همذات پنداری کثیف

0 comments
همزیستی عجیبی داریم، قلدران نشسته بر منبر ولایت هر کاری دلشان خواست انجام می دهند اما از کسی صدائی در نمی آید. بسیار هماهنگ عمل می کنند با تغئیراتی در ماده 48 قانون دادرسی حق وکیل را زندانی سیاسی سلب می کنند اما هیچکس اعتراضی نمی کند، شاید به خاطر اینکه تصور می کنیم وقتی چنین قانونی نبود باز هم وکیل نقشی در روند پرونده نداشت. 
معترضین به ضرب و شتم زندانیان بند 350 با احکام سنگین حبس روبرو می شوند، اما همه سکوت می کنند، بی قانونی می کنند زیر مشت و لگد له می شوید وقتی که اعتراض کنید شما را به زندانهای طولانی مدت محکوم می کنند. 
می بینید وقاحت را به کجا رسانده اند، در مقابل کسی که قانون را هر طور دلش می خواهد تعبیر می کند آیا به میان آوردن و بحث از قوانین مدنی قرن بیست یکم ساده لوحی ما نیست؟ واقعا چه عمل بهنجاری را در مقابل این همه فساد و جبر می توان توصیه کرد، آیا با حکومتهای بی قانون باید قانونی به میدان آمد؟ گیریم که نسرین ستوده بعد از ماهها اعتراض و تحصن اکنون نتیجه گرفت، با تصویب قانون جدید حقوق زندانی سیاسی و امنیتی، حضور وکیل چه تاثیری در روند دادرسی می تواند داشته باشد. 
خروار خروار از این سرزمین به یغما بردند، هر روز صبح که لابلای اخباری بچرخی با خبر تازه ای از فساد مالی و اختلاس دولتی مواجه خواهی شد، هر روز یک سازمان و اداره دولتی، حالا نوبت رسیده به یک دکل نفتی گمشده و اختلاس میلیاردی دانشگاه  آزاد، همه اینها را حالا بگذارید در کنار رانتهائی که به صورت خانوادگی و فامیلی بین خودشان تقسیم می کنند. 
واقعا ما را چه شده، شاید از این همزیستی و بی اخلاقی که همه ما را در بر گرفته احساس رضایت می کنیم، در واقع ما با سردسته دزدها احساس همذات پنداری داریم، دروغ، دزدی و غارت و تجاوز به حقوق یکدیگر تقریبا به نوعی ارزش در جامعه بدل شده اند، وقتی که مذهب به عنوان ستون اصلی اخلاق مداری جامعه دچار اضمحلال شود و نمایندگان دین به انواع فساد و اعمال غیر اخلاقی الوده باشند، باید منتظر نشست و سقوط اخلاقی جامعه را تا آمدن ارزشهای گذشته در قالبی تازه تماشا کرد.  
» ادامه مطلب

مخزن الاوهام

0 comments
اسم اینجا رو باید عوض کنم بگذارم پناهگاه، حتما اینجا آخرین جائی که می تونم با خودم بدون احساس سنگین حضور دیگران با خودم حرف بزنم از زمین و زمان شاکی بشم و برینم به همه چیز و همه کس بدون اینکه کسی بفهمه پشت همه این توهمات واقعا چه دیوانه ای داره روی دکمه های کیبورد می کوبه، شاید هم مخزن الاسرار خوب باشه وقتی کسی غیر از خودت اینها رو نمی دونه، حالا که زمان مرگ پدر دیکتاتور و معمار سلاخ خونه اسلامی هم هست این اسم خوبیه، خمینی هم احتمالا یک کتاب با همین اسامی مثل کشف الاسرار یا یک همچین چیزی داشته
باید می زدم به سیم آخر برجکش رو می ریختم پائین، شاید واقعا آستانه تحملم کم شده اما چاره ای نبود دیگه حریمش رو گم کرده بود بد خورد توو پَرش، بعدش دَمَغ شد رفت توو خودش. گاهی باید عملگرا بود باید زد و حال حریف رو گرفت، اینکه نوریزاد و ملکی و ستوده و گوهر عزیزتر از جان عشقی به سبک خودشون رفتن جلوی بی قانونی دیکتاتور ایستادن واقعا کار بزرگی که این همه سال از کسی بر نیومد یا اگر هم بود در نطفه خفه شد بالاخره تمام این سالها چپولها نشستند هی گفتند پرولتاریا بورژوآ آخرش هم طوروی شد که تبدیل شده به صدای منادیان حکومت اسلامی از تریبون مساجد .و تلویزیون به اینترنت و روزنامه 
اونها هیچ شهامت مقابله با دیکتاتور رو ندارند در حدی هستند که مسئله فلسطین با رسانه میلی هم صدا باشند و یا مدام بر طبل توخالی ضد آمریکائی سرمایه داری بکوبند و آخر هم بگن: دیدی رفیق ما پیروز شدیم 

» ادامه مطلب