آلمان پیر

0 comments

اتوبوس امروز پر بود از بچه های مدرسه ای قد و نیم قد، راننده برای باز شدن هر ایستگاهی درخواست می کرد ''لطفا کمی جلوتر برید....'' اما هیچ کس به حرفهای راننده توجهی نداشت. گاهی تعجب می کنی از حرکات مردمان دنیای مدرن.
الآن هم تووی مترو روی صندلی ترن محاصره شدم از خانمهای پیر، خوب اینها رو باید از نشانه های یک جامعه سالخورده و پیر دونست. همین دیروز تووی خبرها خوندم که از هر سه یا چهار دختر آلمانی یکی عمر طولانی می کند.
هنوز چیزی نگذشته که یک گروه تقریبا بیست نفری از جوانهای آلمانی، دختر و پسر با شیشه های آبجو در دست به درون ترن هجوم آورده و بلند بلند سرودهای دسته جمعی به آلمانی می خوانند، کف می زنند و هورا می کشند. انگار جواب دندان شکنی بود به نوشته های بالاترم. روزهای نزدیک به سال نو میلادی باید منتظر چنین صحنه هائی در برلین بود. هر چند در زمان مسابقات فوتبال و شبهای آخر هفته هم می توان شاهد چنین پایکوبی دسته جمعی درون ترن بود.
ترن در یکی از ایستگاهها توقف طولانی می کند، بلندگوی ایستگاه از حضور پلیس در ایستگاه بعدی خبر می دهد، ''امروز ترن منظم کار نمی کند'' بعد عذرخواهی می کند. همچنان پلیس به دنبال مظنون حمله تروریستی چند روز گذشته است.
حالا من به مقصدم رسیده ام اما آنها همچنان در حال رقص و شادی اند.

» ادامه مطلب

شرموتا

0 comments
امروز متفاوت با دیروز شروع می شود از همان لحظه ورود به اتوبوس یک مجنون سر راهم را گرفته و با عصبانیت می گوید'' شما بیا رد شو جلو''. همه چیز حاکی از بیماری روانی او دارد، گاهی با خودش حرف می زند، این مسائل خیلی وقتها اینجا عادی  شده، منظورم دیدن آدمهائیست که با خودشان صحبت می کنند.
چیزی تا حرکت ترن مترو باقی نمانده خودم را به سرعت به درون یکی از واگنها انداختم، چشمهایم دنبال یک صندلی خالی تا ته واگن می دوند، خودم را به جائی می رسانم که تنها باشم، احساس آرامش بیشتری می کنم.
درست ته واگن مقابل یک خانم مسن و چاق با موهای سیاه رنگ شده می نشینم، از همان لحظه چشمانی که شباهتی عجیب به گرگ دارند روی حرکاتم خیره شده اند. سعی می کنم تا با خواندن اخبار روی گوشی خودم را مشغول کنم. گویا قصد ندارد نگاهش را از روی من بگیرد، با صدای موبایلش مشغول صحبت کردن می شود، به زبان روسی صحبت می کند. جالب شد او حتی نمی تواند آلمانی باشد.
قطار که ایستاد یک مرد نسبتا چاق و با سری کم مو با ساک چرخدار حمل بارش به زور خودش را کنارم جای می دهد. از همان لحظه نشستنش متوجه نگاههای زن چاقی که روبرو نشسته می شود، مرد با عصبانیت به سمتش با لهجه ای خارجی شروع به داد و بیداد کرد ''به چی نگاه می کنید!؟ چرا؟!! لطفا اینطوری نگاه نکنید، من خودم یک آلمانیم، مدارکم هم اینجاست!!'' بعد مدارکش را از کیفش در آورد و رو به زن گرفت. حالا زن تلاش می کرد تا نگاه خودش رو به جای دیگه ای پرتاب کنه، وانمود می کرد که به مرد توجهی نداره. بعد مرد با حال خاصی دو دستش را روی سر کچل و کم موی خودش کشید و گفت ''خوب تقصیر من چیه که موهام بلوند نیست. خواهش می کنم دیگه اینطوری نگاه نکنید''.
قطار ایستاد، زن به سرعت از جای خودش بلند شد و از قطار پیاده شد. اما مرد داشت با خودش صحبت می کرد، وقتی فهمید کسی توجهی نمی کنه به عربی گفت ''شرموتا''، بعد هم ساکت شد.
» ادامه مطلب

