Blues

0 comments
This is a video of the best scene of ''Black snake moan" , playin guitar and dancin in a cafe while a blues song is performin

Whoa! Yeah!
This here a song from back in the day
Nineteen hundred and sixty-two
My woman put my black ass
out in the cold
I said, "Baby, why you leaving?"
She said, "Our love done gone cold"
Well, I waded through water
and I waded through mud
Till I come to this place
they call the Bucket of Blood
You know, that bartender
give me a dirty look and a dirty glass
I said, "Say, motherfucker!
Do you know who I am?"
He said, "Hell no, nigger!
I don't give a goddamn!"
I reached down in my pocket
and pulled out my shiny .44
Shot that motherfucker twice!
He hit the goddamn floor
'Bout that time
you could've heard the drop of a pin
That's when that bad motherfucker
'Bout that time a pimp eased up
and turned out the lights
That's when I had old Billy Lyons
dead in my sights
When the lights come back on
old Billy gone to rest
I pumped nine of my bullets
in his motherfucking chest!
» ادامه مطلب

شرایط

0 comments
امشب بالاخره بعد از اولین امتحان فرصتی پیدا کردم تا فیلم بحث برانگیز ایرانی به نام شرایط رو ببینم. اولین بار درباره این فیلم از شبکه فارسی بی بی سی یک چیزائی شنیدم فیلمی که روابط همجنسگرایانه و عشق بین دو دختر رو توی تهران به نمایش در میاره

تصور من از فیلم چیز دیگه ای بود، بعد از دیدن دقایق اولیه فیلم متوجه شدم فیلم توی ایران ساخته نشده و اصلا خیلی بد فضای ایران رو به تصویر کشیده، در نگاه اول فکر می کنید که در حال تماشای فیلمی هستید که توی کشور مراکش، الجزیره یا لبنان ساخته شده، من که به یاد فیلم کارامل افتادم "یک فیلم لبنانی
فضای فیلم و شخصیتهای فیلم برای بیننده بسیار کلیشه ای و ناآشناست، فیلم بخوبی نمی تونه با بیننده ایرانی خودش ارتباط برقرار کنه، بازیگران آماتور که بخاطر سالها دوری از وطن نتونستند خودشون رو توی یک فضای ایرانی قرار بدند، هر چند کارگردان سعی می کنه با کارهائی مثل پخش صدای اذان و یا خواندن ترانه های قدیمی ایرانی توسط بازیگران فیلم این حس و محیط گرم ایرانی و مذهبی رو به بیننده خودش القاء کنه اما در نهایت خیلی ضعیف عمل کرده و تصویری از ایرانیان مقیم ترکیه یا کشورهای حاشیه خلیج فارس بوجود میاره

در اکثر سکانسهای فیلم بازیگر نمی تونه خودش رو در نقشی که بهش ایفا شده قرار بده و حتی در زمان خاص لحن صدای خودش رو تغئیر بده مثلا زمانیکه مهران قصد داره تا موضوع ترانه نخوندن شیرین در جمع رو مطرح کنه اونقدر این موضوع رو بی حس بیان می کنه که در اون لحظه این تصور بوجود میاد "ایشان دارند مزاح می کنند
ژانر فیلم بسیار ضعیف و تنها نقاط برجسته آن تابو شکنی و گذار از تفکرات مذهبی جامعه ایرانیست، به عنوان فیلمی که سعی در سنت شکنی و عبور از مرزهای مذهبی داره جایگاه خیلی خوبی در سینمای امروز ایرانی داشت، و همینطور ایستادن در مقابل حکومت مذهبی و تلاش در بیان نقاط ضعف و کاستیها و همچنین پرداختن به آنچه که در زیر پوست واقعیت جنسی اجتماع می گذرد از نشانه های قوت فیلم است و همین عوامل به عنوان کاری نو در سینمای ایران توانسته تا بیننده خود را تا لحظه آخر فیلم نمی شود گفت میخکوب اما سر جای خودش نگه دارد

با توجه به شرایط حاضر کشور و نوع تفکرات مردم ایران نمی شود بیش از این به فیلمساز خرده گرفت

» ادامه مطلب

اعداد انگلیسی

0 comments
اگر قصد خوندن اعداد و ارقام رو توی متون انگلیسی دارید و هنوز این کار برای شما ایجاد مشکل می کنه بطوری که اصل متن رو فراموش می کنید، بهتره که یک سر به آدرس زیر بزنید
آشنائی با خوانش اعداد و ارقام در زبان انگلیسی
توی این آدرس کلی در مورد خوندن و بیان اعداد و ارقام انگلیسی توضیح داده، مثلا اعداد ترتیبی، اعشاری، ارقام طولانی و..........،حتی نحوه خوندن تاریخ رو هم مطرح کرده


» ادامه مطلب

انسان چند بعدی

0 comments
در واقع انسان موجودیست با چند و یا چندین چهره که در هر زمان با توجه به شرایط در یکی از آنها و گاه در چند چهره همزمان ظاهر می شود
بطور عام انسان جانوریست با دوچهره، یکی گرگ و دیگری میش، وقتی او در جایگاه قدرت قرار می گیرد مانند گرگی درنده و وحشی می شود، مانند گرگی که بر سر لاشه مرداری رسیده چشمهایش کور می شود و آماده است تا همه چیز را از هم بدرد، اما هنگامی که در مقام ضعف و ناتوانی قرار می گیرد آنچنان رام و بی آزار همچو برّه ای که در حال متولّد شده، حتی صدایش هم در نمی آید و فقط اظهار عجز می کند
این همان درنده خوی وحشی ست

» ادامه مطلب

تنش

0 comments
از مشکلات نباید فرار کرد، اونها همیشه و همه جا وجود دارند، باید ایستاد و مبارزه کرد تا تبدیل به یک موجود قوی برای برخورد با تنشهای آینده شد
هیچ راه گریزی نیست و رد شدن از کنار هر کدوم مساویست با وارد شدن به یک مرحله جدی تر و سخت تر، اجتناب و دوری از اونها فقط گره مشکلات رو سخت تر می کنه
به هر شکل نمیشه به عمق مصیبت رفت و سالم بیرون اومد، مطمئنا اثرات منفی خودش رو هم باقی می گزاره
فشاری که روی سینه و قلب آدم توی اوج اضطراب قرار می گیره و تا آخرین لحظه دست بردار نیست، هیچ کس به جز خودت صدای تپش تند قلبت رو، صدای نفس نفس زدنت رو نمی شنوه
نفست بالا نمیاد و احساس مرگ می کنی
تو تنهائی پس بجنگ تا آخرش و لابه و مویه بیهوده نکن، هیچ دستی برای کمک به سوی تو دراز نمیشه مگر اینکه مشکلی به مشکلاتت اضافه کنه
زندگی یعنی تنش، اضطراب، و در حقیقت یک دور باطل اگر فاقد زایش و آفرینش ابتکارات ذهن تو باشه

