کنج دنج

0 comments
برای من تعریف یک لحظه خوش و آرام او قدرها احساسی هست که هر منطقی رو درون خودش هضم می کنه، یک دم با موسیقی احساسی و پیک عرق کشمش، من رو تا ابرها، تا اوج قله های زندگی با خودش می بره، لحظه شادی که یک جای دنج باشم، کنج یک اتاق خالی و گرم، در سکوت صدای سازی که مو به تن آدم سیخ می کنه، وسط طبیعت بالای ابرها نشسته باشم و جز مستی پرنده ها صدائی نباشه، اینها تاریخ مصرف ندارند همیشه می طلبند تا سر به کوه و بیابان بزنی. وقتی که یکبار...
» ادامه مطلب

زمان جاودانگی

0 comments
میل به ماندن، اندیشه زیستن تا ابد، کالبد انسان را به جنون می کشاند. وقتی پایان زندگی هر روز در یک قدمی ات رقم می خورد صدای حرکت عقربه های ساعت را تندتر از قبل حس می کنی، ضربان قلبت با هر صدا یکبار محکمتر به سینه ات می کوبد. میل جاودانگی را باید به امیال انسان اضافه کنند، از میل به لذت عشقبازی هم گاهی فراتر می ایستد، لحظه یادآوری نیستی، موعد حسرت و زمان از دست رفته است.  انسان می آفریند تا اثری از خودش به جای بگذارد و جاودانه...
» ادامه مطلب

دالان زندگی

0 comments
از وقتی که کوچه باغهای کودکی را با همان شیطنتهای کودکانه ترک کردم خودم را گم کردم وسط هیاهوی این شهر غریب، با آدمهای اشتباهی، همه نم نم بارانش را دوست دارم، بوی چوب، عطر هیزم تر، این دنیای سبز وجودم را زندگی دوباره می دهند، اما باور کن هیچ چیز جای آن دیوارهای کاهگلی، کوچه باغها و درختان توت بلند را در تمام این سالهای غریب نتوانست بگیرد، در درون من گمشده ای ست، پایم جائی آن سوی کوهها مانده، دلم یک دروازه می خواهد با یک توپ پلاستیکی...
» ادامه مطلب

بی عاری

0 comments
یک جای کار می لنگد، از صبح تا شب تمام دنیا را هم که داشته باشم باز جای یک چیزی اینجا کم است، حلقه گمشده بازی پیدا نمی شود، گمشده، اصلا هیچ جا نیست، بازی و قاعده اش را از همان ابتدا باخته ایم. شاید جواب در خود مسئله نهفته است.  شبیه یک بیمار روانپریش شده ام نه کاری از من ساخته است و نه چیزی از ابتدا تغئیر می کند همه عناصر روند زوال خود راپیدا طی می کنند.مثل یک بیمار درون گلهای قالی به دنبال در بهشت لای پرزها را چنگ می کشم.  باید...
» ادامه مطلب

همذات پنداری کثیف

0 comments
همزیستی عجیبی داریم، قلدران نشسته بر منبر ولایت هر کاری دلشان خواست انجام می دهند اما از کسی صدائی در نمی آید. بسیار هماهنگ عمل می کنند با تغئیراتی در ماده 48 قانون دادرسی حق وکیل را زندانی سیاسی سلب می کنند اما هیچکس اعتراضی نمی کند، شاید به خاطر اینکه تصور می کنیم وقتی چنین قانونی نبود باز هم وکیل نقشی در روند پرونده نداشت.  معترضین به ضرب و شتم زندانیان بند 350 با احکام سنگین حبس روبرو می شوند، اما همه سکوت می کنند،...
» ادامه مطلب

مخزن الاوهام

0 comments
اسم اینجا رو باید عوض کنم بگذارم پناهگاه، حتما اینجا آخرین جائی که می تونم با خودم بدون احساس سنگین حضور دیگران با خودم حرف بزنم از زمین و زمان شاکی بشم و برینم به همه چیز و همه کس بدون اینکه کسی بفهمه پشت همه این توهمات واقعا چه دیوانه ای داره روی دکمه های کیبورد می کوبه، شاید هم مخزن الاسرار خوب باشه وقتی کسی غیر از خودت اینها رو نمی دونه، حالا که زمان مرگ پدر دیکتاتور و معمار سلاخ خونه اسلامی هم هست این اسم خوبیه، خمینی هم...
» ادامه مطلب

