خوانش پریش

0 comments
آمدم اما شاید کمی دیرتر، در یک دور باطل بحثهای بی انتها و انتزاعی همه سلولهای پکیده مغزم را درگیر کرده بودم، مستاصل از بازی کلمات هر مخاطبی را چنان در این کلاف سردرگم گرفتار می کردم که از بحث کردن بی هدف و نسبی که به راه انداخته بودم به تنگ می آمد، ناآگاه از این روانپریشی که در همه کلماتم غلت می زد و مخاطب را لابلای کلمات دچار چنان سرگیجه ذهنی می کرد که در آخر هیچ نتیجه ای نمی توانست از این همه ساعت بحث دستگیرش شود
مانده ام مشکل از کجاست که بحث و گفتار و حتی این نوشتار تا جائی به تنگنا می برم که در انتها حتی خودم هم از این همه که گاهی ساعتهای طولانی نطق کردم هیچ سر در نمی آورم، به گمانم همه دلیل این بازی با لغات و اصطلاحات پارانویای گمراهی ست که گاهی چنان عود می کند که کلمات را به بازی می گیرد و هر مخاطبی را ناخودآگاه به دام می اندازد تا آنجا که اگر کمی باهوش نباشد در بحث گرفتار می شود و در انتها از خشم ممکن است به من بیمار هم بتازد
اثر همین بی ثباتی را در خوانش پریشی که گاهی پس از خواندن متنهای طولانی به سراغم می آید حس می کنم درست آن لحظه زمانی است که از خواندن بیزار می شوم، نمی دانم چطور با این مشکل باید کنار آمد تا همین موضوع کمتر باعث احساس کدورت در میان دوستان اهل مباحثه بشود
اصلا این پارانویا و اختلال چند شخصیتی هم عالمی دارد لذت احمقانه ای که اصلا پشت هیچ کدام از بحثهایش نیست  
» ادامه مطلب