انسان در دنیا شبیه به یک دیوانه سرگردان که مدام سئوالی رو تکرار می کنه

» ادامه مطلب

خون

0 comments
سب النبی، نمی دونم تا بحال چیزی در موردش شنیدید یا نه!؟ این موضوع از وقتی که خبر حکم اعدام یک وبلاگ نویس میانسال به نام محمد رضا پورشجر توی فضای نت پخش شده بدجوری من رو به خودش مشغول کرده
تصور کنید در قوانین قضائی این کشور جرمی وجود داره با عنوان سب النبی" یعنی توهین به پیامبر اسلام محمد بن عبد الله شخصیتی که هزار و چهار صد سال پیش زندگی می کرده امروز یک نفر به خاطرش به مجازات مرگ محکوم میشه
در مورد این موضوع تحقیق کردم و بارها خوندم که شخصی که به پیامبر اسلام توهین کنه مهدورالدم محسوب میشه و بر مسلمانی که شنونده است کشتن این شخص واجبه! وا اسفاء
این نوع تفکرات واقعا از کجا میاد و مجریانش چه کسانی اند؟!! اصلا هیچ راه برگشتی برای مخالف باقی نگذاشتند...کمی درنگ و تفکر کنید .... حتی فکر کردن به ذات این عمل وحشتناکه چه اینکه فکر کنیم آیا راهی برای بخشش هست یا نه! و در صورت نبودن راه بازگشت خون ساب باید ریخته شود
حتی بیان این موضوع به یک شخص که شما به مجازات مرگ محکومید قابل تصور نیست... قدری تامل هم بد نیست
صاحبان چنین اندیشه هائی در آینده مطمئنا و بدون شک جایگاهی ندارند اینها به نظر تنها بهانه ایست برای ایجاد خوف در میان مخالفین و خفه کردن هر ساز مخالفی
عجیب نیست که بی دینی در حال فرا گرفتن جامعه ایران است، آنجا که زیبائی و مهر و محبت و گذشت و... حاکم است خشونت و شقاوت و بی رحمی جایگاهی ندارد
انسان دنیای امروز به دنبال آرامش و آسایش است
خشونت و خون و خونریزی به جز تخم کینه و نفرت در دل مردم حاصل دیگری ندارد ایجاد یک جامعه افسرده و خشن
برای وبلاگ نویس در بند هم صبر آرزو می کنم اونقدر گذشت زمان توی بازداشتگاه سخته که نمیشه تصور کرد خودکشی یا خودزنی تنها راه فرار از دست کسائی که شکنجت می کنند و مسئول پروندت هستن، به ایشون باید حق داد، این رو لمس کردم و هنوز فشار روانی اون ساعتها از ذهنم بیرون نمی ره...........امیدوارم هر چی زودتر آزاد بشی

کاش هیچ وقت آرزوی خیلیا ترک این خاک نبود

یک روز خوب میاد اینو می دونم



» ادامه مطلب

قصد

0 comments
برای بد بودن می توان نیت خوب داشت و برای خوب بودن می توان نیت بد داشت
تنها هدف است که وسیله را تعئین می کند


» ادامه مطلب

انسان

0 comments
انسان مانند مار است اگر سرش را محکم در دستانت نگیری نیش می زند. به آرامی نزدیک می شود و در موقعیتی مناسب زهرش را می ریزد
انسانی که کینه ای از کسی در دل دارد همانند یک مار زخمی است که نزدیک شدن به آن از هر زمانی خطرناکتر است

باید سرش را محکم بگیری تا نرم شود


» ادامه مطلب

ایران اسلامی بزرگ

0 comments

امروز رفتم دکه بهمن تا برای فرار از روزمرگی یک نخ سیگار بکشم که روی پیشخوان دکه متوجه این عکس صفحه آخر روزنامه حزب الله شدم. روزنامه ای با تمام صفحات چاپ روغنی که حتی برای اولین بار اسمش رو می دیدم
واقعا هنوز معنی این عکس رو نمی فهمم و هضمش برام خیلی سخته، روزنامه 21 آذر 1390 که برای حاکمین ایران یک قلمرو امپراطوری تصور کرده و احتمالا اهداف آینده رو نشون میده مثل صدور انقلاب اسلامی

 آیا جنگ هم به رفراندوم گذاشته میشه؟ آیا من و شما در این بین نقشی به غیر از قربانی خواهیم داشت؟
زمانی رو تصور کنید که موشکهای کروز آمریکائی به خونه های ما سرازیر میشه، روزی که موشک شهاب حاوی بمب اتم خاورمیانه رو هدف گرفته
حقیقتا چه آینده ای در انتظار ما و آیندگان ماست؟

کی این چنین می خواستیم
» ادامه مطلب

عقب مانده

0 comments
دوباره امتحانات نزدیک شد و من هنوز نتونستم حتی یک کتاب رو درست بخونم و از طرفی مثل همه ترمهای قبلی کلی واحد درسی برداشتم نمی دونم با این شرایط چطور می تونم معدل بهتری داشته باشم، خودم هم خوب به این موضوع واقفم که برای آینده بهتر و اهدافی که جلوم دارم باید حداقل یک معدل 15 داشته باشم
دیگه فرصتی نمونده رسیدیم ترم هفت و من هنوز معطلم لنگ در هوا که بخونم؟! نخونم؟ واقعا دلیل این همه تعلل را گاهی خودمم نمی فهمم، شاید کشیدن بار اضافی که همرام هست اینطوری فکرم رو اشفته کرده که حتی یک تصمیم درست هم نمی تونم بگیرم و این بدترین چیزی که یک نفر ممکن دچارش بشه. گاهی احساس می کنم افتادم توی سراشیبی نابودی
تقصیر اینها هم نیست که اومدن بار دوش من شدن اینها همه وظیفست
هر چی می گم این نیز بگذرد، می بینم که این فقط عمر من بوده که رفته نه چیز دیگه
کاش می تونستم زمان رو توی دستام بگیرم و همه چیز رو به عقب برگردونم و از نو شروع کنم، کاش می شد از اول شرایط رو تغئیر داد تمام این مسائل و مشکلات مادی رو حذف کرد و یک زندگی عادی داشت که حداقل آرامش رو لمس کرد
نه اینکه یک سنگینی مثل پتک رو سینم باشه
با این همه هنوز فکر می کنم بعد از سه دهه زندگی خوب مبارزه می کنم و با همه این مشکلاتی که پیش اومده روی پا ایستادم