همبستگی

0 comments

امروز صبح خارج شدن از خانه مثل روزهای قبل نیست. برای رفتن به کلاس کمی تعلل می کنم. فردای حمله تروریستی برلین بیرون رفتن با ریشهای بلند و موهای مشکی حتما تصویر جالبی برای چشم آبیها نیست. گاهی باید از نگاههای معنی دار آنها تووی مترو و اتوبوس فرار کرد، اینجا هم هستند عده ای که آدمها رو از روی ظاهر آنها قضاوت کنند. ماه رمضان وقتی کارلا ازم پرسید روزه ای، مثل اینکه دیگه برام عادی شده باشه سریع گفتم ''نه، خب اعتقادی به اسلام و دین ندارم.'' از جوابم کمی جا خورد. شاید براش عحیب بود.
حتما ما برای آنها موجودات عجیب و غریبی هستیم، دیگه دارم به این باور می رسم، به هر حال ما هم احساس بهتری نمی توانیم داشته باشیم.
گاهی باید به چشم آبیها حق داد بابت آدمهای تندروئی که این مدت تووی کمپ پناهندگی و جاهای مختلف دیدم، همیشه هم برام این موضوع پیچیده باقی مانده که چرا آدمهائی با عقاید تند و دگم با این همه سختی و دردسر به یک سرزمین مدرن فرار می کنند. چرا به ایادی اسلام سری نمی زنند. میزان خودخواهی و متوقع بودن این گروه اصلا قابل تصور نیست.
احتمالا اشتباه فکر کرده بودم، بر عکس بعضی روزها امروز حتی خبری از آن نگاههای معنادار هم نیست. شاید تقصیر خود ماست دو اجتماع با پیشینه فرهنگی متفاوت، که یکدیگر را به خوبی نمی شناسند و حاضر نیستند در این زمینه گامی بردارند، جامعه میزبان و میهمان، هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری خاصی می کند. حتما این وظیفه ماست که خود را به هم معرفی کنیم. بارها و شاید هر روز شاهد تصویر غلطی هستم که دیگر ملیتها نسبت به ایران دارند با شناختی اندک از ایران حرف می زنند. دولتمردان جنگ طلب ایران به عنوان نماینده ای از کل مردم ایران به دنیا معرفی شده اند. عده ای دیوانه، در این میان گروهی از جامعه عرب به دشمنی ایران با اسرائیل و غرب افتخار می کنند و گروهی دیگر حتی آسیائیهای چشم بادامی از ایران یک تصویر عجیب و غریب با زنان برقع پوش ارائه می کنند.
گاهی درمانده می شوم از این همه توضیح و شرح مفصلات تکراری سرزمینی که مردمش با حکامش تفاوت دارند.
این هم قصه ما مردمان دنیاست که یکدیگر را از روی اطلاع کم و مخدوش رسانه ها قضاوت می کنیم.

» ادامه مطلب

خاک خسته

0 comments
باورش سخت است اما هر چه بود تا امروز یک سال و چند ماه از روزهای رقّتبار زندگی به دور از آفتاب داغ زادگاه گذشت، همه تجربه گذشته را درکوله بار کوچکی گذاشتم  و بار دیگر خواسته و ناخواسته به جائی پرتاب شدم که غم غربت را با خود همیشه یدک خواهم کشید، این بار اما نه از شهری به شهر دیگر که در خاک قاره ای دیگر از غم دوری خواهم پژمرد
دنیا با ما سر بازی دارد، یک روز در راهروهای دادگاهها و زندان  سرگردان بودیم تا اثبات کنیم ما آنچه که شما ادعا می کنید نیستیم، حالا دور از وطن در پیچ و خمهای بروکراسی چشم آبیها باید ثابت کنیم، ما آنچه که ادعا می کنیم هستیم. حکایت ملانصرالدین است. آنجا به زندان افتادیم که خاک وطن بود اینجا هم کمتر از آن نبود. دنیای پارانوئیدهاست
اینجا ایستاده ایم خسته و درمانده از خاک مادری که دیگر امیدمان را به همه چیزش از دست داده ایم. نمی دانم چه شده قاضی القضاتش به هیچ کس جواب پس نمی دهد هر کاری دلش خواست می کند هر کس که اعتراض کرد با اتهامات آبکی و ساختگی تهدید به زندان می شود، از کسی صدائی در نمی آید همه سرشان را تووی لاک خودشان کرد ه اند و از این همزیستی دزد قاضی راضی اند. هر کس به طریقی از این بی قانونی سود می برد.  باید به حال چنین جامعه ای خون گریست. جامعه ای که در مقابل هر ظلمی منفعل است، چراغ سبزی برای جانیان حکومتی. تو گوئی همه دست در جیب یکدیگر دارند و جای آنکه سر در گریبان فرو برند همچون غاز به هم تهمت می زنند. کسی هم ابائی ندارد
جامعه گرسنه ای که مناره های مساجدش سقف آسمان را سوراخ می کنند، و فقر مثل خوره مغز مردمانش دریده. راستی چه انتظاریست از مردمانی که خرج سور و مهمانیشان محله ای را سیر می کند و اما چه بسیارند آنهائی که شکم گرسنه سر بر بالین می گذارند. راسنی کجای کار ما ایراد داشت که این چنین دچار اضمحلال شده ایم و در زیر خروارها شعار خفقان گرفتیم
از دیدن نظم و انسانیتی در میان کفار تنها حسرتش به دل ماند و از لذت هرگز خبری نشد. نمی دانم از منابع انسانی و طبیعی چه چیزی کم داشتیم جز انسانیت و فرهنگ درست زندگی کردن، که در هیچ دین آئینی پیدا نخواهید کرد.
    

» ادامه مطلب