Piaf

0 comments

خواندن برایم راهیست برای گریز به دنیائی متفاوت، و جائی که من دیگر بر روی زمین نیستم.
ایدت پیاف تولد 19 دسامبر 1915، درگذشت دهم اکتبر1963، در نظر بسیاری بعنوان یکی از پر طرفدارترین خوانندگان فرانسوی شناخته می شود. او با صدای پر از احساس و سوزناکش اشعار رومانتیکی را می خواند که در ارتباط با بسیاری از اندوهها و مصیبتهای خودش و خاطرات تلخ بیاد مانده از دوران کودکی اش بود.
معروفترین آهنگهائی که او اجرا کرده است عبارتند از:
La Vie en Rose (1946), Milord (1959), Non, Je Ne Regrette Rien (1960)
بیماری آرترید روماتوئید ایدت پیاف در اوایل سن سی سالگی شدیدتر شد. مشکل جسمانی او هنگامیکه لنگ لنگان بر روی صحنه می رفت و یا وقتی که دستانش را در زمان خواندن حرکت می داد اغلب اوقات قابل تشخیص بود.
زندگی پیاف در کشمکش با بیماری اش به گونه ای کامل در فیلم زندگی زیباست (زندگی یک گل سرخ) La Vie en Rose به نمایش گذاشته شده است. این فیلم شرحی است بر زندگینامه این خواننده معروف از دوران کودکی تا زمان مرگش. ( مارین کوتیارد شخصی که در دوران بزرگسالی پیاف ایفای نقش می کند موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر زن برای این فیلم می شود)
یکی از بهترین اجراهای پیاف که برای اولین بار چند سال پیش از مرگش خواند ترانه " نه، من از هیچ چیزی پشیمان نیستم"
Non, Je Ne Regrette Rien است. که متن این آهنگ را به انگلیسی بهمراه ویدئو آن می توانید در زیر مشاهده کنید.



No, nothing at all,
No, I don’t regret anything!
Neither the good that’s been done to me,
Nor the bad;
It’s all the same to me!

No, nothing at all,
No, I don’t regret anything!
It’s been payed for,
swept (away),
Forgotten.
I don’t care about the past!

With my memories
I have lit the fire!
My disappointments, my pleasures,
I no longer need them.
Swept away are the loves
with their trembling,
swept away forever!
I start again at zero.

No, nothing at all,
No, I don’t regret anything!
Neither the good that’s been done to me,
Nor the bad;
It’s all the same to me!

No, nothing at all,
No, I don’t regret anything!
Because my life,
because my joy,
today
begins with you!