امشب یک جمله خیلی پر معنا از میخائیل گورباچف شنیدم که بی ربط نبود: تاریخ کسانی رو که دیر می رسند مجازات می کنه

» ادامه مطلب

بازداشتگاه

0 comments
پشت میله های سلول وسط راهرو بازداشتگاه منتظرم، هنوز صدای داد و شیون و فحش میاد "پدرسگ ....بگو کجا بود" متهم" آی آی آی ....خدا خدا..... گه خوردم ... می گم می گم ..... آی دستم ...دستم شکست... جناب سروان تو رو به امام حسین... تو رو خدا" صدای کتک کاری همینطور میاد
یک جوون با لباس شخصی وارد میشه، با چشم به یک حالتی بهم نگاه می کنه، یک جوری وراندازم می کنه، بعد از چند لحظه: بایست کنار دیوار....." موبایلش رو در میاره و از صورتم عکس می گیره..."خوب حالا بچرخ به راست....." بعد چپ....بعد از چند لحظه یک متهم رو از داخل سلول صدا میزنه، از پشت میله ها تهدیدش می کنه: ببین امشب باید اعتراف کنی صد تا موتور سرقت شده بیست تا موتور اعتراف می کنی! فهمیدی؟؟؟
چند لحظه بعد دوباره یک دستمال قرمز رنگ کوچیک از جیبش در میاره به متهم اشاره می کنه: اگه گفتی این دستمال کجا میره باهات کاری ندارم وگرنه بعد از این( کسی که داره شکنجه میشه) نوبت توئه...
دستمال رو مثل شعبده بازا توی دستاش غیب می کنه و با حالت تمسخر به متهمی که از شدت شکنجه و خماری و فضای بیمار بازداشتگاه حالش خوب نیست و مات و مبهوت به حالت ترس نگاه می کنه می خنده
چندش آوره دیدن آدمهائی که حتی بیگناه به قتل اعتراف می کنند
واقعا جایگاه عدالت در چنین سیستمی کجاست
مدتهاست که حالم خوش نیست
با دیدن انسان نماهائی که مدعی عدالت اند در حالیکه الفبای اون رو هم نمی دانند و اصلا در مکتبشان عدالت جادگاهی ندارد حالم بدتر می شود
احساس مرگ می کنم، هر شب خواب آشفته می بینم
دلم برای انسانیت تنگ شده
قدری اشک می خواهد گریه می خواهد
راستی دیروز روز حقوق بشر بود؟؟؟؟ کشور ما ه عضو است؟؟!!! به به چه سعادتی
کسی معنی این حقوق بشر را می داند؟؟؟
» ادامه مطلب

Recovery

0 comments
No place is better than jail to recover our mind.
For a long time i had been frustrated of my life, so it was a best opportunity for me and a nice break to think about what i have done.
These days i'm trying to omit many people from the list of my friends, i know we are not at the same level if classifying our life and the way we think.

I look toward a better life that i've peace for ever.
» ادامه مطلب

F u c k

0 comments
Dear Lord!! I'm gonna blame you, You and your followers bother me, Damned you


God!! tonight i fall in love with you though i wanna fuck you .... Please honey

who's drunk who's frank....
» ادامه مطلب

In heaven

0 comments
As Eve had that apple, God condemned them to leave the heaven to the earth .....

Eve: Oh honey, I'm so sorry, I swear it wasn't my fault....
Adam: Shut the fuck up you fucking bitch.....

Now we are alone just you and me ....  It's our heaven
» ادامه مطلب

ضعیف

0 comments
هر چقدر که ضعیف تر باشی محیط میل بیشتری به خوار کردنت دارد، همه می کوشند تا راه سوء استفاده را باز کنند، از اعتیاد گرفته تا تجاوز، هر کس به نوعی بدنبال راهی می گردد تا تو را خمود و نابود کند
بیچاره آن دختر زشتی که فقر را هم برچسب خورده، کارش سخت تر از ان است که فکرش را بکند، از شدت ضعف به هر دستاویزی چنگ می اندازد اما به جزء یک فاسد سودجو هیچ کس دیگر پشت این نقابها نیست
حال تو زشت باشی اما دارا، هر کس از راه می رسد از پر و بالت رنگ و لعابی از کلمات می سازد که آن سرش ناپیداست

چه دنیای بی رحمیست؛ هر کس از دیگری می خواهد پلی بسازد برای رسیدن به آمال و آرزوهایش
وای به روزی که از ضعیفان باشی
قیصر پاشنه هات رو بکش و حرکت کن، هیچ کس به اندازه ای که تو فکر می کنی نیست

توانا بود هر که دارا بود

» ادامه مطلب

خمار

0 comments
دیشب آنقدر خودکشی کردم که خمار زندگی شدم

همه خوشیهایم را به باد سپردم امروز تنها همدمم می و پیمانه است
» ادامه مطلب

پر پر

0 comments
دیروز که آمدی چنان در آسمان هم پر و بال گشودیم، که هیچ کس جز من این احساس آسمانی را درک نمی کرد، تو اوج می گرفتی و من به تماشایت نشستم
امروز که از کنارم رفته ای، این منم که پر پر شدن خودم را تماشا می کنم

» ادامه مطلب

بوی سیگار

0 comments
مدتی است که هر شب پشت پنجره بوی سیگار می آید بعد صدای هق هق که می خواند: بیا بریم تا می خوریم، شراب مُلک ری خوریم، حالا نخوریم کی بخوریم.... و دور می شود، تو می دانی کیست؟

» ادامه مطلب

پا

0 comments
تمام عمر تنها بودم، میان این همه انسان همیشه احساس تنهائی با من بود، همیشه سعی کردم رو پای خودم بایستم، اما نمی دانی این روزها آنقدر تنها شده ام که حتی پائی ندارم که روی آن ایستادگی کنم
تنها مرگ است که قصد تنها گذاشتنم را ندارد

