غربت من

0 comments
امشب از اون شباست که بدجوری احساس دلتنگی می کنم خستگی و فاز منفی از همه وجودم میباره، احساس می کنم دیگه از زندگی خسته شدم با اینکه تا خرخره مشروب خوردم و امشب رو با ابولی و کامی رفتیم خوش گذروندیم اما این حس بدجوری به من حاکم شده، حس نمی کردم بعد از اون همه خنده و قهقهه زدن طوری که از خنده زاید احساس سنگ کوب به من دست می داد و نفسم بند می اُومد حالا اینطور احساس غربت و دلتنگی داشته باشم و بعد از این همه مدت حس و حال نوشتن توی این بیغوله رو پیدا کنم چقدر این حس دلتنگی و غربت طاقت فرسا شده .
تمام طول شب بحث همین بود- کامی جان و من بعد عمری هنوز تجرّد اختیار کرده بودیم و نمی تونستیم به اون ایده آل خودمون دست پیدا کنیم، هر چی بود تکیه کلام این بود بابا تو که هنو جوونی و تازه داری پا میزاری توی سی سالگی! اما کامی چی!؟ اون دیگه رسیده به سی و شش ، هفت ، با این حرفها امیدوار می شدم اما درد من که این چیزا نیست. سری که درد نمی کنه چرا دستمال ببندیم ، این طرز فکر هنوز نتونسته یکی همفکر و مشابه خودش پیدا کنه و هر چی توی این آئینه نگاه می کنه کارش سخت تر می شه ، نمی فهمم آخه این چه زندگی شده ، تمام عالم رو امشب به من می دادند باز هم احساس دلتنگی داشتم و دارم، نمی فهمم این حس غربت و این خلاء رو چطور باید پُر کنم، فکر می کنم همیشه بخاطر همین حجب و حیاء بیخودی از زندگی احساسی خودم عقب افتادم و به زندگی ماشینی که هیچ وقت دلم نمی خواست گذروندم، نمی فهمم تا کجا باید به این وضع ادامه بدم کاش می تونستم اونچه که توی دلم مونده و یخ زده راحت و بهتر از این مطرح کنم؛ این فقط درد من نیست درد خیلیاست. نفس عمیق
امشب فقط حس این موزیک رو دارم، واقعا از شنیدنش حس غریبی به من دست میده
موزیک بی نظیر از دالیدا
I found my Love in portofino



کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
» ادامه مطلب