منبع




» ادامه مطلب

نامه یک زندانبان

1 comments
نامه یک زندانبان سابق به اولیای دم لاله سحرخیزان در سحرگاه اعدام
پارسا فرین*
می دانم دلهایتان برای عزیز سفر کرده ای که به مظلومیت رفت ملتهب است، می دانم قرار است در یکی از همین روزهای پائیز همان گونه که به غیر منتظره ترین شکل ممکن پائیز عمر لاله را شاهد بودید، زمینه پائیز عمر شهلا را نیز رقم بزنید و این حق شماست، حقی که قرآن به شما داد، کلام وحی الهی، حقی که قانون برایتان قائل شد، حق قصاص، حقی که افکار عمومی جامعه از اجرای آن هرگز شما را سرزنش نخواهد کرد، حق خونخواهی، ولی قبل از اجرای این حکم از سر تجربه با شما سخن ها دارم.
همین روزها از اجرای احکام دادسرا با شما تماس می گیرند و برای اجرای حکم دعوتتان می کنند، صبح یکی از همین روزها به زندان می روید، در این محوطه سرد و بی روح لبخند صادقانه ترین دروغی است که می خواهید روی لبان تان نقش ببندد، یکی از نزدیکان تان قاب عکسی از جاودانه ترین عزیزتان به دست دارد تا در دم آخر خود او که نه، اما حداقل عکسش شاهد رقص مرگ قاتلش بر سر دار باشد؛ رقص مرگ زنی که هشت سال پیش زمانی که خواست دشنه بر دل تحکیم یک خانواده فرو ببرد و به قول خودتان پدر و مادری را از فرزندانی جدا سازد، خود را هلاک کرد، زنی که هشت سال خوابش را با مرگ زمزمه کردو در بیداری اش کابوس قصاص دید. مددکار، مسئولان زندان و شاید چندین خیّر و حتی شاید قاضی ناظر زندان هم برای رضایت سراغ تان بیایند، حتی درخواست شان لحظه های آخر به التماس هم تبدیل می شود و تا شاید بتوانند جانی را نجات دهند، اما نمی دانند مسافر مرکب مرگی که به سوی ایستگاه متروک اعدام گام بر می دارد خیلی وقت پیش جان باخته است. هر چند شما اولیای دم هستید و جانی در دستان شما، ولی خودتان نیز در این لحظات کم اضطراب ندارید، صدای هیاهوی قلب تان را می شنوید، حتی در لحظاتی نیز از اجرای حکم صرف نظر می کنید، ولی ندایی، شما را فرا می خواند. این ندا واژه انتقام را زمزمه می کند و جنگ با اراده در این زمان از سخت ترین کارهائی است که باید انجام دهید، بجنگید برای کاری بزرگ و ماندگار در دل تاریخ یا کاری آسان و گذرا.در انبوهی از خوف و رجا به سر می برید که از دور یک سیاهی می بینید، سیاهی متحرک به سمت تان می آید و کمی که نزدیک تر شد تشخیص اش برایتان راحت می شود، چند زن و چند مرد مامور با لباس خاکستری فرم زندان به سمت تان می آیند، اما آهسته آهسته، دیگر زنان زندانبان با چادرهای مشکی از مرکب نشین سفر مرگ نمی خواهند به پایش سرعت بدهد، آنها سرعت شان را با وی هماهنگ می کنند، چون می دانند اگر بخواهد هم نمی تواند سریع گام بردار. در میان سیاهی اگر تاکنون شهلا را ندیده باشید، به راحتی می توانید او را بشناسید، همان که از همه لرزان تر است، همان که رنگش بیش از همه پریده و همان که نای راه رفتن و سخن گفتن ندارد، همان که شب قبل را در انفرادی گذرانده و تا صبح خواب مرگ دیده است، همان که روی نگریستن به فرزندان لاله را ندارد، همان که مرگ یکی از آرزوهایش است، اما امید به ماندن نیز در دلش جا دارد، در این لحظه غوغائی به پا می شود، فرزندان لاله به سمتش می دوند، دیگر اولیای دم نیز همین طور، ماموران دورش حلقه می زنند تا آسیبی به وی نرسد، می خواهند مسافرشان را به سلامت راهی کنند، روحانی زندان وصیتش را گرفته و آخرین کلام شهلا را شنیده است، او نیز به سراغ تان می آید و شما از حق قصاصی که قرآن داده سخن می گوئید، او نیز می گوید قران ناطق، علی (ع) هم گفت: در عفو لذتی نهفته است که در انتقام نیست، شما بر قصاص پافشاری می کنید و او نیز همراه با انبوهی از کارکنان زندان و قوه قضائیه برای تبلور روح انسانیت با گذشت از حق مسلم یک خانواده داغدار از کسی که این داغ را بر دل شان گذاشت تلاش می کند، ناگهان نگاه تان به یک آمبولانس سفید رنگ می افتد، آمبولانس پزشکی قانونی که برای انتقال جسد شهلا آمده است، خود شهلا هم این مرکب اهنین مرگ را می بیند، بند دلش پاره می شود، اما راهی جز سر تسلیم بر استان اراده الهی سائیدن ندارد، همه با هم رهسپار محوطه اعدام می شوید، شهلا هنوز امیدوار است، نیم نگاهی به شما دارد، اگر برای خواهش تمنا و التماس جلو نیامد دلخور نشوید، هم می ترسد هم شرمگین است، شهلا پله های فلزی ایستگاه مرگ را یکی یکی طی می کند، شاید هم یکی دو بار پاهایش یاری نکند و روی زمین بیفتد، ولی نگران نباشید، ماموران زیر دست و پایش را می گیرند و به سلامت به زیر طناب رهسپارش می کنند، نگاهی به طناب می اندازد، دیگر تامل لازم نیست، هر چه بیشتر در خوف و رجا باشد بیشتر عذاب می کشد، طناب را دور گردنش می اندازند، شاید در دم اول سکته کند، اما اگر سکته نکرد همه در انتظار اجرای حکم توسط یکی از اولیای دم می مانند، هنوز جای امیدواری هست، اگر حکم را اجرا کنید که لحظاتی کوتاه شهلا بر دار تکان می خورد و بعد ارام و بی صدا در میان زمین و هوا تن به وزش باد می سپارد تا رقص مرگش بر دار خنکای واژه انتقام را بر وجود داغدارتان بنشاند و در دقایق اول هر چندی پایش تکانی خفیف می خورد، در این حین شما همچنان به دنبال ارامش هستید اما آرامش را نمی یابید، نمی دانید با اینکه حکم را هم اجرا کرده اید چرا هنوز ارام نگرفته اید، بدن تان می لرزد، اشک همچنان امان تان را بریده و دروغ لبخند دیگر به حقیقت گریه مبدل شده است. قاب عکس لاله به کناری افتاده و ماموران آرام و بی صدا از کنارتان می گذرند و به نشان تاسف سری تکان می دهند، آنها دوست داشتند بزرگی گذشت را همان که بزرگی صبر هشت ساله تان را دیدند، ببینند.
به خودتان می گوئید: «همین؟ قصاص شد؟ اینکه دردی نکشید. اینکه عذابی را تحمل نکرد.» و اما اگر در آن لحظه بر ندای دل خود پیروز شوید و اسب دل را مهار عقل سازید و از حق قانونی، دینی و مسلم خود بگذرید ناگهان هلهله، صلوات و الله اکبر در فضا طنین می اندازد که قطعا هر کدامش باغی از نیکوکاری جاوید را برای لاله، پدرتان و عزیزان تان رقم خواهد زد، ناگهان در دل همه عزیز می شوید، شیرینی و نقل و شکلات در محوطه بی روح زندان پخش می کنند تا با روح بزرگ و علوی تان به فضا بدمید. شهلا هنوز هم باورش نمی شود، تمام قد روی صفحه فلزی محوطه اعدام می افتد، سجده شکر می رود و گریه می کند، برخورد ماموران زندان در دو حالت قصاص یا گذشت بازتابی از برخورد جامعه با شماست. شما در این روزها در برابر ازمایشی سخت و شکننده قرار گرفته اید. انتقام خون عزیزترین عزیزتان یا گذشت؟ اما این را هم مد نظر قرار دهید که دنیا آنقدر کوچک است که خدای ناکرده روزی شما هم مجبور شوید برای رضایت گرفتن، هر چند کوچک و جزئی مانند رضایت گرفتن برای یک تصادف ساده در خوف و رجا قرار گیرید.
*مردی که زمانی زندانبان بود
منبع: روزنامه شرق - چهارشنبه 10 آذر هشتاد و نه