» ادامه مطلب

قاعده بازی

0 comments
تنها که شدی از فشار روحی و عصبی نمی دانی به کی و کجا پناه ببری، با هر کاری که بتوانی خودت را مشغول می کنی
گاهی شیطنت می کنی یک پُکی هم به سیگار می زنی لبی تر می کنی مشروبی می خوری
با یک کام از سیگار سرگیجه می گیری احساس بدی نیست، مشروب که می خوری با همان پیک اول بدنت مور مور می کند احساس خوبیست، بشاشی و خوشحال، طوریکه غمی نمانده
اما کم کم سرو کله یک غریبه پیدا می شود با اولین نگاه گرفتارش می شوی مانند آن است که از تنهائی تو آگاهی داشته، آن زمان که دل بستی آرام آرام تو را به حال خودت رها می کند، طرد می شوی.... غرورت شکسته، احساس می کنی از تو سوء استفاده شده،آن قدر باور این موضوع برایت سخت است که از درون فرو می ریزی
از اینجا به بعد سیگار خوراک ریه هایت می شود بدتر از آن اینکه هر چه افیون و مخدر می بینی می خواهی امتحان کنی تا این درد بزرگ را از مغزت پاک کنی هر شب الکل می خوری..... هیچ چیز آرامت نمی کند
یک غریبه وارد زندگی ات شده و آرامشت را با خودش برده
شاید به خودکشی و خود آزاری روی آوری  گاهی دیگر آزاری می کنی 
هیچ چیز التیام بخش این زخم نیست، تو ممکن نیست آرام شوی مگر آنکه ذهنت را به خلسه ببری تا از این نکبت خلاص شود زیرا که اثرش برای همیشه باقی خواهد ماند
کسی که خود آرامش ندارد از تنهائی دیگران به نفع خودش استفاده می کند شاید این کار را ناخواسته انجام می دهد اما یقینا او پیش از تو زیر تازیانه دیگر آزاری قرار گرفته است و ناخودآگاه این را به تو انتقال می دهد او نیز برای فرار از این درد این کار را می کند
هیچ قربانی بهتر از شخصی نیست که احساس تنهائی می کند
مراقب آنهائی باش که در دلدادگی شکست خورده اند





» ادامه مطلب

خلا

0 comments
تو رفتی و من ماندم تنها با یک دنیا بغض، یک دنیا پریشانی
من ماندم و خلا نبودنت
کاش از لحظه اول به هم گره نخورده بود
با ناگفته ها چه کنم

قوانین بی رحمانه ای دارد دنیا

» ادامه مطلب

خیانت

0 comments
خیانت تنها بهانه ایست مانند دوست داشتن تا یکدیگر را به بند بکشیم 

کسی که خودش تمایل به خوابیدن با بیش از یک معشوق را دارد چه اصراریست که او را از این میل باطنیش منصرف کنی
بگذار تا وجودش ارضاء شود پیش از آنکه از همه اینها یک عقده بزرگ باقی بماند
تو نامش را هر چه دوست داری بگذار، فاحشه یا جنده هیچ فرقی نمی کند



» ادامه مطلب

زخم

0 comments
کارد که به استخوان رسید دیگر فرقی نمی کند در آوردن یا ماندنش، بگذار بماند جای زخمش دردناکتر است

هر آنچه که از دوست رسد نیکوست 
اگه مثل دشمنت هم که باشه زیاد فرقی نمی کنه، تو ورژن جدیدش دیگه هر آنچه که از دشمن هم برسد نیکوتر است



» ادامه مطلب

قربانی

0 comments
قربانی که شدی دیگر فرقی نمی کند که سرت را بریده باشند یا دل از تو
هر چقدر هم سعی کنی که با دست جلوی خونریزی را بگیری نمی شود که نمی شود
آخر جای زخم کاریش می ماند و یک عمر گریبانت را رها نمی کند
بغض می شود گلویت را می فشارد

یاد بوف کور می افتم، مردک بیچاره پارانویا گرفته بود
اساسا فضای سورئالیستی همان پارانویاست
» ادامه مطلب

بازنده

0 comments
دل که باختم همه اش کودکانه بود می دانستم آخر قصه بازنده منم
اینبار احمقانه شده تا بینهایت خواهم کشید، نه، این سیگار را نمی گویم، این حس زمخت را که مثل بختک افتاده روی قلبم و راه نفسم را بسته
ببین تا کجا آمده ایم که مرگ هم درهایش را به رویم بسته
توان ماندنم نیست، پای رفتن هم ندارم
» ادامه مطلب

پرواز

0 comments
آنقدر در هوای تو پر کشیدم و اوج گرفتم که وقت زمین خوردن صدای شکستنم را نشنیدم
همه احساسم خرد شد تکه تکه شدم

نقطه مقابلمان اینجاست خنده هایت

» ادامه مطلب

خود آزار

0 comments
خود آزاری که به بی نهایت می رسد تو از درون فرو ریخته ای، دیگر راهی باقی نمانده است، حتی مرگ هم چیزی برایت ندارد
از درون طغیان می کنی و خود ویرانگری آغاز می کنی
درد تنهائی تو را مانند خوره رها نمی کند، دیگر تکه هایت که کنار هم چسبیده اند مانند قبل نخواهند شد

پیاده شو رفیق اینجا آخرین ایستگاه است
» ادامه مطلب

پرشر

0 comments
گاهی از فشار و بی حوصلگی می تونی سرت رو بکنی تو دیوار وسط آجرا و تا ساعتها و روزها و هفته ها و شایدم سالها حتی نفس هم نکشی
اون وقت دیگه می فهمی که برای همیشه یک شئ بودی نه یک موجود پر هیاهو که افتاده توی باتلاق خونی که خودش درست کرده

You're too important for anyone
You play the role of all you long to be
But I, I know who you really are
You're the one who cries when you're alone
But where will you go
With no one left to save you from yourself
» ادامه مطلب

انتها

0 comments
باید آنقدر بری که حتی دیگه راه برگشتت رو نتونی پیدا کنی و خودتم نفهمی دیگه کجائی

وقتی توی خلوت خودت نشستی و داری از دنیای خودت لذت می بری، سرو کلّه یک مزاحم پیدا میشه تا سیخ بزنه به همه چیزت و سرک بکشه توی دنیای تو، اون وقت همه چیزت رو لگد مال کنه طوریکه دیگه هیچ وقت نتونی به دنیائی که داشتی برگردی

