رنج

0 comments
همه چیز از درون شروع میشه، مرگ توی رگها مثل سرنگ پر از هروئین حرکت می کنه انگار شاخه هاش زیر پوست مثل خوره  جریان پیدا می کنه، از درون ترک بر می داری، غذا توی گلوت مثل یک مشت سوزن خراش میندازه و پائین میره، شاشت شده خون، سرد که شد خون لخته میشه از نوک سوراخش تا جگرت و دل  و رودت می سوزه، مو به تنت سیخ میشه...... این  دادگاه رو چرا ته حیاط درست کردی آخه بی صاحاب...پس آب گرمش کو؟!!؟
رنج یعنی لذت، اصلا رنج معنا نداره وقتی زندگی ماهیتی نابودگر داره از اولین ثانیه های قبل از رها شدن اسپرم همه چیز با درد و مازوخیسم همراه میشه و ساعت زیستی که همراه با درد به عقب در حال فرارِ، زندگی محصول پیچیده ایِ از سادیسم و  مازوخیسم، بنشین یک گوشه و شروع کن به رها کردن سادیسم درونت، موهای بدنت رو بکن 
اوج رنج و درد یعنی لذت جاودان و فراموش نشدنی
احساس احمقانه زنده بودن با مرگ معنا پیدا می کنه

شاهین نجفی به عقده اودیپ خودش و احساسات نارسیستیش اعتراف کرد، حرکات ناموزونش و هیجانهای نامتعارفش آئینه یک  نسل که بین مدرنیته و سنت گم شد و نفهمید چی می خواد، این نسل ایستاده رید برادر


» ادامه مطلب

مرگ خاموش

1 comments
میان مگسها و تلّی از کثافت و زباله بالا و پائین می رود با چوبی آشغالها را کنار زده و به دنبال چیزی می گردد، کار هر روزش است، گاهی با دست مگس این حریف سمج و همیشگی را کنار می زند با این حال هر دو رقیب همزیستی خاصی در این رقابت با یکدیگر پیدا کرده اند. آیا هیچ زمان در این باره کمی فکر کرده ای که چرا از فاصله چند صد متری از بوی گند زباله گریزانیم اما عدهّ ای چه راحت درون این کثافتها با مگسها می لولند. انسان مجموعه ای از عادتهاست شاید بهتر است بگوئیم مادّه اما اینجا جای چنین بحثی نیست، کثافتهائی که ما به آنها عادت کرده ایم هزاران بار پست تر از آن زباله هاست. چشمانمان، گوشها، زبان ....این یعنی انسان
پلاک 26 در انتهای کوچه تنگ و باریک، مادری به سوگ فرزند از دست رفته اش نشسته اما چشمانش همچنان به در است، و این انتظار را پایانی نیست. این نخستین بار نیست که تاریک دلان تاریخ خالی از انسانیّت چراغ خانه ای را خاموش می کنند. راست است که تاریخ روایت فاتحان است، چه کسی از طبقه فرودست یاد می کند، سکوئی برای جهش، نیروی آماده، کارگر یا خشتهای سنگ بنائی که به نام آن دیگری تمام شد. آیا کسی از قربانیان دهه شصت که در همین نزدیکیها زیر خروارها خاک خوابیده اند خبری دارد
ستار بهشتی تنها نمونه کوچکی ست از مرگهای خاموش درون سردآبها و سیاه چاله های  ظلم، یکبار تجربه این تاریکخانه ها شما را به این باور می رساند، چه افراد بیگناهی که زیر شکنجه تاب نمی آورند و در سکوت جان می دهند، اما تنها بخشی از مجرمین سیاسی آن هم در پایتخت خبر درگذشتشان زیر شکنجه سر بر می آورد
مدتها از دیدن شکنجه ها می گذشت و خواب نداشتم، صدای ضجّه و ناله آن دیگران هنوز توی سرم رژه می رود. مجرمین گمنامی 
که مدتها کسی خبری از آنها نداشت

چشمها را باید شست
با تاید؟
(در تونس بعد از خودسوزی محمد مردم به پا خواستند)
از نظر روسو بهترین نوع حکومت زمانی شکل می گیرد که تعادل ایجاد کند، با این وجود ما بهترین نوع حکومت را داریم تعادلی میان فاسدان، ویروسی که تمام افراد جامعه را آلوده کرده است





» ادامه مطلب

ابزوردیتی

0 comments
شاید و شاید روی مهره اقبالم اینطور نوشته بودند، نه اینکه بدانی ماندنی و نه رفتنی اما این فقر نبودنت هم فهمیده بود که من رفیق نیمه راه نیستم، خورشید بالا نیامده میان زوزه و عوعو سگها و شغالها سرم گُر می گیرد از اشتیاق نداشته به روزنه ای که در این  اتاق تاریک رخنه کرد اما باورش نمی شد عضو به مرداری پیوند می کند تیغ و نخ و سوزن پاره پاره اش کرده اند
رعشه صبحگاهی جای تپش را تنگ کرده، خیالاتم صیقل می خواهد تا بازخورد گذشته را با افیون هر شبش  به زیر کشیده و اصلا از یاد ببرد که روزی متولد شده باشد، مغز دیوانه آئینه می شد، حرکات ناموزونی که قرار است سُر بخورند میان کاسه سر تار زده اند و مغزم بوی کهنگی چندش آوری به خودش گرفته
رازی هر روز میان تارها زمزمه رفتن می کند، همین روزها باید به این دوران تهی پایان داد و از اینجا رفت و به معنا واقعی نیستی رسید 
» ادامه مطلب

خالق

0 comments
سئوالی احمقانه تر از این سراغ نداشته ام، با این وجود ذهن مریض احوالم را آشفته تر می کند، اینکه چه کسی بهره می برد کسی که لذت واقعی را لمس می کند چه کسی است؟ هنرمند یا مخاطب؟ خالق یا مصرف کننده؟
این سئوال در حقیقت محصول تفکر خودخواه حسابگری ست که در همه زندگی ردّی از منافعش را دنبال می کند. اما راستی کدام یک نافع واقعی ست؟ عمری که به پای هدفی خاص گذاشته شد و سالهای زیادی را صرف یادگیری و کسب تجربه کرده است؟ یا تن پرور مصرف کننده ای که بواسطه توان مالی هر چیزی حتی اثر و مخلوق هنرمند و محقق به راحتی در دسترس اوست؟
اگر چه بنیان سئوال خلط می کند با این حال وقتی که نمایه زمان و تعریف لذت و رنج از محور دیگری بازنگری شوند که مطابق نظر عام است احساس حماقت انسان را صدا می زند تا زندگی حیوانی طبیعی پا جای پای این همه تلاش و رنج در راه رسیدن به هدف بگذارد
 سئوال احمقانه ای که فقط در باتلاقی که خودش درست کرده دست و پا می زند در حقیقت برخی کنجکاویهای ذهن تنها عامل اضمحلال خود اوست
» ادامه مطلب

