تفکر

0 comments
آیا قوه تفکّر خود معلول علّت دیگریست ؟ اگر اینگونه است پس نقش ناخودآگاه در این بین چیست؟ عجب دور باطلی شده است

چه کسی و چه چیزی بر دیگری مقدّم است؟ همگی به هم مانند زنجیری متصل اند

» ادامه مطلب

زیر پای زندگی

0 comments
نا آشناست امّا نزدیک، هر جا که رفته ام با من آمده، تنها دوست نزدیک من است، به یکدیگر عادت کرده ایم، مثل عاشق و معشوق جدا ناشدنی هستیم، هر بار که از هم دور می شویم از حس دلتنگی احساس مرگ می کنم، از بودنش احساس نابودکننده تری دارم

حضورش مرا به عرش می برد و نا آگاه چنان به زمینم می کوبد که باقی دردهایم از یادم می رود، شاید این از خودخواهی اوست که نمی تواند حضور غیر خودش را تحمل کند
لجنزاریست در کنار هم بودنمان مثل یک خودآزار از وجودش لذّت می برم شاید هم ذلّت
به گمانم قبل از آن روزی که چشم باز کنم با من بوده است شاید هم از ازل

خوب که نگاه کنی می بینی ام، آنجا زیر پای تو
تحقیر واژه درخوریست

بدمصب مثل پریود است هر چند وقت خبرت را می گیرد
» ادامه مطلب

دست

0 comments
آروم میگم امروز یک کم ناراحتم...توجه نمی کنه بیخیال ازش رد می شه، ....چند لحظه بعد دوباره: امروز ناخوشم....بی توجه به حرفش ادامه میده،.... همینطور که داشت یک نفس از خودش می گفت بهش گفتم درسته منم چند وقتی میشه که حال و روز خوشی ندارم

اینطور که مشخصه قرار نیست رشته کلام بریده بشه و یک لحظه یکی بپرسه: خوب؟ همین
بعضی وقتا جلوی این علامت سئوال بزرگ سکوت می کنه، شاید تصویر اشتباهی داره از این خرابی
نه! من فکر نمی کنم، چیزی رو بدست نیاوردم که از دست داده باشم

من اینجا مانده ام تنها، پشت این دیوار سکوت و در این حال سکون
نیست حتی نیم نگاهی که در او خم به ابرو بکشد روی به تو ترش کند

سیاهی سایه ات را هم حتی با خودش برده
» ادامه مطلب

زندانی

0 comments
این چند روز این جمله رو بارها توی مغزم با خودم تکرار کردم، اینکه زندگی شبیه به یک سلول تاریک زندان که هیچ در و پنجره ای نداره، از هر طرف که انسان حرکت می کنه با سر رفته توی دیوار، مدام این کار رو تکرار می کنه و هیچ راه فراری هم نداره

God fucked us never created

خوب که فکر کردم فهمیدم جمله ای شبیه این رو از کافکا قبلا خوندم

همه چیز وهم است، خانواده، دفتر اداره، دوست، کوچه و همچنین دورترین و یا نزدیکترین زن همه اش فریب است. نزدیکترین حقیقت آن است که سرت را به دیوار زندانی بفشاری که در و پنجره ندارد. فرانتس کافکا


» ادامه مطلب

مازوخیسم درون

0 comments
خود ویرانگری تنها سلاح بشر است در زمانی که توان پذیرش یا مقابله با دنیای پیرامونش را ندارد
همه چیز از درون شروع می شود همه چیز آماده است تا از تو یک دائم الخمر بسازد
پکهای سیگارت را با حرص بیشتری می گیری در حالی که خودت هم آگاه نیستی
شاید روی تخت بیمارستان قبل از مرگ یک بازخورد به گذشته انسان را به خود آورد

زندگی چیست؟ فلسفه دردهای فراموش ناشدنی، پر از زشتیها

Just as sure as none at all
It'll drain the power that's in you
Make you plead and scream and crawl
And the pain will make you crazy
You're the victim of your crime
» ادامه مطلب