مردابی به نام زندگی که همه چیز را می بلعد و به گند می کشد
بوی مردار می دهند همه زندگان


» ادامه مطلب

برده

0 comments
انسان نیز حیوانیست همچون باقی حیوانات، براحتی مانند یک سگ او را می توان به بند کشید و در هر مسیری که دلت می خواهد سوق داد
و تا آنجا پیش رفت که حتی بدون تو توان زندگی نداشته باشد و برای همیشه اسیر و برده ات شود

میل به بردگی و استثمار شدن در وجود هر انسانی است باید جلوی شکوفائیش را گرفت


» ادامه مطلب

درد

0 comments
نمی دانم آیا چیزی دردناک تر از این است که بدانی به کسی دل بسته ای که هیچ احساسی نسبت به تو ندارد، و تو در خیالت با عشق او زندگی می کنی

وقتی که همه احساست یخ بست تو دیگر یک مرده متحرکی، همه تلاشت را برای تولدی دوباره به کار بگیر

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی، اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی آن را عوض نکنی،اگر برای مطمئن در نامطمئن سفر کنی، اگر در ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی حداقل یکبار در زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی.... پابلو نرودا
» ادامه مطلب

تفال

0 comments
امروز صبح با اعصاب خراب و یک حالت دپرس از خواب بیدار شدم . از بی حوصلگی گفتم یک تفالی به حافظ خالی بند بکنیم. یک کم بخندیم به حال خودمون. وقتی شعر اومد باور کردنش سخت بود، آخه حافظ چاخان تو از کجا حال آدم رو می فهمی این قدر دقیق می زنی تو خال ، خیلی نامردی


هزار جهد بکردم که یار من باشی

مرادبخش دل بی‌قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی

انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند

تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او

اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند

گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی

دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من

گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من

اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی

به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم

مگر تو از کرم خویش یار من باشی

» ادامه مطلب

فقر

0 comments
فقر درد یک جامعه نیست بلکه عرصه ایست برای خودنمائی و قهرمان سازی عده ای خودخواه. جائی برای خالی کردن همه عقده هایشان. چه کسی خبر دارد از دل پر خون کودکی که از درد حقارت به خودش می پیچد و صدای ناله اش گوش فلک را کر می کند
از زخمهای مادری که کابوس هر شب اوست از صدای گریه طفل شیرخوارش که درد او همه شیشه خالیست که گاهگاهی با آبجوش و یک حبه قند پر می شود تا فراموش کند همه دردهای دنیا را و مست شود از باده پر آلام ابدی. نقطه اوج آنجا که دیگر درد را حس نمی کنی، مست از قدح درد، تو به اوج رسیده ای، پر می کشی، خلسه درد
» ادامه مطلب

خوب بد زشت

0 comments
چند روز پیش سعید یک ویدئو جالب از اجرای موزیک متن فیلم خوب بد زشت رو نشونم داد که واقعا اجرای بی نظیر و جالبی بود. امشب مثل همیشه بیکار بودم تصمیم گرفتم تا تو یوتوپ پیداش کنم بزارم اینجا هر کس تا بحال ندیده حتما ببینه هماهنگی و تناسبی رو که توی اجرای این گروه هست


» ادامه مطلب

حماقت

0 comments

مرگ خود خواسته یعنی جائی که ترس و شجاعت رنگی نداره، همه چیز بی معنی شده، هر چیزی که به زنده موندن ربط داشته باشه یعنی حماقت تا انتها

این هم ویدئو ابتدائی فیلم کن پارک. که حتی از اسمش رنج می بره، خیلی راحت ماشه رو می چکونه



» ادامه مطلب

بیگانه

0 comments
من اینجا ایستاده ام درست کنار تو،جائی نرفته ام که قلب من، هر شب خیالت را به آغوش می کشم، با تو می خوابم و با تو بر می خیزم،همه دروغهایت را دوست دارم، مدتهاست که به دین و آئین تو گرویده ام و از همه دروغهایت کتابی ساخته ام تا هر روز از آن آیه ای بخوانم و تو را نیایش کنم، تماشایت کنم، عشقبازی ات را با هر آنکس که دوست می داری و از صبح تا شام پایدار نیست، تا اینکه به دیگری که از راه می رسد دل می بندی

اوج پارانویا
» ادامه مطلب

عدالت

0 comments
نیچه می گوید برابری ضد عدالت است. برابری، همۀ حربۀ ضعفا و تعریف آنها از عدالت است. اما عدالت اصیل را نیچه اینطور معنی می کند: برابری برای برابران و نابرابری برای نابرابران


» ادامه مطلب

درد

0 comments
تنها زمانی به سراغت می آید که تنهائی، حتی درون جمعی از انسانها باز تنهائی، به سراغت آمده، یأس تو را فراگرفته، چیزی گلویت را می فشارد، راه نفس کشیدنت را بسته، خُلقت تنگ می شود می خواهی های های زیر گریه بزنی (این زیرش را نمی دانم) دردت آمده خودت هم نمی دانی کجاست، درمانش چیست، شاید این همان درد نامیرائی است، خودت را به در و دیوار می زنی، فایده ای ندارد

بغض می کنی، یک گوشه می نشینی، تمام گذشته ات مانند یک نوار فیلم آپارات از مقابل چشمانت عبور می کند، پر از فلاکت و رنج است، روی خوشش را نمی بینی، واقعا که چهره خوشی ندارد، حتی از بودنت هم به تنگ آمده ای ، خسته ای، به خواب پناه می بری اما دردی از تو دوا نمی کند، از این رو به روی دیگر می چرخی باز هم مستأصل با یک حس دردآور نفس عمیقی می کشی و از رنجی که می بری بیشتر زجر می کشی

آیا می توان به این زندگی که تا بدینجا تمامش پر بوده از سختی و رنج اطمینان کرد و به زیبائهایش که فقط در ذهن و مغزمان زیباست دل بست و با دید تازه ای ادامه داد
» ادامه مطلب

تفکر

0 comments
آیا قوه تفکّر خود معلول علّت دیگریست ؟ اگر اینگونه است پس نقش ناخودآگاه در این بین چیست؟ عجب دور باطلی شده است