تعلق

0 comments
قصد می کنم تا یکی باشم، با هر زحمتی خودم را نزدیک می کنم، احساس بی تعلقی محکم در آغوشم گرفته، مثل احمقی که از دنیای دیگری آمده باشد در میان این همه احساس غریبی می کنم، مثل پرستوی توماس هاردی در این زمستان عمر از قافله جا مانده ام 
 در طب و سوز پیشرفت انسانی یخ زده ام، از دغدغه نان، نابرابری و دست اندازیهای انسان سرم آماس می کند انگار از بچه تخم جنّی آبستن است، دست درازی می کند از هر میوه ای می خواهد بردارد، گوشهایم سوت می کشند از یاد می برم کجا ایستاده ام بچه فرمان را در دستانش گرفته جهت می دهد اما نمی شود، نه، احساس بی تعلقی می کنم؛ خلقم می گیرد، اینجا عصیان شده وقت پرواز است وقت کوچ، دنبال چیزی می گردم سرگردانم، نمی دانم آخرین بار کجا گذاشتمش...گمشده ام کجاست ....نمی دانم چه می خواستم مات و مبهوت روزها را شب می کنم اما هنوز احساس تعلقی ندارم. پیدایش کردم اینجا میان کتابها، بسته تیغ اینجاست، سیگار واپسین حال و هوای خاصی دارد، ...راستی فندکم کو؟!!  بغضی گلویم را می فشارد، صدای هق هق بچه گوشم را کر می کند، سوت می کشد
» ادامه مطلب

کودک

0 comments
خودم هم نفهمیدم. هر چه گفت ناشی، ناواردی به کتم نرفت. وقتی شروع کردم مثل این بود که سالها تمامی فاحشه خانه های عالم را یک نفس سر زده ام، صدای ناله اش عطشم را بیشتر می کرد، بوی تند عرق و ترشحات لزجی که هر لحظه بیشتر بیرون می زد حالم را دگرگون کرد. نمی دانم از کجا این مخیّله قوی سلولهای وجودم را در نوردید که برای اوّلین مرتبه از هر استادی زبردست تر بودم. تصاویر ذهنی ناخواسته این روزها از قبل شدّت بیشتری گرفته، کافی است فکری جرقه بزند قبل از انجامش تصاویر شعله می گیرند دیوانه ام می کنند طوری که دیگر نیازی به انجامش نیست
این ایماجهای پیش ساخته قدیمی و نو بر آمده از مغزم حتی موقع خواندن هم دست بردار نیستند، متنی را که می خوانم ناخودآگاه کلماتی به درون خطوط و دیگر کلمات می جهند که حتی به آن شکل و معنی می دهند، اگر همزمان به عقب باز نگردم حتی متوجه این کلمات ناخواسته که در متن قرار داده ام نخواهم شد
نمی دانم نامش را چه باید بگذارم اما در هر حال این مغز بازیگوش روزها و ساعتهای عمرم را چه در خواب و چه در بیداری به سخره گرفته و ناخودآگاه دچار پرش و تصویر سازی غیر ارادی می شود
این روزها کودک درونم دچار بیش فعالی شده است 

تنها چیزی که آرامم می کند رد کردن دانه های سیاه تسبیح فروردین از زیر انگشتانم است، هر چند متناقض


» ادامه مطلب

سیاه

0 comments
از این مسیر باید رفت؟ ...احساس نزدیکی می کنم.بی واسطه سئوال می کند...بی توجه نگاه می کنم، می خواهم تا دوباره سئوالش را تکرار کند. حال خاصی می شوم، ناخودآگاه شیفته نگاهش شدم مثل اینکه چیزی کودک درونم را قلقلک داده، محو سیاهی چشمانش میان درخشش موهای آویخته از بالا تا پائین صورتش نگاهم سُر می خورد بدون توجه به درخواستش، کمی گیج شده ام 
اصلا همه چیز را از یادم می برم دچار فراموشی آنی می شوم
آن وقتها که تازه پشت لبمان کمی تیره تر شده بود و گاهی شیطانی می کردیم و سر به سر دخترهای محل می گذاشتیم با دیدنش صورتم گُر می گرفت، صدای کوبیدن قلبم را می شنیدم و وقت رفتن عرق سرد روی پیشانی ام را پاک می کردم
 اولین بار آقای جوادی از تک تک بچه ها خواسته بود تا تصویر زن یا مرد ذهنی شان را شرح دهند، وقتی از پوست سفید و سیاهی چشمها و موهایش گفتم خودش هم خوشش آمد اما خودم هم باور نمی کردم که چنین شخصیتی را در ذهنم می پرورانم این ایده آل گرائی که منشاء درستی از خودش ندارد گاهی انسان را تا پای مرگ می برد حالت انتزاعی از جنس مخالف که نتیجه ی مطلوبی ندارد. به گذشته نگاه می کنم چیزی را جا گذاشته ام، در پیچ و تابهای مغزم مشغول جستجو می شوم تاثیری ندارد احساس بازنده بودن دارم، در یک بازی باخت باخت به دنبال پیروزی می گردم. اگر زودتر برای این تصویر ذهنی پاسخی پیدا کرده بودم عاقبتی بهتر در این بازی یک طرفه انتظارم را می کشید اما افسوس که هرگز نتوانستم محرّکی برای خودم بسوی این زن زیباروی  پیدا کنم و همین کاهلی امروز به قهقهرا کشاند
شاید صادق خان هدایت هم اگر روزی آن مشغولیت ذهنی اش ارضاء می شد و برای ایده آلی که از زن در ذهنش داشت پاسخی در بیرون پیدا می کرد هرگز خودکشی دست به خودکشی نمی زد، هر بار که بوف صادق را می خوانم یک زن هندو با توصیفی خاص و همینطور زنی ناخواسته در زندگی مردی معتاد و تنها در برابر این مرد با آن تصویری که بیشتر شبیه به زندگی خود نویسنده است قرار می گیرد. گاهی گمان می کنم آن زن هندو همان ملکه ذهن صادق خان است که در زمان اقامت در هندوستان و یا در زمانی نا معلوم که گویا بیشتر در قالب چنین زنی بوده است دیده و شیفته اش شده. اما در گذر عمر و عبور از بهار زندگی از خیال دست یافتن به این زن دچار یأس و ناامیدی می شود
همه اینها ترواشات ذهنی صاحب این سطور است و ممکن است هیچ ادلّه درستی نباشد اما استدلال به نادرستی نیز ممکن است 
اشتباه باشد

می خواستم امشب مستند صادق خان را اینجا آپلود کنم اما گویا پروژه اینترنت میلی رمقی برای سرعت باقی نگذاشته به همین دلیل به بعدا موکول می شود
» ادامه مطلب

فروردین

0 comments
دلم  پر می کشد به کجا نمی دانم، هوائی شده بی هدف پیچ و تاب می خورد، سرگیجه و تهوّع می گیرم، آن بالاها گم می شود، آخر  شبها می نشیند وسط اتاق بُغ می کند خیره می شود، نه نه! اصلا نه پشت نه مفابل.... هیچ کدام
سرم درد می کند به خود می پیچم، دستم می سوزد، جوشیده! رشته های اعصابم همه شناورند، تلخ و بد طعم سر می کشم،... قرص آقا!!؟ نه هرگز، اصلا فکرش رو نکنید. تاول زده، اینجا. نه سر دلم که می سوزد
آخرین بار اُوِر دوز کرده بود. صبح زود آمده بود پشت در افتاده بود اصلا این تصاویر پاک پاک نمی شود حتی با استانداردهای نیروی دریائی آن گرسنه هائی که جهان می خورند، حاضر نبودم حتی به قاشقی که از آن غذا می خورد لب بزنم حتی لیوان آبش برایم چندش آور بود با آن دندانهائی زرد از سیگار فروردین. می دانی یک آن سوختم اصلا داغیش اینجا ماند، باورش ممکن نبود، حرف هیچ کس را قبول نداشتم مگر می شود تو اینجا نباشی بدون خداحافظی بروی، ظهر که برای خودت آواز می خواندی اصلا هم هر چه گفتم دستت را صاف کن تا کارشان را انجام بدهند گوش نکردی، دلم می خواست تا صبح همانطور دهانم روی دهانت می ماند و طعم سیگار می چشید تا شاید از رفتن پشیمان می شدی، تا جبران کنم.... همه از پروازت می گفتند اما به کتم نمی رفت
بچه شده بودم، پیش تو بچه ام، همه سالهای فقیرانه کنج این اتاقها برایم راحت تر بود تا احساس سرد دیگر نبودنت
می دانم اما کمر همت بستم تا نبودنت را در فضای مرده این چهار دیواری از هم پکیده پر کنم تا شاید روزی دیگر پشت در تند تند در بزنی
دلم یک دنیا بارانی ست