مبارزه خاموش

0 comments
همه جا تخم وحشت کاشته اند، از کسی صدائی بلند نمی شود. حالا شاید دیکتاتور موفق بوده است که بعد از حصر ایران قیامت نشد. اعتراض از کف خیابان، از بطن جامعه به دنیای مجازی منتقل شده است، زنان جامعه تنها به نمایش یک عکس ناشناس، بدون حجاب پشت عینک آفتابی برای اعتراض بسنده می کنند. دیگر در سطح خبری نیست همه کارها زیرزمینی شده اند، در پستوی خانه نمایان می شوند. چپ و راست ندارد همه در پوشش روشنفکر حتی روی صفحات مجازی در لفافه و پشت کلمات...
» ادامه مطلب

کابوس

0 comments
مسخ شده ام، از وضعیتی که درون آن قرارگرفته ام هم رنج می برم هم لذت، باید انتحار کنم تا از این موقعیت خلاص شوم. همه چیز مثل یک گردونه تکراری از صبح تا شب اتفاق می افتد، احساس می کنم هوای بیرون برایم کافی نیست، یک وضعیت سکون است، شبیه یک باتلاق  وقتی که احساس می کنی با بیشتر دست و پا زدن پائینتر می روی و تنها زمان را از دست داده ای، هیچ چیز قابل برگشت نیست، زمان از دست رفته. گاهی خودم را لبه پرتگاه سقوط می بینم،  از بالا...
» ادامه مطلب

اعدام

0 comments
چرا اعدام نه، کمپین حق حیات راه انداخته اند، در ته قلب نداشته ام از مخالفین اعدام هستم به عبارتی به همان حق حیات معتقدم، از تماشای زجر کشیدن یک حیوان هم حالم ناخوش می شود. اولین بار که یک نفر را در حال جان دادن دیدم زمانی بود که با اتوبوس از محل خدمت سربازی از مشهد به خانه بر می گشتیم تازه به شهر چناران رسیده بودیم و من هم در حال خوش صحبتی برای هم خدمتیها که اتوبوس تکان سختی خورد و بعد از صد متری کنار جاده ایستاد اول تصور کردم...
» ادامه مطلب

تکرار تاریخ

0 comments
هوا سرد شده، باران بهاری ول کن نیست در این نیمه های شب صدای شر شر باران و تیک تیک عقربه های ساعت سکوت را در خود می شکند، سرما از نوک انگشتان پا مثل مار به طرف بالا حرکت می کند. این روزها اینترنت نا ندارد پارازیت حاضر نیست کوتاه بیاید، از وقتی که محمد جواد و رفقایش رفتند برای توافق لوزان اینترنت اول از همه از تک و تا افتاد بعد هم پارازیت از زمان تفاهم شدت گرفت، در این موارد رئیس جمهور و دارو دسته اش به پر حرفهای بی عمل شبیه اند...
» ادامه مطلب

ایران قدرت خاورمیانه

0 comments
باور این موضوع کمی دشوار و دور از ذهن به نظر می رسد ایران همزمان در سه جبهه خارجی جنگ حضور لجستیکی دارد از حزب الله و حماس حمایت می کند و با وجود مشکلات اقتصادی و همزمان با کاهش قیمت نفت بر اوضاع داخلی کشور و مخالفین کنترل کامل دارد. در این صورت باید به نظام تحریمها شک کرد و یا اینکه نباید قدرت ایران را در منطقه دست کم گرفت.  اگر واقعا جمهوری اسلامی دارای چنین توانائی  است که در چندین عرصه مشغول جنگ و کنترل اوضاع داخلی...
» ادامه مطلب

خود منفی

0 comments
به باوری ذات زندگی بر زوال بنا نهاده شده انسان تنها به سوی فنا حرکت می کند هنگامی که قبل از اختراع ساعت و کشف زمان سپیدی مویش را درآئینه آب چشمه ای که هر روز از ان آب می نوشید مشاهده کرد، انسان گاهی آگاهانه و یا بصورت یک عمل غریزی دست به این خودتخریبی می زند بعبارتی با خودش و همه دنیا لج می کند از کودکی که به غذایش لب نمی زند تا انسانی که با سیگار به جسمش آتش می زند همه قصد اعتراض دارند انسانی که نادیده انگاشته می شود، هنگامی...
» ادامه مطلب