چه کسی و چه چیزی بر دیگری مقدّم است؟ همگی به هم مانند زنجیری متصل اند

» ادامه مطلب

زیر پای زندگی

0 comments
نا آشناست امّا نزدیک، هر جا که رفته ام با من آمده، تنها دوست نزدیک من است، به یکدیگر عادت کرده ایم، مثل عاشق و معشوق جدا ناشدنی هستیم، هر بار که از هم دور می شویم از حس دلتنگی احساس مرگ می کنم، از بودنش احساس نابودکننده تری دارم

حضورش مرا به عرش می برد و نا آگاه چنان به زمینم می کوبد که باقی دردهایم از یادم می رود، شاید این از خودخواهی اوست که نمی تواند حضور غیر خودش را تحمل کند
لجنزاریست در کنار هم بودنمان مثل یک خودآزار از وجودش لذّت می برم شاید هم ذلّت
به گمانم قبل از آن روزی که چشم باز کنم با من بوده است شاید هم از ازل

خوب که نگاه کنی می بینی ام، آنجا زیر پای تو
تحقیر واژه درخوریست

بدمصب مثل پریود است هر چند وقت خبرت را می گیرد
» ادامه مطلب

دست

0 comments
آروم میگم امروز یک کم ناراحتم...توجه نمی کنه بیخیال ازش رد می شه، ....چند لحظه بعد دوباره: امروز ناخوشم....بی توجه به حرفش ادامه میده،.... همینطور که داشت یک نفس از خودش می گفت بهش گفتم درسته منم چند وقتی میشه که حال و روز خوشی ندارم

اینطور که مشخصه قرار نیست رشته کلام بریده بشه و یک لحظه یکی بپرسه: خوب؟ همین
بعضی وقتا جلوی این علامت سئوال بزرگ سکوت می کنه، شاید تصویر اشتباهی داره از این خرابی
نه! من فکر نمی کنم، چیزی رو بدست نیاوردم که از دست داده باشم

من اینجا مانده ام تنها، پشت این دیوار سکوت و در این حال سکون
نیست حتی نیم نگاهی که در او خم به ابرو بکشد روی به تو ترش کند

سیاهی سایه ات را هم حتی با خودش برده
» ادامه مطلب

زندانی

0 comments
این چند روز این جمله رو بارها توی مغزم با خودم تکرار کردم، اینکه زندگی شبیه به یک سلول تاریک زندان که هیچ در و پنجره ای نداره، از هر طرف که انسان حرکت می کنه با سر رفته توی دیوار، مدام این کار رو تکرار می کنه و هیچ راه فراری هم نداره

God fucked us never created

خوب که فکر کردم فهمیدم جمله ای شبیه این رو از کافکا قبلا خوندم

همه چیز وهم است، خانواده، دفتر اداره، دوست، کوچه و همچنین دورترین و یا نزدیکترین زن همه اش فریب است. نزدیکترین حقیقت آن است که سرت را به دیوار زندانی بفشاری که در و پنجره ندارد. فرانتس کافکا


» ادامه مطلب

مازوخیسم درون

0 comments
خود ویرانگری تنها سلاح بشر است در زمانی که توان پذیرش یا مقابله با دنیای پیرامونش را ندارد
همه چیز از درون شروع می شود همه چیز آماده است تا از تو یک دائم الخمر بسازد
پکهای سیگارت را با حرص بیشتری می گیری در حالی که خودت هم آگاه نیستی
شاید روی تخت بیمارستان قبل از مرگ یک بازخورد به گذشته انسان را به خود آورد

زندگی چیست؟ فلسفه دردهای فراموش ناشدنی، پر از زشتیها

Just as sure as none at all
It'll drain the power that's in you
Make you plead and scream and crawl
And the pain will make you crazy
You're the victim of your crime
» ادامه مطلب

کنش

0 comments
آیا هر کنش در حقیقت واکنشی است به کنشی دیگر؟ اگر چنین باشد پس سیر این توالی به کجا می رسد

احتمالا به ناکجا آباد، و در عین حال رابطه علت و معلولی را چطور می توان ساخت؟ علت اصلی گم شده است؟ همه چیز گنگ می شود

دنیای بی سرو ته

این سئوال کنش و واکنش را برای پی بردن به رابطه علت و معلولی پرسیدم اما درکش برایت سخت بود
کمی فکر سحر نزدیک است

» ادامه مطلب

خودکشی

0 comments



Albert Camus quoteShould I kill myself, or have a cup of coffee?”
» ادامه مطلب

عادت

0 comments
عادت به گمان من چیزی نیست مگر حالتی که در رفتار و کنشهای مادّه و مولکولها در طول زمان ایجاد می شود و هیچ گاه بطور کامل به حالت اوّلیه ای که داشته است باز نخواهد گشت

پس بترس از عادات بد که ترک عادت موجب مرض است
» ادامه مطلب

ناویگیشن

0 comments
هرگز به دنیائی که متعلق به آن نیستی وارد نشو، بی شک هزینه گزافی را برایت بدنبال خواهد داشت. شاید تجربه های تلخ و بازگشت ناپذیری به وسعت همه عمرت

دلم می خواهد با اولین قطار از این دنیا عبور کنم قبل از آنگه مرگ هم لالائی اش را فراموش کند
» ادامه مطلب

شیون

0 comments
این روزها گوشهایم پر شده است از شیون و گریه دختر بچه خردسالی که به تازگی به همسایگی مان آمده اند

شاید قلب مادرها این روزها ماشینی شده است قلبی از باریوم،کادمیوم.....نمی دانم هرچه است اینکه "عسل" چیزی از فحش و ناسزاهای مادرش نمی فهمد و این تنها ترس است که برای تمام عمر با خودش یدک خواهد کشید، و از شیرینیهای زندگی فقط نامش برایش می ماند

از اینکه صفت انسان را بدنبال دارم شرمسارم
» ادامه مطلب

انزوا

0 comments
آنقدر این گوشه تنهائی نشستم، به جای فیلسوف" دیوانه شدم، همه روانشناسانی که من را دیده اند بر سر این موضوع متفق القول اند. باور کنید اینجا در میان این دنیای آهنی عاقلترینها هم مغزشان دچار فساد و موریانه خوردگی می شود