 امشب خدا را به خاطر همه گناهانش بخشیدم 

» ادامه مطلب

رنگ

0 comments
وقتی که پای منافع انسان در میان باشد همه چیز در چشم بر هم زدنی عوض می شود در مقابل این موجود طماع و منفعت طلب همه اخلاقیات و احساسات همنوع دوستانه بر پایه منافعش بنیان گذارده شده، تا جائی پیش می رود که حداقل خوشنامی و فخر فروشی آخرین محصول عملش در حداقلهائی که به دنبالش است باشد، موجوداتی که حتی برای فرهنگ لختی و مخارج مهمانیهای پر زرق برق احساس برتری کنند چگونه می توان انتظار یاری بی منتشان را داشت
وعده بهشت اگر نبود با ترس و انذار از جهنم و عذاب انسان هرگز به دین و مذهب پایبند نمی شد. پایه گذاری دموکراسی یا هر نوع برابری بیشتر امر مسخره ایست، هر چه که تلاش کنیم این فواصل طبقاتی و این سلسله مراتب مادّی برای این موجود حریص انکار نشدنیست
برای او وجود طبقات فرودست تا برتری جوئی و خودنمائی همراه با نگاه از بالا الزامیست، دو روئی عمل تا شعار انسان نشانگر  واقعیت نقابدار از چهره ای پنهان در زیر آن است دو روئی انسان حتی اگر با نسبیت اخلاق فردی توجیه پذیر باشد اما با واقعیت 
اجتماع بعنوان آفریننده اخلاق در تضاد است   

» ادامه مطلب

بحرالعلوم

0 comments
این جماعت مدّعی همه منتظر نشسته اند تا زمین خوردن همدیگر را تماشا کنند، اصلا پلک نمی زنند تا تو با مخ پخش زمین شوی و به ریشت بخندند، تکیه کلام همه اشان هم که همین است: دیدی گفتم! کسی نداند گمان می کند ایشان چه موجودات خارق العاده ای باشند که از همه چیز پیشاپیش با خبرند
اصلا طاقت دیدن یک جریان متضاد را ندارند، از هر راهی می خواهند به امورات روزمرّه ات سرک بکشند و این روزمرّگی زهرماری را به کامت تلختر کنند، بیچاره ها دست خودشان نیست اینطور جل بازی ذاتشان است، بطور حتم یکی از قرائن عقب ماندگی مردم اُم القری دوران ما همین است که از عالم دهر کمی جلو زده اند و اصلا کاسه آش را روی سر هر کس که کمی خواست باورشان کند و مستحق چنین خلقی بداند خالی کرده اند
امان از سنت مطلقه دین که تا فی خالدون اُمّتمان ریشه دوانده
تو هر چه شاهد بیاوری آنها فعل مخالفش را دارند تا آنجا که برای اینکه پتک حقّانیت و تسلط خود بر تمامی علوم جهان را بر سرت بکوبند از گفته های خودت این حضرات بی بدیل دلیل می آورند
همه اینها حکایت همان الاغ است و پیرمرد و پسرش، منظورم همان پدرسوخته بود، اگر به خواست این جماعت متوّهم باشد که می خواهد سرش را به همه جای آدم فرو کند دیگر زندگی کردن از هلاهل هم به کامت تلختر خواهد شد
حالا هم ما نیّت به خلاء کرده ایم اگر امری در این میانه هست که توفیری به حال مبارکتان می کند یا آنچه که  موجب مسرّت 
خاطرتان می شود بفرمائید والّا وقت دیگر مجالمان نمی دهد فی الحال باید اسباب زحمت کم کنیم

افاضات خودکشانه

» ادامه مطلب

سقف

0 comments
یک روز صبح از خواب بیدار میشی سرت رو که بلند می کنی می خوره به سقف و صدای بوق آزاد تلفن لوله میشه توی سرت، گیج و منگی، هنوز خستگی از تنت بیرون نرفته و چشمات رو باز نکردی سرت خورده به طاق زندگی، شاید دیگه تموم شده رسیدی ایستگاه آخر، توی همون حالت کورمال دنبال فندک می گردی، یک دستت روی سرت و با دست دیگه روی زمین جستجو می کنی، دستت میره توی زیر سیگاری خیس از تفاله چائی و خاکستر عین برق عقب می کشی، چندش آوره، ناخودآگاه کشیدیش رو پیجامه و پاکش کردی، کُفرت بالا اُومده و به زمین و زمان فحش میدی، اَه تُف به این زندگی.... دوباره شروع می کنی، انگشتات به چیزائی می خوره که خاطرات گذشته رو یادآوری می کنه، آدمائی که خواسته و ناخواسته وارد زندگیت شدن و حالا دیگه کنارت نیستن، خنده ها و گریه ها مثل تصویر روی پرده از جلوی چشمات سیاه و سفید رد میشن، کاری نمونده که انجام نداده باشی، زنهای زندگیت برات زجرآور میشن نمی تونی به فیلم ادامه بدی، بی اختیار با یک پرش ذهنی وارد یک دنیای دیگه میشی کودک کثیف و ابرو در هم، خشم از همه وجودش فوران می کنه، گاهی گریه می کنه، با مدادی که پیدا کرده روی تمام آجرا نقاشی می کنه، شکسته و بی روح یک خونه از مستطیل مثلث و یک چیزی شاخه شاخه شبیه آنتن روی سقفش، توی فیلم گم شدی و وسط میدان بازی قهقه می زنی، فحش و دعوا و گلاویز شدن .....چشمات تیره میشه و پلکت رو به هم می فشاری از درون در حال جوشیدنی .....یادت میاد که سرت به سقف خورده بود و طبق عادت چشمات رو بسته بودی .....فندک رو بر میداری و آتیش می  زنی به همه عمر بیهوده...امّا نه نمردی
» ادامه مطلب

سنگ

0 comments
خودش رو آماده می کنه، محکم ضامن انفجاری رو توی دستاش گرفته، خم میشه و از روی زمین یک سنگ بر میداره با دست وراندازش می کنه،  به جمعیت و ماشینای نظامی نزدیکتر میشه، صدای تپشهای آخر قلبش رو می شنوه اما تصمیمش رو گرفته تا به عهدی که با دین و خدای خودش بسته عمل کنه و دنیا رو از شرّ این جماعت کافر و گناهکار پاک کنه، همه منتظرند، همینطور که سنگ رو توی دستاش فشار میده به این فکر می کنه که چطور این ننگ رو از محلشون پاک کنه و مانع فساد باقی جوونا بشه 

