از این مسیر باید رفت؟ ...احساس نزدیکی می کنم.بی واسطه سئوال می کند...بی توجه نگاه می کنم، می خواهم تا دوباره سئوالش را تکرار کند. حال خاصی می شوم، ناخودآگاه شیفته نگاهش شدم مثل اینکه چیزی کودک درونم را قلقلک داده، محو سیاهی چشمانش میان درخشش موهای آویخته از بالا تا پائین صورتش نگاهم سُر می خورد بدون توجه به درخواستش، کمی گیج شده ام
اصلا همه چیز را از یادم می برم دچار فراموشی آنی می شوم
آن وقتها که تازه پشت لبمان کمی تیره...
فروردین
دلم پر می کشد به کجا نمی دانم، هوائی شده بی هدف پیچ و تاب می خورد، سرگیجه و تهوّع می گیرم، آن بالاها گم می شود، آخر شبها می نشیند وسط اتاق بُغ می کند خیره می شود، نه نه! اصلا نه پشت نه مفابل.... هیچ کدام
سرم درد می کند به خود می پیچم، دستم می سوزد، جوشیده! رشته های اعصابم همه شناورند، تلخ و بد طعم سر می کشم،... قرص آقا!!؟ نه هرگز، اصلا فکرش رو نکنید. تاول زده، اینجا. نه سر دلم که می سوزد
آخرین بار اُوِر دوز کرده...
Subscribe to:
Posts (Atom)