می بینی! اینجا حتی نور هم نیست تا از تنهائی مطلق در آئیم



» ادامه مطلب

قربانی

0 comments
،طبقات فرادست با طبقات فرو دست بازی می کنند و با یکدیگر زندگی
عقده هایشان را در بین ضعیفان جامعه خالی می کنند و در دلشان تخم کینه و نفرت می کارند
اشکهایت را نگهدار برای بهترینهایت، برای یافتنشان نیازی نیست به بیرونت مراجعه کنی
زیبائیهای زندگی در میان این رنگ و لعابها نیست
همه اینها روزی پوچ و تکراری می شوند این خاصیت زندگیست
پس زیبائیها و ارزشهای ماندگار را پیدا کن
به زندگی بخند تا هنگامیکه غرق در تکرار این روزمرگیها نشوی
و به گروهی که نشسته اند تا روزمرگیهایشان را با له کردن زیردستانشان از بین ببرند با تمام وجود نه بگو و همه غرور پوشالیشان را به زیر بکش

همه آنچه که می بینی و می شنوی توهم است خودت باش
» ادامه مطلب

عشق ممنوع

0 comments
برایت از عشق می گویم
از عشق همان قدر می دانم که فرهاد اگرچه برای شیرین مُرد امّا با این حال شیرین قصّه شیرینی تاج و تخت کیانی را رها نکرد و آخر قصّه از غم مرگ خسرو خودش را کشت نه فرهاد یک لا قبا
تو بشنو و باور نکن
وقتی پنچر شدی و وصله نشد، خبرم کن، وقتی سنپنتور عمرت پرید اون وقت کلاهم رو برات بالا می گیرم، عشقی
میخوامت قناری

» ادامه مطلب

وهم

0 comments
چه کسی می داند حقیقت کدام است؟ آیا هر آنچه که از دنیای اطرافمان دریافت می کنیم بیش از یک توهم است؟ حقیقت زندگی کجاست وقتی که هیچ نشانی از درستی و نادرستی نیست حتی به مرگ هم باید شک کرد

حقیقت در دستان کیست هنگامی که دنیای ما آن چیزی است که در ذهنمان نهفته است
هیچ دو موجود زنده ای دریچه دید یکسانی از دنیا ندارند
توهم است نه حقیقت

گمشده ایم در تفکراتمان و در هر راهی که قدم می گذاریم مقصد هیچستان است
» ادامه مطلب

رول زندگی

0 comments
توی جاده پر پیچ و هزار خم زندگی کافیه یک لحظه رول رو دیر بچرخونی
نقطه سر خط
سرت رو ورقت باشه بچه


» ادامه مطلب

نقاب

0 comments
پشت این چهره های زیبا و مهربان یک موجود ترسناک و وحشی مخفی شده است که آماده بازی قائم باشک با من و توست، پس آماده باش تا فریب این قاتل وحشی زیبا رو را نخوری، هر انسانی در پس پرده ذات زیبا و لطیفش یک حیوان وحشی و درنده خوی و متجاوز است که در زمانی خاص خودش را نمایان می کند. قلبت را به دندان می خاید و جسمت را به آتش می کشد پس دلبستگیهایت را فراموش کن یا تا آخر خط بایست و ذرّه ذرّه زوال خودت را از درون تماشا کن

Something bother me
There is something here
Something killing me
inside me

» ادامه مطلب

انسان

0 comments
روزگار غریبیست، هرچه که فکر می کنم درکش برایم سخت تر می شود، حکومتهائی که از درون همین مردم قد علم می کنند قدرت می گیرند و با ثروتهای سرزمین همین مردمان غنی می شوند
و آن روزها که فریاد اعتراضها برای دادخواهی ازمیان همین مردم برخاست با سلاحهائی که از ثروت سرزمین مادری این بخت برگشتگان خریده اند و گروهی انسانهای دون تر از میان همین جماعت معترض که به کار گماشته اند و مواجبشان را می دهند به جان صاحبین اصلی این سرزمین می افتند و همه اشان را زیر چرخهای ماشین قدرتی که درست کرده اند له می کنند
دنیای عجیبیست خود برای خود و از خودشان یک آفت و بلای جان درست می کنند تا آنجا که به تنگ امده و برای از میان برداشتنش آنقدر رنج و مشقت را تحمل می کنند و خونها در این راه می دهند تا یکی دیگر را به دست خود بیاورند و بر مسند قدرت بنشانند، تا این هم پس از مدتی خونشان را درون شیشه کند و از شدت ظلم و ستم فکر چاره کنند تا چگونه این را از میان بردارند. عجیب اینجاست که بعد از سالیان دراز عمر بشر و حکومتها و تجربه های گذشتگان باز هم این چرخه نحس و خونبار را تکرار می کنند
نامش را چه می توان گذارد انسان یا موجود احمقی که نمی داند چه کار می کند
برای ظلمی که در حق مردم سوریه می رود دلم می سوزد
می دانم که خودم و خودت و همه ما در منجلاب بزرگتری از سیاهی و فساد گرفتار شده ایم
در خلوتِ روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال
عاشق ترينِ زندگان بوده اند

» ادامه مطلب

خودخواهی تا خونخواهی

0 comments
دیروز جائی رفته بودم برای کار، نمی دانم از بد روزگار بود یا از همان خوبیهائی که آخرش به آنجائی که ختم می شود که از کرده خود مثل سگ پشیمان می شویم.
راستی تا یادم نرفته یک کبوتر بخت برگشته همچین خوشکل و رعنا درست موقع کار اومد نشست روی بخت ما که فکر کنم این می خواست برینه به این بخت پر بار. خلاصه نامردی نکردیم گرفتیمش، حیوان فلک زده انگار از قحطی آمده بود انقدر گرسنه و تشنه که با دیدن آب و دان داشت خود را وا می داد وسط ظرف آب ...... با خودم گفتم حیوان زبان بسته توام اسیر این موجود دو پا و خودخواهیش شدی. چند روز که از خانه ات دور شدی نتوانستی قوت خودت را مثل بقیه پرنده ها حتی یک گنجشک فسقلی پیدا کنی.
می بینید با این خودخواهی بیمورد چه کارها که نمی کنیم، پرنده درون قفس بعد از مدتی پرواز کردن را فراموش می کند وقتی از قفس رهایش می کنی چند متر بیشتر توان پرواز ندارد. حیوان بیچاره از اصل خود دور افتاده.
می گوید عشق است، دوست داشتن زیاد است. اینجا به کبوتر بازها می گویند عشق باز. راست است اما اینکه عشق نیست خودخواهیست، حیوان بیچاره را برای خاطر دل خودت اسیر می کنی و ازادی اش را می گیری تا جائی که آنقدر وابسته می شود که دیگر بدون تو قادر به ادامه زندگی اش نیست، حیوان زبان بسته دیگر عشقی به تو ندارد، این وابستگی است. حالا که دیگر از این زبان بسته خسته شده ای حتی قادر به رها کردنش هم نیستی، حیوان دیگر قادر به ادامه زندگی اش بدون تو نیست.
می بینید چقدر خودخواهیم، در روابط میان خودمان هم همینطور رفتار می کنیم، ابتدا یکدیگر را از دوستی بی اندازه وابسته می کنیم بعد رهایش می کنیم، طوری که دیگر به تنهائی زندگی برایش زجرآور می شود. پس حس انتقام سر باز می کند و چه خونها ریخته شده و ریخته خواهد شد بخاطر این همه خودخواهی انسان، که هر چه را دوست دارد به بند می کشد.
آزاد زندگی کنیم وابستگیها را فراموش کنیم، اجازه ندهیم ما را به بند بکشند.
چه فلسفه مزخرفی دارد زندگی، همه با آنکه از این قصه آگاهند باز حاضرند به چنین خفتی تن دهند و خود را اسیر کنند، اسیر خاک.