 به طور حتم هر دو گروه بر سر یک موضوع اتفاق نظر دارند اینکه گناهکارانی هستند که باید از روی زمین محو شوند و حاصل اینکه درهای بهشت رو به روی خود بگشایند، قدر مسلم وجه تمایز هر دو برای همه روشن است اما مهم نفی نفس یا انفس به واسطه مردم عادی جامعه است
سکوت نفس گیری بر جو اتاق حاکم شده، با پرتاب اولین سنگ صدای بازدم همراه با ضجّه درونی دوستان را می شود شنید، خون روی صورت زن حرکت می کند صدای برخورد پیاپی سنگها میان هوای خفه اتاق پیچ و تاب خورده و یگانه آهنگ فضای مرده اتاق می شود، دستها به آرامی روی زمین سُر می خورند یکی بسته سیگارش را بر می دارد، پیک مشروب آن یکی میان زمین و هوا خشکش زده

  قبولش برایم سخت است هیچ گاه حتی حاضر به دیدن قطعه کوتاهی از فیلم "سنگسار ثریا میم" نبودم و همواره با این تفکر درباره اش به قضاوت می نشستم که مانند دیگر فیلمهای تولید ایرانیان فرنگ نشین نمی تواند فیلم خوبی از کار در آمده باشد. با اینکه فیلم از ساخت بسیار ضعیفی برخوردار است به هر روی مخاطب خودش را در میان سطوح سنتی جامعه پیدا کرده است و تاثیر خودش را روی مخاطب عامی  که حتی گاهی قادر به تشخیص شهره آغداشلو و پرویز صیاد به عنوان بازیگر درون فیلم نیست می گذارد. حتی دوستان درون اتاق نمی دانستند فیلم خارج از ایران فیلمبرداری و ساخته شده است
به هر شکل مثل باقی فیلمهای ایرانی تولید شده در خارج از ایران که تا به حال دیده ام از فضاسازی و دیالوگهای ضعیفی وام گرفته  و اصرار در استفاده از جملات رسمی یا محاوره ای کلان شهر پایتخت شکاف عمیقی را میان فضای روستائی و ایفای نقش بازیگر نمایش می دهد بعبارتی دو فاکتور کاملا نامتجانس در کنار یکدیگر قرار داده شده اند به عنوان نمونه استفاده از لغت "تمکین" که قاعدتا کاربرد رسمی و حقوقی دارد موجب خارج شدن فیلم از قالب اصلی اش به عنوان روایتی در سطح عام و سنتی آن شده است. سکانس سنگسار تنها بخش پررنگ فیلم است که منجر به بر انگیختن احساسات بیننده می شود، البته این را هم بهتر است در جلوه های ساخت فیلم جستجو کرد
شایسته تر این بود که چنین فیلنامه هائی قبل از هر چیز به دست یک ویراستار یا نویسنده خبره آشنا به زبان و فرهنگ ایرانی سپرده می شد تا حداقل از روایت بهتری برخوردار بشود، و راحت تر با مخاطب ایرانی خودش ارتباط برقرار کند تا فضای ملموستری را بیافریند

من هم یک بیننده عادی بیشتر نیستم 


» ادامه مطلب

میله

0 comments
چه فرقی می کنه همه جا پشت میله ها منتظر نشستیم، دیگه از پا افتادیم و تاب ایستادن هم نداریم، چه پشت این میله ها باشم و چه اون داخل تفاوتی توی این زندگی تکراری نمی کنه، مهم نیست از صاحبان واقعی این خاک.....، اصلا مگه مهمه آقا جان مالک  کیه! خاک که دیگه مالک نداره چیزی که مدام در حال گذار قرار داره و هیچ چشمی به موندن نداره من و شمائیم والّا که این خاک همیشه بوده هست و سر این یک تیکه خاک به حریم خصوصی دیگران وارد شدن و عقایدشون رو زیر سئوال بردن آخه چه ارزشی داره برای شما که به قول خودت  واعتصمو به حبل الله کردی و دنیاگریز شدی
گیرم که اونجا موندگار می شدم چه توفیری به حال تو می کرد، غیر از این که پیش اربابت کلی خودت رو شیرین می کردی، این 
هم باید گذاشت به پای خواص این خشکی که به مغرت زده و دیگه هیچ زمادی هم نداره
گشتن و نکته گرفتن توخالی که هنر نشد آقای طیب و طاهر، این لگد پراکنی ها فقط شکم آن بالائیها را به اسهال می اندازد

از خشم تا پشم

» ادامه مطلب

عقده گشائی

0 comments
دیگر همه چیز برایم تکلیف شده، خوردن، خوابیدن، نفس کشیدن، بقول دهخدا سپوختن و.......تمام روزهایم شبیه یکدیگر شده، فقط آدمهایش گاهی با هم پستشان را تعویض می کنند
زندگی از همان روز اول که قصد ورود از دنیای بیضی به بیضی دیگر را داشتم آن مقدار سخت گرفت که با دیدن خوشیهای زندگی فقط اشک در چشمانم حلقه می زند، حتی قادر به عقده گشائی هم نیستم
از همان بدو ورود غم نان و درد یکی بعد دیگری چنان جای خودش را در نهال فکرم باز کرد که حتی توان تصویرسازی خوشی را از یاد بردم، چنان در طول زمان همه سختیها با هم قرین شدند که تنها ملهم روح مرده ای در کالبدم شده اند
فاصله ای عمیق میان ازدحام افکار ناب سنتی و دنیای مدرن خوشگذران که از درون کتابهای نویسندگان می آمدند تا با عصیان خود پایه های زندگی به باور ایشان دگُم را به لرزه در آورند و یک زندگی صیقلی شده را برایم به ارمغان آورند، باری چه سود که آنچه داشتم را هم از من گرفتند و سرگردان و تهیدست در این برهوت پر شقاوت انسان نما همراه خروارها سئوال مغبون رهایم کردند

چون پرده بر افتد .....خوب افتاده دیگه 
سخت گرفتیم سخت گذشت....آسان گرفتیم باز هم سخت گذشت
پس بحال خودش وا می گذاریم..... 
» ادامه مطلب

قمار

0 comments
هیچ تأویل و تفسیر کاملی را نمی توان برای زندگی نوشت، زندگی غیر قابل پیش بینی ست گمشده در قوانین احتمالات، تا آنجا پیش  می رود که غیر قابل توضیح می شود، تنها صحبت از اتفاقات ساده معقول به نظر می رسد، گنجاندن زندگی در پیمانه عقل امری نامعقول است، به سرعت آنچه که رشته اید را پنبه می کند، همواره باید در انتظار حوادث حیرت آوری باشید
در این هیاهوی بی پایان دلهره آور سودمندتر آن است که در قبای یک احمق و دیوانه زندگی کنید و از دنیای محاسبات خارج شوید

دنیا قمارخانه ایست که در ان آخر بازی را همیشه بازنده اید، راهی به جز اعتماد نیست، باید پذیرفت و سر تسلیم فرود آورد در این بازی یکطرفه سرکشی منجر به مهجوری و پایان زودرس است، بدنیال چیز خاصی نباید بود؛ آرمانگرائی تنها پوزخندی ست به خود

 در یک کلام زندگی یعنی ریسک، در زندگی تعلل و سستی بی اعتبارند این قطار سریع السیر مسلسل وار مسیری را می پیماید که در آن ایستگاهی جز مرگ نیست
  