جنگ فرسایشی

0 comments
نمی دانم چند کشور را می توان سراغ گرفت که همزمان در چند جبهه خارجی در حال جنگ و نزاع باشند و همزمان فضای ارعاب و سرکوب را در داخل جامعه حاکم کنند بطوری که کنترل امور را کاملا در دست داشته باشند، حکومت اسلامی در سه جبهه سوریه، عراق و یمن در حال جنگ است و از طرفی هم درگیر مسئله هسته ای و تحریمها که خود عامل رکود اقتصادی است که باید کاهش قیمت نفت در بازار جهانی را هم به این رکود اضافه کرد، مخالفین حکومت و ناراضیان هم کمنیستند و...
» ادامه مطلب

مینیمال

0 comments
اولین بار بود که مطلبی در مورد مینیمالیستها می خوندم، باورم نمی شد که این یک سبک زندگی باشه که برای خودش تعریف و قاعده در دنیای رقابتی مدرن داره، برای تمام این سالها زندگی به سبک مینیمالیستی رو تجربه می کردم در حالی که اطلاع نداشتم. ممکن این شیوه زندگی برای یک عده نوعی تحول باشه اما برای یکی مثل من درست بخشی از وجودم بوده بعبارتی گوشت و استخونم شده از ابتدائی که دست چپ و راستم رو شناختم، حالا هم هر چی نگاه می کنم هیچ مایتعلقی...
» ادامه مطلب

اکبر گرگ

0 comments
اکبر دوباره به صحنه آمد، اما یک شکست رو بعد از یک پیروزی نصف و نیمه بعد از انتخاب روحانی تجربه کرد، ساده لوحانه است اگر تصور کنیم بین اکبر و دیکتاتور هیچ مشکلی اساسی نیست. حالا دعوا سر لحاف ملّا یا حق مردم فرقی نمی کنه. رقابت بین اکبر و دیکتاتور روشنتر از قبل شده، حلقه دور دیکتاتور کوچکتر و تنگتر از قبل به نظر می رسه نیروهای وابسته به اکبر به نوبت از دایره قدرت حذف شدند اما اکبر مهره ای نیست که خامنه ای به راحتی قادر به حذفش...
» ادامه مطلب

فنا

0 comments
رفتم تا نباشم، خودم رو نادیده بگیرم و فنا کنم همه زندگی نداشتم رو، وقتی اینطوری فکر می کنم انگار تصمیم گرفته بودم که همه چیز رو به هیچ حساب کنم و فراموش کنم کی و کجا هستم. ولی خب این تفکر هم او قدر مسخره هست که نخوام بپذیرم من فقط یک فکرم، یک روش که هر چی دست و پا بزنم بازنمی تونم همه چیز رو در اختیار بگیرم و یک دنیا محرک و عوامل دیگه اطرافم رو گرفته. تو هر کاری که کنی وقتی مهارت و تجربه برخورد با این عوامل رو نداشته باشی آخر...
» ادامه مطلب

گریز

0 comments
گاهی خطر را بیخ گوشم حس می کنم، آنجا وسط خیابان میان پیچ و تاب کوچه ها، درون ماشین یا پشت این در، همین درهای بسته  که جلسات محرمانه بین من و دنیای مجازی با کبوتران برگزار می شود، حتما اینجا کارهای شاق انجام دهیم پایه های حکومت الهی را سست کنیم تا بعدا بنیانش را فرو بریزیم، خود آقای الهی هم می داند باید بنده اینها باشد وگرنه کاری از پیش نخواهد برد اما همیشه بخت همین قدر یار نیست گاهی خطر می آید کون مبارکش را می گذارد وسط...
» ادامه مطلب

اراده

0 comments
این که ته تهش خبری نیست می توانم بگویم یک امر غریزی ست، همه می توانند بی هیچ حرکتی یک زندگی نباتی داشته باشند یک جائی مثل این رندهای درویش انگل تکیه بزنند و مفت خوری زندگی انگلی را شروع کنند، این یک چیزی شاید شبیه زندگی در لحظه و بدتر از آن است یعنی اختیار را سلب کنی و همه چیز را بسپری به هر چه پیش آید خوش آید، آن وقت شاید یک معتاد هم وقتی هدفش را با اصول و خالصانه دنبال می کند یعنی اینکه به لطف سرخوشی کامی که می گیرد با زندگی...
» ادامه مطلب

