آسمان مریض و گرگ ومیش صبح بغضش را فروخورده، هر چه در این ماه از کار زمین ارباب جمع کرده بود با خودش آورده، غلغله درونش زمانی برای تامل در مورد این تکه های سربی باقی نگذاشته. شق و رق با هیبت درشتش گوشه ای آرام خوابیده بود. اینجا مردی نیست، نباید باشد
درد شانه هایش را فراموش کرده، میان گریه های خشکیده اش گم شده، مردی از پشت مانند سگی که از اربابش فرمان گرفته بو می کشد جائی خیس نشود نم نکشد، اینجا کسی گریه نمی کند،...
دیکتاتور
چند روز گذشته و دیگه امتحانی باقی نمونده، هر شب با خودم کلمات رو سبک سنگین می کنم، روی یک موضوع جدید زوم می کنم، باز رغبت به نوشتن ندارم. گاهی مثل جنگ داخلی نیمه های مغز هم دیگه رو فتح می کنند، یک روز سیگار حال می ده یک روز اینجا نوشتن یک روزم سگ دو زدن واسه پنج شاهی، اینم شده عاقبت تربیت مزاج اروتیک ما، آخرش هم نتیجه می گیرم اینطور آدما از بقیه هوسبازترن و توی حالت حاد اسمشون رو میشه گذاشت هرزه
امشب اول از همه خواستم نوشته...
Subscribe to:
Posts (Atom)