» ادامه مطلب

ستیز

0 comments
جنگها و ستیزها، بلایای طبیعی و بیماریها، مشکلات و.... همه اینها تنها عواملی هستند که به زندگی مان معنا می دهند بدون سختیها و موانع زندگی تسلسلی ست از روزمرگیهایمان که هر روز فاصله امان از یکدگیر بیشتر می شود تا به بیزاری بی حدی ختم می شود فراموش می کنیم که وجود ما در کنار یکدیگر معنا می یابد و باقی همه بهانه است 
زندگی انسان با جنگ عجین شده، زندگی بدون کشتار و ستیز بی معناست خون و خونریزی مکمل زائقه انسانی ست، هیچ زمانی برای پایان نبردها نیست، زندگی بزرگترین نبردی ست که از بدو تولد به این میدان پر گرد و غبار قدم نهاده ایم

تنها زنجیره انسانی بواسطه همین سختیهاست که پا بر جا می ماند
» ادامه مطلب

گذشت

0 comments
گذشت، ایثار، فداکاری، جانفشانی، سرسپردن و.... همه یک معنا دارند اینکه خودت را فدا کنی در راه دیگری، اما این معنی به اندازه کافی گویای عمق این واژه نیست، یقینا گذشتن از خواستها و منافعی در جهت اهداف والاتر تعریف نکوهیده تر و درخوری است. این بیان والاتر از گذشت همسوی با منافع انسان است و می بایست به بهترین وجه پاسخگوی ذهن بشر از گذشت و ایثار باشد از آنجائی که تامین کننده منفعت اوست. اما در تعریف عام از گذشت به معنای عبور از منافع خود برای دیگری یا دیگران است به وجهی دیگر   یعنی همگام با زیان شخصی و منفعت غیر، حال آیا این چنین تعریف و تعبیری احمقانه نیست؟
 نمی دانم به چه دلیل گذشته ها گذشته؟ و آدمی چه پافشاری برای گذشت دارد؟ در عین حال برای برخی باید از برخی دیگر گذشت 


» ادامه مطلب

خودارضائی 0

0 comments
زندگی نوعی خوارضائی ذهن است تمام واقعیت زندگی به احساس رضایت درون باز می گردد، همه جهد و تلاش انسان انعکاسی ست در راستای سرخوشی و ارضای باطنی
آن زمان که انسان به مرحله خودارضائی نرسد ماهیت غمناک زندگی رخ می نماید و این موجود ناتوان در برابر نیروهای بیرونی را در ملغمه درونی که به دستان خود ساخته گرفتار می کند ،
نقطه روشن این بازی تاریک و جنگ نابرابر قوای درونی و بیرونی آن است که انسان هرگز به خودارضائی کامل نمی رسد و همواره به حال استیصال از زمین و زمان غرولند می کند تا اینکه غبار تیره و تار مرگ آرام آرام وجودش را به درون می بلعد 
» ادامه مطلب

شکاکیت

0 comments
با اطمینان و محکم سخن گفتن تنها شیوه مستبدین و سیاسیون است، هر ممکنی مساویست با یک ناممکن در هر شرّی خیری هست،  برای گرفتن قوه اختیار از انسان با او باید از جدیت سخن راند
» ادامه مطلب

سودا

0 comments
زندگی سودای غمناکی بود که ناخواسته در آن پای نهادم، آنچه از قوانین و قواعدش دستگیرم شد در هیچ قانونی نگنجید، شکل هیچ یک از توابع ریاضی نبود که تنها تابعی بود از محیط، و آکنده از معادلات جبری پیچیده بی نهایت، و مجموعه ای غیر طبیعی، شاید تهی 
» ادامه مطلب

بیجواب

0 comments
هر روز بدتر از روز پیشین تو می شود انگار هر چه بیشتر جستجو می کنی سخت تر می توانی پیدایش کنی مدام در حال دور شدن است هر چه تندتر می دوی او بیشتر در حال دور شدن است، گویا گم کرداه ی داری هر جائی را به خاطرش جستجو می کنی مرتکب هر عملی که تاکنون انجام نداده ای خواهی شد، حتی قتل.......اینجا گویا آخر خط است و تو دیگر تفاوتها را حس نمی کنی، نوار بی مفهومی که دیگر تکراری شده و هر چه بیشتر گوش دادن به آن صدای ناقوس مرگ است در گوش آدمی که در حال نزدیک شدن هر بیشتر به ناقوس است تا جائی که سر در زنگ مقدس می کند و ازشدت و ارتعاش امواج صدا از گوش و بینی اش خون  بیرون می زند و سفیدی چشمانش سرخ خونین، نشانه ای از چشمان دختر جوانی که تازه دود آخرین ذره ماری جوآنا را از سینه اش بیرون داده و با چشمانی که تماشایش زیباست غرق خنده است و هر لحظه سفیدی دندانهایش از میان سرخی لبان او به تو چشمک می زند که نشانه رضایت است، اکنون تو تنها سرگردانی و به هر چه که داری چنگ می زنی، سکس، الکل و افیون همه را آزمایش می کنی، مبتلا می شوی اما باز هم هیچ چیز نمی تواند این جای خالی را پر کند، تو در این وادی سرگردانی به هر سو که می روی راه گم می کنی، خلأ تو همیشگی است ای انسان این راه پایانی ندارد، بی انتهاست، بدنبال هیچ جیز نباش، منطق حرف احمقانه ایست، و من سر در گریبان فرو می برم از آنچه که نمی دانم و میدانم که چرا و چرا .....سئوالاتی که تنها سبب خرد شدن ذره ذره از درون است، هیچ زمادی بهتر از گریه نیست و هیچ افیونی بهتر خنده
بگذار بنشینیم تا قاه قاه بگرئیم و زار زار بخندیم   
» ادامه مطلب

عدالت طبیعی

0 comments
تنها نمود واقعی عدالت در این کره خاکی و فراتر از آن در همه دنیا انتخاب طبیعی است قائل شدن به اشکال دیگر عدالت هیچ زمانی این چنین برجسته نیست، هر ضعف و ناتوانی محکوم به نابودیست و غیر از این تعبیری جز ایستادگی در برابر قوانین جهانی که ما  نیز جزئی از آن هستیم ندارد، مبارزه با خود یا بعبارتی جنگ داخلی سرانجام منجر به تباهیست و انحلال در خود
در عین حال همآره جنگ میان قوا پا برجاست و تنها شکلشان تغئیر می کند
عدالت واژه پوچیست که هرگز در مقابله با طبیعت توان ایستادگی ندارد 
» ادامه مطلب

زندگی فرسایشی

0 comments
اگر مدیریت زمان را هم کنار بگذاریم بسیاری از امور زندگی سنتی و مذهبی صرف کارهای فرسایشی می شود، در ایران قوه حاکم با پرداختن به امور فرسایشی تنها باعث فرسایش نیروهای خود و تولید افسردگی و دلمردگی در جامعه می شود مسائلی مانند دخالت در امور شخصی شهروندان و یا تفکیک جنسیتی و نوع پوشش و..... علاوه بر اینها همه تولید مشکلات مادی و ایجاد تورم و عدم ثبات اقتصادی و قیمتها در بازار همواره سبب فرسایش سرمایه گذار و مصرف کننده خواهد شد و بیشتر سبب رکود اجتماع می شود تا پویائی آن، و انتظاری غیر از افزایش جرم و جنایت در بطن چنین جامعه ای نمی رود، ایده هائی همچون اقتصاد اسلامی و به کنار گذاشتن اندیشمندان علم اقتصاد بعنوان عوامل خرد و گلاویز و سر شاخ شدن با قدرتهای بلامنازع جهانی از عوامل بزرگتر این اقتصاد بیمار است....ریشه یابی این فرسایش انسانی در ایران سخت نیست

