روزنه

0 comments
این مدت مثل این بود همه حرفهام تموم شده بود، یک دوره ای اومدم هر چی تونستم گفتم  تا دلم خالی بشه اما نه هیچ چیز انتهائی نداره، بعبارتی اصلا حرف زدن از پایان بیشتر از یک مفهوم انتزاعی نیست، فقط در سطح هر چیزی تموم میشه. 
یک وقتائی حرفای آدم انگار تموم میشه، درست مثل زمانی که علی آقا می گفت انگار تف توی دهن طرف خشک شده، انگار دو سر علف رفتی دهنت خشک شده و گیجی، هر کی هر چی بگه تو فقط نیشت تا بناگوش باز میشه. توهمی که با محرک میاد و میره. حالا این مدت کدوم محرک عصبی زده بود تو توهم من یکی معلوم نیست، یک جورائی محرک اصلا معلوم نیست. یعنی یک پارانوئیدی چه محرکی لازم داره تا این همه زمان رو اصلا فراموش کنه حرف بزنه و فقط یک لبخند ملیح به همه چی نشون بده، باورم نمیشه چطور اون همه خبر رو برگردوندم برای یک عده که کمکشون کنم تا راجع به یک مسئله ای که روی آبهای اقیانوس هند با زندگی خودشون بازی می کنند بیشتر بفهمند، البته آدمی که بخواد کاری رو بکنه گوشش به این حرفها نیست، اونقدر عرصه رو توی سرزمین مادری آدمها بهشون تنگ می کنند که بیچاره انسان مثل یک برده از یک ارباب به ارباب دیگه پناه می بره.

با خودم صد بار قرار گذاشتم اینجا که اومدم راجع به حسن کلیدساز خودمون بنویسم اما انگار امشب وقتش نیست، اما دیگه با اومدنش فکر می کنم باید نوشت و از رأئی که دادم حداقل دفاع کنم، هر چند آینده نا معلوم باقی می مونه اما ما همه باید حرف بزنیم حرف
گفتن و نوشتن اینجا رو بعنوان بک متوهم و فقط یک بیمار پارانوئید می پسندم چون دیوانگی شاخ و دم نداره به این نتیجه رسیدم همه انسانها گونه ای از دیوانه اند.
» ادامه مطلب