کنش

0 comments
آیا هر کنش در حقیقت واکنشی است به کنشی دیگر؟ اگر چنین باشد پس سیر این توالی به کجا می رسد

احتمالا به ناکجا آباد، و در عین حال رابطه علت و معلولی را چطور می توان ساخت؟ علت اصلی گم شده است؟ همه چیز گنگ می شود

دنیای بی سرو ته

این سئوال کنش و واکنش را برای پی بردن به رابطه علت و معلولی پرسیدم اما درکش برایت سخت بود
کمی فکر سحر نزدیک است

» ادامه مطلب

خودکشی

0 comments



Albert Camus quoteShould I kill myself, or have a cup of coffee?”
» ادامه مطلب

عادت

0 comments
عادت به گمان من چیزی نیست مگر حالتی که در رفتار و کنشهای مادّه و مولکولها در طول زمان ایجاد می شود و هیچ گاه بطور کامل به حالت اوّلیه ای که داشته است باز نخواهد گشت

پس بترس از عادات بد که ترک عادت موجب مرض است
» ادامه مطلب

ناویگیشن

0 comments
هرگز به دنیائی که متعلق به آن نیستی وارد نشو، بی شک هزینه گزافی را برایت بدنبال خواهد داشت. شاید تجربه های تلخ و بازگشت ناپذیری به وسعت همه عمرت

دلم می خواهد با اولین قطار از این دنیا عبور کنم قبل از آنگه مرگ هم لالائی اش را فراموش کند
» ادامه مطلب

شیون

0 comments
این روزها گوشهایم پر شده است از شیون و گریه دختر بچه خردسالی که به تازگی به همسایگی مان آمده اند

شاید قلب مادرها این روزها ماشینی شده است قلبی از باریوم،کادمیوم.....نمی دانم هرچه است اینکه "عسل" چیزی از فحش و ناسزاهای مادرش نمی فهمد و این تنها ترس است که برای تمام عمر با خودش یدک خواهد کشید، و از شیرینیهای زندگی فقط نامش برایش می ماند

از اینکه صفت انسان را بدنبال دارم شرمسارم
» ادامه مطلب

انزوا

0 comments
آنقدر این گوشه تنهائی نشستم، به جای فیلسوف" دیوانه شدم، همه روانشناسانی که من را دیده اند بر سر این موضوع متفق القول اند. باور کنید اینجا در میان این دنیای آهنی عاقلترینها هم مغزشان دچار فساد و موریانه خوردگی می شود

می بینی! اینجا حتی نور هم نیست تا از تنهائی مطلق در آئیم



» ادامه مطلب

قربانی

0 comments
،طبقات فرادست با طبقات فرو دست بازی می کنند و با یکدیگر زندگی
عقده هایشان را در بین ضعیفان جامعه خالی می کنند و در دلشان تخم کینه و نفرت می کارند
اشکهایت را نگهدار برای بهترینهایت، برای یافتنشان نیازی نیست به بیرونت مراجعه کنی
زیبائیهای زندگی در میان این رنگ و لعابها نیست
همه اینها روزی پوچ و تکراری می شوند این خاصیت زندگیست
پس زیبائیها و ارزشهای ماندگار را پیدا کن
به زندگی بخند تا هنگامیکه غرق در تکرار این روزمرگیها نشوی
و به گروهی که نشسته اند تا روزمرگیهایشان را با له کردن زیردستانشان از بین ببرند با تمام وجود نه بگو و همه غرور پوشالیشان را به زیر بکش