» ادامه مطلب

آزاد زندگی کن

0 comments

عشق

آرزومند سعادت نباش

زیرا نفس همین آرزو مانعی بر سر راه است

زندگی ات را به آرزو زنجیر نکن

و به هیچ هدفی چشم ندوز

آزاد زندگی کن

لحظه به لحظه زندگی کن

و از چیزی نترس، از ترس هم آزاد شو

زیرا چیزی برای از دست دادن نداریم

چیزی هم به دست نمی آوریم

و وقتی این را بفهمی

کمال زندگی ات تحقق می یابد

اما هیچ گاه مثل یک گدا به دروازه های زندگی نزدیک نشو

هیچ وقت گدائی نکن

زیرا دروازه های زندگی هرگز به روی گداها باز نمی شوند

آشو--یک فنجان چای


» ادامه مطلب

خیال مرده

0 comments
همیشه آخر قصه این بود
درد بی درمان
__________________________
شراب تلخ یادآور دردهای انتهای شب
ناله های بی صدا و پیوند سکوت و تاریکی، بغض فروخورده
هوای خالی اتاق بی کسی
نفسهایم را می شمارم از بالا اوردنت در این حال خفگی
نمی دانم، نفس نفس می زنم چرا؟!! اینجا زیر آب
» ادامه مطلب

تعفن زندگی

0 comments
دیریست که در این دیار همه مرده اند,
مردمانش سالهاست که برای هیچ با هم می جنگند,
همه جا بوی مرگ می دهد,
صدای گذار نیستی را در میان صداهاشان می شنوی
به دور دستها نگاه می کند چیزی نیست,
و گذشته ای که پر شده از حسرت,
آه ,

...................

» ادامه مطلب

دوست تنهائی

0 comments
هر وقت که دلم می گیرد و به زمین و زمان فحش و ناسزا می دهم به سراغش می روم، آرام و بی صدا حتی ساکت تر از خودم کنارم می ماند و بی آنکه گلایه ای کند می سازد و می سوزد تمام دود آبی اش که مانند مار در هوا پیچ و تاب می خورد و بالا می رود حرفهای نا گفته ایست که سالهاست درون خود ریخته ام و همه اینها مرا فریاد می کند. دردهای درون سینه را التیام بده رفیق، اسیر دروغهای انسان شدن دردناک تر از سرفه های مرگ آور توست. باورت کردم، می دانم که برای همیشه اینجا کنارم می مانی و ترکم نخواهی کرد.

آهی می کشم ناله سرد درون سینه ام در هوا موج می خورد. دستانم را بگیر و از این گذشته تلخ نجاتم بده..........

آسمان گنگ است، فقط برای کرها پژواک دارد. کافکا
» ادامه مطلب

بی هویت

0 comments
روزهای سختی را از پیش روی می گذرانم، از چگونگی اش چیزی نمی دانم فقط می دانم که می گذرند و مهم همین است، تمام خنده هایمان زهر خندی بیش نیست، اصلا به خنده نمی ماند تنها تلخیست که در چشمانم موج می زند. تا به این اندازه خودم را ضعیف و ملول احساس نکرده بودم دلم می خواهد بنویسم اما قلم هم قادر به شرح دردهای درون سینه ام نیست.
مانند این است که اینجا درون قلبم درست سمت چپ چیزی گیر کرده است و به سینه ام فشار می آورد طوریکه نفس کشیدن هم برایم زجرآور شده و همه دم و باز دمم صدای ناله خفه شده ایست درون سینه، با هیچ گریه ای نمی توان این بغض را ترکاند و این عقده درون سینه را باز کرد، فقط می توان بودنش را تحمل کرد و زجر همزیستی اش را به دوش کشید.
این روزها به انسان بی هویتی می مانم که در میان این همه انسان باز هم تنهایم، دلم می خواهد بلند بلند حرف بزنم و دراین بیابان گمراهی دردهایم را فریاد بکشم، به دنبال یک گوش شنوا می گردم تا آنچه درونم مانده و پوسیده بیرون ریخته و بر سرش فرو بریزم. وقتی زخمهای درونت سر باز می کنند دیگر هیچ مرهم و زمادی قادر به درمانش نیست حتی بازگو کردنشان تنها برای مدتی کوتاه آرامت می کنند اما دوباره این بغض درون سینه ات حبس می شود و مانند تیغ از درون تمام وجودت را می خراشد و آنقدر بیرحمانه این کار را تکرار می کند تا هنگامیکه خودت تصمیم به مرگ و نیستی بگیری، اما مرگ هم تو را آرام نمی کند هیچ چیزی نمی تواند تو را آرام کند حتی او که این خراشهای خونین را بر روی قلبت به جای گذاشت. این نهایت پوچیست و زمانیست که تو رو به اضمحلال می روی تا آنجا که نیست و نابود شوی. این سرشت آدمیست که هیچ چیز آرامش بخش وجود خراشیده اش نمی تواند باشد.
و این من هستم در هیاهوی مردمان شهر احساس می کنم در بیابانی تاریک تنها مانده ام و تنها صدائی که می شنوم صدای کوبیدن ضربان قلبم به روی سینه است و نفسی که به سختی بالا می آید و همه اش آه و دردیست که فریاد می کند،................
» ادامه مطلب