ندامتگاه

0 comments
احتمالا همه چیز فعلا به خیر گذشت، خیلی دوست ندارم فکرم رو مشغول کنم اینجا زندگی تمام دقایقش به اندازه کافی پر از استرس و پلیسی هست، اوضاع روانی درست و حسابی هم ندارم برای همین اگرم برم اونجا پشت میله ها زیاد فرقی به حالم نمی کنه، فقط حس و حال جواب دادن به سئوالای چرندشون رو ندارم هر کس از هر جا نیت می کنه از روی ظاهر آدم قضاوت کنه، حتی سرباز دم در هم عشقش بکشه میاد نظر بده، این که تووی گوشم پر بشه از صدای ناله یک نفر زیر شکنجه...
» ادامه مطلب

دلهره

0 comments
یک نفر تماس می گیرد از آنسوی خط با هیجان می گوید درون کوچه پر از مامور است، دست و پایم شل می شود، می خواهم وانمود کنم که هیچ اتفاقی بدی در راه نیست، اما دستانم کمی می لرزد تصاویر زندان و بازجو و بازداشتگاه روی نوار مغزی ام رژه می روند، به خودم امید می دهم، گاهی احساس غرور می کنم ولی با فشار روانی که به خانواده وارد می شود چه کنم. مادرم می گفت وقتی بهروز را بردند آمدند دنبال پروین خواهرش، دائی ام متواری شد. آن روزها سختی و مشقت...
» ادامه مطلب

سحرگاه اعدام

0 comments
برای آنها فرقی نمی کند، اسمش سامان نسیم باشد یا حجت زمانی، یا ولی الله فیض مهدوی، همیشه ثابت کرده اند که این طومارها و امضاء ها بیشتر برشتاب ماشین اعدام می افزاید، یکبار که همه تلاشها امیدوار کننده بود و حکم لغو شده بود زندانی به طرز مشکوکی خودکشی کرد، داستان رنجی که بر غلامرضا خسروی و خانواده اش رفت را حتما همه به یاد دارند آخرش هم غلامرضا بر طناب دار بوسه زد، یا فرزاد کمانگر معلم کرد زندانی  که چه راحت به همراه یارانش...
» ادامه مطلب

هیچ

0 comments
وقتی زندگی بوی تهوع به خودش می گیرد هر روز صبح که از خواب بیدار شدی دنبال بهانه ای می گردی تا خودت را از دست افکار پوچ نجات بدهی، باور نمی کنم گاهی تا این حد درمانده می شوم که فاصله مرگ تا زندگی تفاوتی به حالم نمی کند، یک سری عادات ناخواسته از تو سر می زند، عادتها را باید به همان حافظه ناخودآگاه چسباند بعضی هم که از حافظه ناخودآگاه فراتر می روند خاصیت موروثی به خود گرفته اند. زندگی طعم مرگ می گیرد وقتی درون سکانسهای تکراری گیر...
» ادامه مطلب

زندانی

0 comments
تمام شب فقط غلطیدم خواب و بیداریم معلوم نبود، تنها از پهلوئی به پهلوی دیگر می چرخیدم، تصاویر افکار گوناگون در حالت خواب و رویا مقابل چشمانم رژه می رفتند، به این فکر می کردم که بعد از ضرب و شتم آتنا فرقدانی در برابر پدر و مادرش شب اول و دوم زندان را چطور سر کرد، چقدر تحقیر شد. آیا واقعا به بند منتقل شد یا اینکه در شرایط سرد یک سلول انفرادی مورد اذیت و آزار قرار گرفت، اینها دستشان باز است بار اول زیاد سر به سرش نگذاشتند اما این...
» ادامه مطلب

ناب محمدی

0 comments
چاره ای نداریم که مثل یک سوسیال دموکرات مسلمان حاج دکتر علی شریعتی سر در گریبان ببریم و ندای اسلام ناب محمدی سر بدهیم، هرزگاهی هم یک کتاب بنویسیم که چگونه فاطمه فاطمه است و اباذر چه پدیده ای بود. احمقاته است که بخواهیم از این همه نفرت تمنای مهر و عطوفت به مخالف را داشته باشیم. کافیست تاریخ را باز کنیم کتاب اعتقادی مسلمین را کنارش بگذاریم و بعد بنشینیم با یک تلویزیون بزرگ جنایتهای داعش را تماشا کنیم آن وقت به خوبی و با تمام سلولهای...
» ادامه مطلب