چهار دهه از عمر حکومت جمهوری اسلامی در ایران و منطقه می گذرد. پدرم چند سالی را در جبهه های جنگ ایران و عراق گذرانده بود سالهای پس از جنگ همیشه این جمله را تکرار می کرد که «آرزو می کند پیش از مرگش سقوط این سفاکان را ببیند» او از این دنیا رفت و آرزوی چندین ساله اش هم بر آورده نشد. سقوط این حکومت خونخوار و جنایتکار حالا آرزوی بسیاری از مردم ایران است. می ترسم از آن زمان که ما هم از این دنیا چشم فرو بسته باشیم و این آرزو را برای...
تازه وارد
روزهای کاری هفته هر روز باید از پله هایی که طبقه پایینی را به طبقه بالا وصل می کند از مقابل پیرزن صاحبخانه عبور کنم. اینجا از آن ساختمانهای قدیمی ست که فقط گاهی در گذر این سالها توسط همسر صاحبخانه نوسازی شده است، قاب عکسش را درست جایی درون اتاق پذیرایی به گونه ای گذاشته اند که هر کس از در وارد می شود با نگاه خشک و سنگین پیرمرد چشم در چشم می شود
مدتی ست از پیرزن صاحبخانه خبری نیست، سرو صداهایی می آید، اما نمی دانم چه کسانی آن...
آیینه ها
اینجا در وقت تنهایی، جایی که باید تمام بار این زندگی تحمیلی را تنها به دوش بکشم.جاییست که خود لعنتی ام مقابلم ایستاده. گویی تمام کاستیها و ضعفهای سالهای دور و نزدیک مثل دم خروس بیرون زده باشند
گاهی او مقابلم ایستاده و رنج بردن مرا تماشا می کند. برای آنها چه فرقی می کند. این خودم است که حالا عریان شده و چهره آزرده و زخمی موجودی بیچاره و تنها که در تمامی این سالها در عوض زندگی مشغول خودآزاری بوده را به رخ می کشد. یک آیینه تمام...
روایت من از شکنجه
پس از افشای خبر شکنجه اسماعیل بخشی از طرف خودش بسیاری از آنهایی که توسط بازجویان در بازداشتگاهها و تاریکخانه های حکومت سرا پا وحشی جمهوری اسلامی مورد شکنجه و ظلم قرار گرفته بودند سعی کردند تا بیشتر از قبل صدایشان را به گوش همه برسانند.
اما این هم حرف تازه ای نبود تقریبا اکثر مردم ایران روایتهای متفاوتی از شکنجه و قتل دولتی شنیده و یا دیده اند. شکنجه های و اعدامهای بعد از انقلاب، امرای ارتش، توده ای، مجاهد و... چه افراد...
Subscribe to:
Posts (Atom)