» ادامه مطلب

شعر سیاه

0 comments
  نمی دانم این روزها چرا مد شده اسم هر خزعبلی را می گذارند شعر، تازه طرف اسم خودش را گذاشته شاعر و کلی مرید و شاگرد هم اطرافش جمع کرده و کلی به به و چهچه می کنند که واقعا ایول عجب شعری و عجب طبعی، واقعا هم قربان همان اشعار بند تنبانی خودمان، اینهائی که این عزیزان متوهم می سرایند اصلا خودشان هم گویا نمی دانند چیست، مثل اینکه تنها بهانه ایست برای تخلیه عقده های روانی ، صد رحمت به سروده های کوچه باغی خودمان، یارو می گوید الاغ، رعد و برق، شامپو، پشت دیوار ........بعد آقایان جمع می شوند استاد استادی راه می اندازند و تعریف و تمجیدی می کنند بیا و ببین

 باور بفرمائید اشعار مرحوم تنتله ازسروده های این شاعران بی وزن و بی قافیه که سروده هایشان نه به شعر می ماند و نه به نثر بهتر است، صد رحمت به اشعار کوچه باغی اگر مفهوم خاصی ندارند حداقل وزن و آهنگ دارند

راست می گی؟ کاست رو بیار ماست بگیر، از زن عباس بگیر، بقیشم سوسیس و کالباس بگیر

هزار رحمت به اینها

» ادامه مطلب

سکس

0 comments
سکس تنها همخوابگی نیست لذت نمایش اندام زیبا و رخ یار خود سکسی فراتر از سکس است همنشینی و گفتار، رویائی ماندگارتر از هر همخوابگی است و هم آغوشی و لمس پر احساس آن دلدار و عشوه هایش اوج لذت است همه سکس است و سکسی جاودانی
» ادامه مطلب

اعتماد

0 comments
  در هر موضوعی دو شق وجود دارد اول اینکه اعتماد می کنیم یا اینکه شک می کنیم خوب البته دیالکتیک این موضوع رو هم می .  بایست در نظر گرفت خلاصه اینکه بی تفاوت باشیم و موضوع رو نادیده بگیریم، بعبارتی بیخیال
با این حال یا شق سومی وجود ندارد (دیالکتیک) و یا آنکه همه ظن است و بس
» ادامه مطلب

ادبیات پارانویا

0 comments
ادبیات توهم یا پارانویا شکل و یا گونه ای از ادبیات است که در آن نویسنده و یا خالق اثر از شیوه ادبی خاصی پیروی نمی کند و هر آنچه فی الواقع به ذهنش خطور می کند بر زبان جاری کرده و یا اینکه بر صفحه کاغذ می آورد، مثلا شاعر این سبک از اصول و وزن خاصی برای اشعارش استفاده نمی کند و آنجا که بخواهد از آرایه ها و صنایع ادبی بهره می گیرد و احساساتش را بیان می کند بطوریکه تشخیص فضای واقعی شعر غیر ممکن می شود، درست بکارگیری همین شیوه در داستانسرائی پارانویا صدق می کند و نوعی فضاسازی در طول داستان بوجود می آید که خواننده از گم شدن در این فضا هم لذت می برد و هم بگونه ای سردرگم است

این شیوه ادبیات را می توان مختص مصرف کنندگان ماری جوآنا و مبتلایان به پارانویا یا اسکیزوفرنی دانست
در پستهای بعدی به نمونه هائی از این دست خواهیم پرداخت تا بیشتر با این نوع ادبیات آشنا شوید
» ادامه مطلب

غربتی

0 comments
سرم درد می کند از این همه بی عدالتی
آرام ندارند در این شهر لعنتی
دست بردار از این حرفهای پاپتی
سرگشته میان قیل و قال و دود
من آمدم، چه گناهی منم همان بچه غربتی

» ادامه مطلب

نادان

0 comments
توانا بود هر که دانا بود، با این تفاسیر نادان بود هر کس که ناتوان بود

حضرت فردوسی در خواب
» ادامه مطلب

خدا

0 comments
  قضای حاجت به حال قائم بعد از زمانی طولانی فشار به مثانه همچون قرب پروردگار است
رفتن به عرش اعلی
حس رهائی 
» ادامه مطلب

جبر

0 comments
هر چه پیش آید خوش آید؟؟؟ !! یا آنکه هر چه خوش نیاید پیش آید؟؟
» ادامه مطلب

مرگ

0 comments
انسان طعمه مرگ است
این جمله را چند روز پیش از پیرمرد کل اکبر شنیدم. در نوع خودش پر از معناست


» ادامه مطلب

اقلیت

0 comments
فرقی نیست میان مذهب و دموکراسی هر دو با توده ها سر و کار دارند، نقطه تقابل با حقوق اقلیت ثمره آنهاست
» ادامه مطلب

انقلاب سنت

0 comments
از وقتی که بهار عربی در حال رخ دادن است این فکر ذهنم را درگیر کرده که اول از همه دیری نخواهد بود که مردم مصر همانند انقلاب 57 ایران از غلطی که کرده اند پشیمان خواهند شد ....به هر حال گویا این مسیری است که ناگزیر همه جوامع سنت زده مذهبی باید از آن عبور کنند

آینده سخت تر می شود و گذشته به جنگ حال می رود
» ادامه مطلب

تاریخچه اسکیزوفرنی

0 comments
عمر این واژه به بیش از صد سال نمی رسد، در حالیکه نخستین بار در سال 1887 توسط دکتر امیلی کراپلین بطور مجزا به عنوان یک بیماری روانی شناخته شد و همواره این اعتقاد وجود داشته که این بیماری در طول تاریخ همراه بشر بوده است.

اسناد و مدارک ردپای اسکیزوفرنی را در دوران فراعنه مصر در حدود دو هزار سال پیش از میلاد نشان می دهند. افسردگی، جنون، همچنین اختلالات فکری نمونه های بارزی از اسکیزوفرنی هستند که به تفصیل در کتاب قلبها شرح داده شده است. چنین تصور می شود که در مصر باستان قلب و مغز را هم ردیف می دانسته اند ( دل مرکز تفکر است). بیماریهای جسمانی شامل علائم بیماریهای قلب و رحم و امراض ناشی از رگهای خونی یا زخمهای چرکی، مدفوع، سم یا ارواح پلید واهریمن بود.

اخیرا تحقیقی در نوشتارهای ادبی روم و یونان باستان نشان داده است با آنکه به احتمال فراوان عامه مردم از اختلالات روانی آگاه بوده اند، هیچ رویدادی از نشانه های حال حاضر در مورد اسکیزوفرنی در آن جوامع گزارش نشده است

در یک مورد همه افرادی که به دلیل بیماری روانی، عقب ماندگی ذهنی یا مشکلات فیزیکی غیر عادی تشخیص داده می شدند به یک روش درمان می شدند. نظریات اخیر نشان می دهند که عامل اختلالات روانی را مالکیت شیطان بر بدن می دانستند و مناسب ترین روش معالجه بیماری بیرون راندن اهریمن از طرق مختلف بود که شیوه های بی ضرر آن همچون گوش دادن به یک موسیقی خاص و شیوه های خطرناک و گاهی کشنده همانند رها کردن ارواح خبیث بوسیله سوراخ کردن جمجمه بیمار بود.

اولین فردی که اختلالات روانی را به انواع مختلف طبقه بندی کرد یک پزشک آلمانی به نام اِمیل کراپلین بود. دکتر کراپلین واژه جنون جوانی را برای افرادی که دارای علائمی که امروزه در ارتباط با اسکیزوفرنی می شناسیم به کار برد.

