سقف

0 comments
یک روز صبح از خواب بیدار میشی سرت رو که بلند می کنی می خوره به سقف و صدای بوق آزاد تلفن لوله میشه توی سرت، گیج و منگی، هنوز خستگی از تنت بیرون نرفته و چشمات رو باز نکردی سرت خورده به طاق زندگی، شاید دیگه تموم شده رسیدی ایستگاه آخر، توی همون حالت کورمال دنبال فندک می گردی، یک دستت روی سرت و با دست دیگه روی زمین جستجو می کنی، دستت میره توی زیر سیگاری خیس از تفاله چائی و خاکستر عین برق عقب می کشی، چندش آوره، ناخودآگاه کشیدیش رو پیجامه و پاکش کردی، کُفرت بالا اُومده و به زمین و زمان فحش میدی، اَه تُف به این زندگی.... دوباره شروع می کنی، انگشتات به چیزائی می خوره که خاطرات گذشته رو یادآوری می کنه، آدمائی که خواسته و ناخواسته وارد زندگیت شدن و حالا دیگه کنارت نیستن، خنده ها و گریه ها مثل تصویر روی پرده از جلوی چشمات سیاه و سفید رد میشن، کاری نمونده که انجام نداده باشی، زنهای زندگیت برات زجرآور میشن نمی تونی به فیلم ادامه بدی، بی اختیار با یک پرش ذهنی وارد یک دنیای دیگه میشی کودک کثیف و ابرو در هم، خشم از همه وجودش فوران می کنه، گاهی گریه می کنه، با مدادی که پیدا کرده روی تمام آجرا نقاشی می کنه، شکسته و بی روح یک خونه از مستطیل مثلث و یک چیزی شاخه شاخه شبیه آنتن روی سقفش، توی فیلم گم شدی و وسط میدان بازی قهقه می زنی، فحش و دعوا و گلاویز شدن .....چشمات تیره میشه و پلکت رو به هم می فشاری از درون در حال جوشیدنی .....یادت میاد که سرت به سقف خورده بود و طبق عادت چشمات رو بسته بودی .....فندک رو بر میداری و آتیش می  زنی به همه عمر بیهوده...امّا نه نمردی
» ادامه مطلب

سنگ

0 comments
خودش رو آماده می کنه، محکم ضامن انفجاری رو توی دستاش گرفته، خم میشه و از روی زمین یک سنگ بر میداره با دست وراندازش می کنه،  به جمعیت و ماشینای نظامی نزدیکتر میشه، صدای تپشهای آخر قلبش رو می شنوه اما تصمیمش رو گرفته تا به عهدی که با دین و خدای خودش بسته عمل کنه و دنیا رو از شرّ این جماعت کافر و گناهکار پاک کنه، همه منتظرند، همینطور که سنگ رو توی دستاش فشار میده به این فکر می کنه که چطور این ننگ رو از محلشون پاک کنه و مانع فساد باقی جوونا بشه 

 به طور حتم هر دو گروه بر سر یک موضوع اتفاق نظر دارند اینکه گناهکارانی هستند که باید از روی زمین محو شوند و حاصل اینکه درهای بهشت رو به روی خود بگشایند، قدر مسلم وجه تمایز هر دو برای همه روشن است اما مهم نفی نفس یا انفس به واسطه مردم عادی جامعه است
سکوت نفس گیری بر جو اتاق حاکم شده، با پرتاب اولین سنگ صدای بازدم همراه با ضجّه درونی دوستان را می شود شنید، خون روی صورت زن حرکت می کند صدای برخورد پیاپی سنگها میان هوای خفه اتاق پیچ و تاب خورده و یگانه آهنگ فضای مرده اتاق می شود، دستها به آرامی روی زمین سُر می خورند یکی بسته سیگارش را بر می دارد، پیک مشروب آن یکی میان زمین و هوا خشکش زده

  قبولش برایم سخت است هیچ گاه حتی حاضر به دیدن قطعه کوتاهی از فیلم "سنگسار ثریا میم" نبودم و همواره با این تفکر درباره اش به قضاوت می نشستم که مانند دیگر فیلمهای تولید ایرانیان فرنگ نشین نمی تواند فیلم خوبی از کار در آمده باشد. با اینکه فیلم از ساخت بسیار ضعیفی برخوردار است به هر روی مخاطب خودش را در میان سطوح سنتی جامعه پیدا کرده است و تاثیر خودش را روی مخاطب عامی  که حتی گاهی قادر به تشخیص شهره آغداشلو و پرویز صیاد به عنوان بازیگر درون فیلم نیست می گذارد. حتی دوستان درون اتاق نمی دانستند فیلم خارج از ایران فیلمبرداری و ساخته شده است
به هر شکل مثل باقی فیلمهای ایرانی تولید شده در خارج از ایران که تا به حال دیده ام از فضاسازی و دیالوگهای ضعیفی وام گرفته  و اصرار در استفاده از جملات رسمی یا محاوره ای کلان شهر پایتخت شکاف عمیقی را میان فضای روستائی و ایفای نقش بازیگر نمایش می دهد بعبارتی دو فاکتور کاملا نامتجانس در کنار یکدیگر قرار داده شده اند به عنوان نمونه استفاده از لغت "تمکین" که قاعدتا کاربرد رسمی و حقوقی دارد موجب خارج شدن فیلم از قالب اصلی اش به عنوان روایتی در سطح عام و سنتی آن شده است. سکانس سنگسار تنها بخش پررنگ فیلم است که منجر به بر انگیختن احساسات بیننده می شود، البته این را هم بهتر است در جلوه های ساخت فیلم جستجو کرد
شایسته تر این بود که چنین فیلنامه هائی قبل از هر چیز به دست یک ویراستار یا نویسنده خبره آشنا به زبان و فرهنگ ایرانی سپرده می شد تا حداقل از روایت بهتری برخوردار بشود، و راحت تر با مخاطب ایرانی خودش ارتباط برقرار کند تا فضای ملموستری را بیافریند

من هم یک بیننده عادی بیشتر نیستم 


» ادامه مطلب

میله

0 comments
چه فرقی می کنه همه جا پشت میله ها منتظر نشستیم، دیگه از پا افتادیم و تاب ایستادن هم نداریم، چه پشت این میله ها باشم و چه اون داخل تفاوتی توی این زندگی تکراری نمی کنه، مهم نیست از صاحبان واقعی این خاک.....، اصلا مگه مهمه آقا جان مالک  کیه! خاک که دیگه مالک نداره چیزی که مدام در حال گذار قرار داره و هیچ چشمی به موندن نداره من و شمائیم والّا که این خاک همیشه بوده هست و سر این یک تیکه خاک به حریم خصوصی دیگران وارد شدن و عقایدشون رو زیر سئوال بردن آخه چه ارزشی داره برای شما که به قول خودت  واعتصمو به حبل الله کردی و دنیاگریز شدی
گیرم که اونجا موندگار می شدم چه توفیری به حال تو می کرد، غیر از این که پیش اربابت کلی خودت رو شیرین می کردی، این 
هم باید گذاشت به پای خواص این خشکی که به مغرت زده و دیگه هیچ زمادی هم نداره
گشتن و نکته گرفتن توخالی که هنر نشد آقای طیب و طاهر، این لگد پراکنی ها فقط شکم آن بالائیها را به اسهال می اندازد

از خشم تا پشم

» ادامه مطلب