تعلق

0 comments
قصد می کنم تا یکی باشم، با هر زحمتی خودم را نزدیک می کنم، احساس بی تعلقی محکم در آغوشم گرفته، مثل احمقی که از دنیای دیگری آمده باشد در میان این همه احساس غریبی می کنم، مثل پرستوی توماس هاردی در این زمستان عمر از قافله جا مانده ام   در طب و سوز پیشرفت انسانی یخ زده ام، از دغدغه نان، نابرابری و دست اندازیهای انسان سرم آماس می کند انگار از بچه تخم جنّی آبستن است، دست درازی می کند از هر میوه ای می خواهد بردارد، گوشهایم...
» ادامه مطلب

کودک

0 comments
خودم هم نفهمیدم. هر چه گفت ناشی، ناواردی به کتم نرفت. وقتی شروع کردم مثل این بود که سالها تمامی فاحشه خانه های عالم را یک نفس سر زده ام، صدای ناله اش عطشم را بیشتر می کرد، بوی تند عرق و ترشحات لزجی که هر لحظه بیشتر بیرون می زد حالم را دگرگون کرد. نمی دانم از کجا این مخیّله قوی سلولهای وجودم را در نوردید که برای اوّلین مرتبه از هر استادی زبردست تر بودم. تصاویر ذهنی ناخواسته این روزها از قبل شدّت بیشتری گرفته، کافی است فکری جرقه...
» ادامه مطلب