مفهوم غیر تخصصی جنون برای هزاران سال در همه جا وجود داشت و اسکیزوفرنی تنها در سال 1887 توسط دکتر کراپلین به صورت یک اختلال روانی مجزا طبقه بندی شد. او اولین کسی بود که در مورد اختلالات روانی میان آنچه که او جنون جوانی و افسردگی شدید نامید نوعی تمایز قائل شد. کراپلین بر این باور بود که منشاء جنون جوانی نوعی بیماری در مغز و بویژه نوعی زوال عقلی است. کراپلین نام این اختلال را جنون جوانی ( جنون زودرس) گذاشت که از انواع دیگر جنون در اواخر زندگی انسان ( همانند آلزایمر) اقتباس شده بود، این نام را به دلیل انتخاب کرد که بیشتر مطالعاتش بر روی جوانان مبتلا به گونه ای از جنون متمرکز شده بود.

روانشناس سوئیسی اوگن بلولر واژه اسکیزوفرنی را در سال 1911 ابداع کرد. همچنین اولین کسی بود که علائم بیماری را به مثبت یا منفی را تشریح کرد. بلولر نام جنون جوانی به دلیل آنکه بیماری جنون نبود ( همواره سبب زوال عقل نمی شد) و همانطور مانند دوران جوانی می توانست در اواخر عمر رخ دهد به وضوح سبب گمراهی می شد آن را به اسکیزوفرنی تغئیر داد.

ریشه کلمه اسکیزوفرنی از دو کلمه یونانی "اسکیزو" به معنی شکاف و "فرن" به معنی مغز می آید که مختل و تکه تکه شدن افکار افراد را درمواجه با بیماری توصیف می کند. این کلمه بر خلاف آنچه که بخش زیادی از عامه به اشتباه درباره آن تصور می کنند به معنی اختلال شخصیت یا چند شخصیتی فرد بیمار نیست. پس از دوران بلولر تعریف واژه اسکیزوفرنی با تلاش دانشمندان برای تعئین دقیق اختلاف میان انواع بیماریهای روانی دستخوش تغئیر قرار گرفت. بدون آگاهی از عوامل اصلی این بیماریها طبقه بندی دانشنمندان تنها می تواند بر اساس مشاهده برخی علائم که با هم رخ می دهند قرار گیرد.

بلولر و کرپلین هر دو اسکیزوفرنی را به دو زیرشاخه تحت علائم برجسته و پیش بینی تقسیم کرده اند. در طول سالیان آنهائی که در این زمینه فعالیت می کردند تلاش برای طبقه بندی انواع اسکیزوفرنی را ادامه دادند. در دی اس ام-3، پنج نوع آن مشخص شد: در هم ریخته (آشفته)،کاتاتونیک ( نوعی جنون، از دست دادن توان احساسی)، پارانوئید(جنون توهم و هذیان)، اسکیزوفرنی مانده، اسکیزوفرنی نامشخص. سه نوع اول اساسا توسط کرپلین معرفی شده اند.

تمام این طبقه بندیها تا زمان بکارگیری دی اس ام-5 برای پیش بینی نتیجه اختلال و یا تشخیص دقیق نوع آن به نظر مفید نمی آمدند. بسیاری از محققین قاعده های دیگری را بر اساس ویژگی مثبت و منفی علائم بیماری، پیشرفت بیماری بر حسب نوع و شدت علائم آن در طی زمان و رخداد همزمان دیگر اختلالات روانی و انواع سندرم جهت طبقه بندی انواع بکار می گیرند. با امید به اینکه انواع مختلف اسکیزوفرنی بر اساس علائم بالینی به تشخیص تفاوت سبب شناسی یا عامل بیماری کمک کند

شواهدی مبنی بر اینکه اسکیزوفرنی یک بیماری مغزی با منشاء بیولوژیکی ست به سرعت در دو دهه گذشته افزایش پیدا کرده است. اخیرا این شواهد توسط سیستم تصویرسازی پویای مغز که به طور واضح امواج بافتهای آسیب دیده مغز را بوسیله اسکیزوفرنی نشان می دهد قوت گرفته است.

با پیشرفت سریع در علم ژنتیک مرتبط با بیماری انسان که در دوران حاضر در حال صورت گرفتن است، آینده ای روشن با شناخت راههای درمانی موثرتر و در نهایت معالجه بیماری دیده می شود.

برگردان از سایت اسکیزوفرنی

همچنین انتشار در صفحه اسکیزوفرنی فیسبوک



» ادامه مطلب

Woman

0 comments

Valere -Can I ask you a question?
Granny -Sure.
Valere -Did you have another love before grandpa?
Granny -He was the only man in my life.I married because I had no choice, but I learned to love him. Back then they said: "A woman without a trade has two options: Marriage or prostitution." That's about the same.
Valere -What if you could start anew? Would Pepe be the man of your life?
Granny -No. If I could start anew, I'd get fucked as much as I could.
Valere -Everyone should share your ideas. A man who gets laid is a super macho. If it's a woman, she's a slut. Sexual equality.
Granny -Forget what they say!

"Diario de una ninfómana"/"Diary of a nymphomaniac" (2008)
» ادامه مطلب

ماه تی تی

2 comments
امشب یک خاطره کوچولو از گذشته توی ذهنم ناخودآگاه تداعی شد که این رو دیگه باید به نوستالژیهای گذشته اضافه کنم. موضوع مربوط میشه به زمان جنگ وقتی که خیلی کوچیک بودم. فکر می کنم شیش هفت سالگی
شبهای تابستون بود و سالهای جبهه و جنگ، همون وقت که بابام از طرف بسیج رفته بود جبهه و خیلی دیر برای مرخصی خونه می اومد. اون شبها برای فرار از گرمای تابستون و استفاده از خنکای شب بالای پشت بوم می خوابیدیم، چند تا برادر ردیف مثل یک گروهان سرباز کوچولو کنار هم می خوابیدیم و برای اینکه تا زودتر خوابمون ببره به ستاره های بالای سرمون خیره می شدیم، آسمان شبش فوق العاده زیبا بود، تصویرسازی این قسمت همیشه آسمان کویر دکتر شریعتی رو به یادم میاره. اونقدر زیبا که ستاره ها مثل جواهرات توی آسمون می درخشیدند، کافیه چشمات رو برای یک لحظه ببندی و بری توی اون فضا، اونقدر لذت بخشِ که دیگه حاضر نیستی از این رویا بیرون بیای
مادرم برای اینکه زودتر خوابمون ببره و کمتر حرف بزنیم و پچ پچ کنیم می گفت : بچه ها رو به آسمون بگید " ماه تی تی بابای منو ندیدی" تا باباتون زودتر بیاد خونه، بعد بخوابید
حالا که دیگه بین ما نیست این جمله اومده توی ذهنم و الآن بیشتر از یک سال که دیگه برای همیشه رفته و هر چی که بگم فقط یادش مونده

دل بر عقل غالبه همیشه

» ادامه مطلب

تملق

1 comments
فزونی و پایداری ظلم تنها نشانه ایست از ریشه دواندن تملق و چاپلوسی در عمق جامعه

در ایران مبارزه با ظلم تنها به دنیای مجازی ختم می شود از یک مثبت گرفته تا فحش و درگیری لفظی و یک مقاله آبکی با پیشنهاداتی از روی باد معده از طرف آنهائی که بیرون گود نشسته اند و از پشت عینک آفتابی به میدان نگاه می کنند

