خیال مرده

0 comments
همیشه آخر قصه این بود
درد بی درمان
__________________________
شراب تلخ یادآور دردهای انتهای شب
ناله های بی صدا و پیوند سکوت و تاریکی، بغض فروخورده
هوای خالی اتاق بی کسی
نفسهایم را می شمارم از بالا اوردنت در این حال خفگی
نمی دانم، نفس نفس می زنم چرا؟!! اینجا زیر آب
» ادامه مطلب

تعفن زندگی

0 comments
دیریست که در این دیار همه مرده اند,
مردمانش سالهاست که برای هیچ با هم می جنگند,
همه جا بوی مرگ می دهد,
صدای گذار نیستی را در میان صداهاشان می شنوی
به دور دستها نگاه می کند چیزی نیست,
و گذشته ای که پر شده از حسرت,
آه ,

...................

» ادامه مطلب

دوست تنهائی

0 comments
هر وقت که دلم می گیرد و به زمین و زمان فحش و ناسزا می دهم به سراغش می روم، آرام و بی صدا حتی ساکت تر از خودم کنارم می ماند و بی آنکه گلایه ای کند می سازد و می سوزد تمام دود آبی اش که مانند مار در هوا پیچ و تاب می خورد و بالا می رود حرفهای نا گفته ایست که سالهاست درون خود ریخته ام و همه اینها مرا فریاد می کند. دردهای درون سینه را التیام بده رفیق، اسیر دروغهای انسان شدن دردناک تر از سرفه های مرگ آور توست. باورت کردم، می دانم که برای همیشه اینجا کنارم می مانی و ترکم نخواهی کرد.

آهی می کشم ناله سرد درون سینه ام در هوا موج می خورد. دستانم را بگیر و از این گذشته تلخ نجاتم بده..........

آسمان گنگ است، فقط برای کرها پژواک دارد. کافکا
» ادامه مطلب