دیگه تموم شده رسیدی ایستگاه آخر، توی همون حالت کورمال دنبال فندک می گردی، یک دستت روی سرت و با دست دیگه روی زمین جستجو می کنی، دستت میره توی زیر سیگاری خیس از تفاله چائی و خاکستر عین برق عقب می کشی، چندش آوره، ناخودآگاه کشیدیش رو...
» ادامه مطلب

سنگ

0 comments
خودش رو آماده می کنه، محکم ضامن انفجاری رو توی دستاش گرفته، خم میشه و از روی زمین یک سنگ بر میداره با دست وراندازش می کنه،  به جمعیت و ماشینای نظامی نزدیکتر میشه، صدای تپشهای آخر قلبش رو می شنوه اما تصمیمش رو گرفته تا به عهدی که با دین و خدای خودش بسته عمل کنه و دنیا رو از شرّ این جماعت کافر و گناهکار پاک کنه، همه منتظرند، همینطور که سنگ رو توی دستاش فشار میده به این فکر می کنه که چطور این ننگ رو از محلشون پاک کنه و...
» ادامه مطلب

میله

0 comments
چه فرقی می کنه همه جا پشت میله ها منتظر نشستیم، دیگه از پا افتادیم و تاب ایستادن هم نداریم، چه پشت این میله ها باشم و چه اون داخل تفاوتی توی این زندگی تکراری نمی کنه، مهم نیست از صاحبان واقعی این خاک.....، اصلا مگه مهمه آقا جان مالک  کیه! خاک که دیگه مالک نداره چیزی که مدام در حال گذار قرار داره و هیچ چشمی به موندن نداره من و شمائیم والّا که این خاک همیشه بوده هست و سر این یک تیکه خاک به حریم خصوصی دیگران وارد شدن و عقایدشون...
» ادامه مطلب