آمدم اما شاید کمی دیرتر، در یک دور باطل بحثهای بی انتها و انتزاعی همه سلولهای پکیده مغزم را درگیر کرده بودم، مستاصل از بازی کلمات هر مخاطبی را چنان در این کلاف سردرگم گرفتار می کردم که از بحث کردن بی هدف و نسبی که به راه انداخته بودم به تنگ می آمد، ناآگاه از این روانپریشی که در همه کلماتم غلت می زد و مخاطب را لابلای کلمات دچار چنان سرگیجه ذهنی می کرد که در آخر هیچ نتیجه ای نمی توانست از این همه ساعت بحث دستگیرش شود
مانده ام...
Subscribe to:
Posts (Atom)