همه آنچه که می بینی و می شنوی توهم است خودت باش
» ادامه مطلب

عشق ممنوع

0 comments
برایت از عشق می گویم
از عشق همان قدر می دانم که فرهاد اگرچه برای شیرین مُرد امّا با این حال شیرین قصّه شیرینی تاج و تخت کیانی را رها نکرد و آخر قصّه از غم مرگ خسرو خودش را کشت نه فرهاد یک لا قبا
تو بشنو و باور نکن
وقتی پنچر شدی و وصله نشد، خبرم کن، وقتی سنپنتور عمرت پرید اون وقت کلاهم رو برات بالا می گیرم، عشقی
میخوامت قناری

» ادامه مطلب

وهم

0 comments
چه کسی می داند حقیقت کدام است؟ آیا هر آنچه که از دنیای اطرافمان دریافت می کنیم بیش از یک توهم است؟ حقیقت زندگی کجاست وقتی که هیچ نشانی از درستی و نادرستی نیست حتی به مرگ هم باید شک کرد

حقیقت در دستان کیست هنگامی که دنیای ما آن چیزی است که در ذهنمان نهفته است
هیچ دو موجود زنده ای دریچه دید یکسانی از دنیا ندارند
توهم است نه حقیقت

گمشده ایم در تفکراتمان و در هر راهی که قدم می گذاریم مقصد هیچستان است
» ادامه مطلب

رول زندگی

0 comments
توی جاده پر پیچ و هزار خم زندگی کافیه یک لحظه رول رو دیر بچرخونی
نقطه سر خط
سرت رو ورقت باشه بچه


» ادامه مطلب

نقاب

0 comments
پشت این چهره های زیبا و مهربان یک موجود ترسناک و وحشی مخفی شده است که آماده بازی قائم باشک با من و توست، پس آماده باش تا فریب این قاتل وحشی زیبا رو را نخوری، هر انسانی در پس پرده ذات زیبا و لطیفش یک حیوان وحشی و درنده خوی و متجاوز است که در زمانی خاص خودش را نمایان می کند. قلبت را به دندان می خاید و جسمت را به آتش می کشد پس دلبستگیهایت را فراموش کن یا تا آخر خط بایست و ذرّه ذرّه زوال خودت را از درون تماشا کن

Something bother me
There is something here
Something killing me
inside me

» ادامه مطلب

انسان

0 comments
روزگار غریبیست، هرچه که فکر می کنم درکش برایم سخت تر می شود، حکومتهائی که از درون همین مردم قد علم می کنند قدرت می گیرند و با ثروتهای سرزمین همین مردمان غنی می شوند
و آن روزها که فریاد اعتراضها برای دادخواهی ازمیان همین مردم برخاست با سلاحهائی که از ثروت سرزمین مادری این بخت برگشتگان خریده اند و گروهی انسانهای دون تر از میان همین جماعت معترض که به کار گماشته اند و مواجبشان را می دهند به جان صاحبین اصلی این سرزمین می افتند و همه اشان را زیر چرخهای ماشین قدرتی که درست کرده اند له می کنند
دنیای عجیبیست خود برای خود و از خودشان یک آفت و بلای جان درست می کنند تا آنجا که به تنگ امده و برای از میان برداشتنش آنقدر رنج و مشقت را تحمل می کنند و خونها در این راه می دهند تا یکی دیگر را به دست خود بیاورند و بر مسند قدرت بنشانند، تا این هم پس از مدتی خونشان را درون شیشه کند و از شدت ظلم و ستم فکر چاره کنند تا چگونه این را از میان بردارند. عجیب اینجاست که بعد از سالیان دراز عمر بشر و حکومتها و تجربه های گذشتگان باز هم این چرخه نحس و خونبار را تکرار می کنند
نامش را چه می توان گذارد انسان یا موجود احمقی که نمی داند چه کار می کند
برای ظلمی که در حق مردم سوریه می رود دلم می سوزد
می دانم که خودم و خودت و همه ما در منجلاب بزرگتری از سیاهی و فساد گرفتار شده ایم
در خلوتِ روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال
عاشق ترينِ زندگان بوده اند

» ادامه مطلب