» ادامه مطلب

تخیل

0 comments
هنگامی که دیگر نمی توانی خودارضائی کنی آن زمان آغازی ست بر پایان قوه تخیل تو، آرام آرام این نیروی خلاق درون تو تحلیل می رود
تخیلاتت را برای خودت نگهدار
» ادامه مطلب

نوستالژی

1 comments
تنها نوستالژی که همیشه با تو می ماند گذشته تو است. نیازی به مهاجرت نیست

گذشته همواره یک نوستالژی ست


» ادامه مطلب

قذافی و نیهیلیسم

0 comments
معمر قذافی دیکتاتور پوچگرا.... کسانی که در مورد زندگی قذافی نوشته اند، معتقدند بهترین منبع شناخت قذافی نه زندگی نامه های او و نه حتی <کتاب سبز> که مجموعه <فرار به جهنم> است، کتابی که در ابتدا قرار بود مجموعه داستانی برای کودکان باشد اما پوچ گرایانه بودن نوشته ها و البته شخصیت عجیب و غریب قذافی باعث شد کتاب هیچ وقت در گروه سنی مورد نظر نویسنده خوانده نشود.
قذافی در یکی از پوچ ترین داستان هایش به نام <خودکشی فضانورد>، داستان فضانوردی را روایت می کند که ابتدا به ماه سفر می کند و چون چیزی پیدا نمی کند و تصمیم می گیرد به زمین برگردد. در زمین هم متوجه می شود نمی تواند خودش را با زندگی عادی مطابقت دهد و به همین خاطر خودکشی می کند.

همشهری داستان/ شماره پنج


» ادامه مطلب

اسکیزوفرنی

0 comments
در طول 15 سال رابطه میان میزان مصرف مخدر ماری جوانا و پیشرفت بیماری روانی اسکیزوفرنی در بین گروهی 45،570 نفری از سربازان سوئدی مورد مطالعه قرار گرفت. نسبت خطر ابتلا به بیماری در افرادی که مصرف بالائی ( بیش از 50 مرتبه) داشتند در حدود 6.0 در مقایسه با کسانی که مصرف نمی کنند تخمین زده شد. بررسی و پیگیری این رابطه با دیگر بیماریهای روانی و پیشینه اجتماعی افراد نشان داد ماری جوانا تنها خطر جدی برای اسکیزوفرنی است
» ادامه مطلب

کانابیس

0 comments
امشب برای کاری پیش چند نفر از بچه هائی رفته بودم که تو کار گرس بودند یا همون سیگاری، اونقدر توی این فن استاد بودند که باور کردنی نبود، و لی خوب همین یکبار بود و اصلا نفهمیدم کی هستند و از کجا اومدند
از اول شب رفتم توی توهم، اوج پارانویا بود، حرفهائی که اشتباه شنیده می شد، تصور اینکه یک نفر داره صدام می کنه همش توی گوشم بود، تصاویر ذهنی که اصلا نمی دونم چطور توی مغزم ایجاد می شد، یک پارانویای واقعی
همه چیز داشت با سرعت حرکت می کرد و خنده های بی اختیار امان نمی داد، مثل اینکه مغز روی چیز خاصی قفل شده باشه، تجربه بدی نبود، یک پارانویای مصنوعی بود، تا الآن توی اوج بودم و چشمام هنوز از خون قرمزه، البته چند شبی هم هست که یا اینکه به هیچ عنوان نخوابیدم و یا اینکه درست نخوابیدم

کانابیس یعنی اوج پارانویا
» ادامه مطلب

اعتیاد

0 comments
تنها اعتیاد گریزناپذیر انسان زندگی است. انسان در این تلاطم سهمگین زنده ماندن و مرگ گرفتار شده است و میان ماندن و ترک کردن ترجیح می دهد زنده بودن را با همه سختیهایش بپذیرد و راه رفته دیگران را تجربه کند
منجلابی که هر چه بیشتر تلاش می کنی بیشتر به قعر می روی، زندگی همان خودکشی تدریجی ست

شخصیت پردازی می کنیم زندان جسم می سازیم و خود را از ماده جدا می کنیم به خیال ساختن من که از این دنیا جداست و جاودانه می ماند ، اما صد آه و افسوس که غیر از این است و ما همینیم که هستیم

مرگ تنها راه رهائی است
» ادامه مطلب

سکته مجازی

0 comments
امشب توی بالاترین خوندم که قرار اینترنت ملی راه اندازی بشه و دلیل این همه کندی سرعت اینترنت آمادگی برای راه اندازی این مدل بسته اینترنت که فقط به سایتهای داخلی دسترسی داری
حتی تصورش هم سخته، الآن چند هفته میشه که سرعت اینترنت با اینکه همیشه پائین بود خرابتر شده و حتی گوگل رو هم با هزار تا خواهش و التماس باز می کنه اونقدر سرعتش کند شده که دور از جان فکر می کنی وزنه به تخماش بستن
فکر کنید یک حکومت پلیسی که قصد داره تمام مسائل خصوصی افراد رو کنترل کنه و به راحتی به حریم شخصی شما وارد بشه، آقا جان ما اگر نخوایم بهشت بریم باید چه کسی رو ببینیم، آخه همین بهشت کوچولوئی رو که با این امکانات کم درست کردیم دیگه تبدیل به جهنم نکنید، تنها پل ارتباطی با دنیای و آخرین دلخوشی ما همین اینترنت کم سرعت از رمق افتاده بود
واقعا چقدر بدبختیم همه قصد دارند تا ارتباط خودشون رو افزایش بدند اما این مملکت ما فقط قصد انزوا و گوشه گیری داره
برای وارد شدن به همین وبلاگ باید همیشه از فیلتر عبور کنم اینجا آخرین جائی که خیلی راحت با خودم حرف می زنم و درونم رو یک کمی خالی می کنم اما مثل اینکه این هم گناه داره
با این شرایط باید به سمت اینترنت ماهواره ای رفت دیگه چاره ای باقی نمونده، اما اونم با هزینه های کمرشکنش و نداشتن فضای ارسال امن ارزشش رو نداره و این برای من شبیه به یک سکته مجازی، احتمالا تا اخر عمر دپرس خواهم ماند
گناه کردیم اینجا توی این خاک متولد شدیم، گناهی نابخشودنی
عاقبت مردمی که مثل بز سرشون رو کردن توی آخورشون و از وضعیت بوجود اومده راضی هستند بدتر از اینهاست این ملت اصلا با واژه اعتراض غریبه اند
متاسفانه یک جامعه ترسو و افسرده بعد از سی و سه سال توی ایران بوجود اومده و تقصیر خودشون هم نیست، سرانجام ما بدتر از اینهاست
چقدر بدبختیم توی خاک ابا و اجدادی خودمون هم نمی تونیم راحت نفس بکشیم باید به فکر مهاجرت باشیم انگار به این مردم یاد ندادند که باید ایستاد و مبارزه کرد و حق رو گرفت هنوز نمی دونند که هر چیزی بهائی داره که باید پرداخت، با اولین فشار و ناکامی تنها چیزی که به فکر جوانترها می رسه اینه که باید گذاشت و رفت، دیگه اینجا جای موندن نیست......هیچ کس حاضر نیست برای خواسته هاش کوچکترین حرکتی کنه، فقط یک عده قلیل که افتادند گوشه زندانها و دارن تاوان بقیه رو میدن

احتمالا تا هفته دیگه باید با اینجا خداحافظی کنم، امیدوارم پروژه اینترنت ملی شکست بخوره....همین

» ادامه مطلب