پ. ن
شرم بر آن هوسباز و هرزه ای که حتی درس گذشت و ایثار را به فرزندانش نیاموخت.

» ادامه مطلب

پیرمرد

0 comments
جمعه سختی نبود و نه روزی بود که به خوشی گذشته باشد، یک روز آفتابی پائیز، هوای ملایم و تابش آفتابی که به نرمی صورت را نوازش می داد، و نسیم خنک پائیزی که در بلندای ساختمانهای چند طبقه حس زندگی به انسان می بخشید. و این من بودم که غرق رویاءهای همیشگی ام سرمست و شاداب مغرور از بالا کارم را انجام می دادم.
به تازه گی قلب و رگهایش از زیر تیغ جراحی گذرانده بودند، ضعف و رنج بیماری را از چهره اش می توانستم لمس کنم. می گفت بعد از خونریزی حال و روزش بدتر شده، از دکترش شاکی بود، دمی که آرام می شد این جمله را تکرار می کرد پول چه ارزشی دارد.
مدتی می گذشت که پیرمرد انتظارم را می کشید، شاید به ماه نمی رسید اما درد تلخ انتظار برای پیرمرد دیگر قابل تحمل نبود و من این موضوع را به خوبی درک می کردم پس صبح با خیال حضور پیرمد در منزل راهی شده بودم، بیرون از منزل بود، قدری دنبالش گشتم پیدایش نکردم، از دور شناختمش از موهای همچون برف سفید و اندام لاغر و نحیفش یقین دانستم خودش است به سمت خانه می رود، گامهایم را سریعتر از پیش بر می داشتم تا اینکه مبدل شد به دویدن، نفس زنان داخل خانه شدم از دیدنم خوشحال شده بود در آغوشم گرفت و چندین بار رویم رو بوسه داد، گویا او نیز پی برده بود که به عشق او آمده ام و باقی همه بهانه است.
کارم که تمام شد هر چه اصرار کرد تا ناهار در کنارش باشم بهانه آوردم، خواستم بروم دنبالم می آمد، هر چه کردم و آنچه گفتم که قلبت ناراحت است نباید زیاد از پله ها بالا و پائین بروی گوشش بدهکار نبود. حق داشت نمی دانست نیامدنم بخاطر همین روزمرگیهاست و آمدن فقط به عشق خود او، طاقت نمی اورد و پافشاری می کرد که لااقل باید این پول ناچیز را بگیری.
بلند گفتم مال دنیا چه ارزشی دارد و سرم را از خجالت پیرمرد پائین گرفتم تا بروم اما این صدای بغض پیرمرد بود که من را متوجه خودش کرد، برگشتم با دیدن چشمهای پر از اشکش بدجوری فرو ریختم بغلم کرد دوباره رویم را بوسید، تا اخر سرم را بالا نیاوردم و تا انتهای خیابان همانطور می رفتم و هرگز دیگر به چهره لاغر و نحیفش نگاه نکردم. مثل اینکه داشت با کسی وداع می کرد، انگار که ملاقات دیگری در کار نبود.
پیرمرد امروز همه فکرم مشغول تو بود و دلم تنگ است که چه سخت است دل کندن پیرمرد امروز به عشق تو آمدم و اینجا را هم به عشق تو پر کردم.
» ادامه مطلب

زندگی سگی

0 comments
امشب قصد دارم اینجا بخشی کوتاه از زندگی سگی خودم رو شرح بدم، حداقل برای دل خودم، تا شاید هر شب این موج غم و اندوه روی سرم خراب نشه.! خوب! امشب هم مثل بقیه شبها حس و حال خوبی ندارم و در کل فاز منفی عجیبی تمام وجودم رو گرفته، اما تمام هدفم رو روی این نقطه معطوف کردم تا علت این همه احساس ناراحتی رو پیدا کنم.
همه چیز شاید ازاونجائی شروع شد که تقریبا 15 سال پیش از یک شهر و استان دیگه اومدیم اینجا، از جائی که تمام خاطرات زندگیم اونجاست و هنوز بعد از این سالها وقتی یک شب تنها پا به اون محل گذاشته بودم آنچنان حس غربتی من رو گرفته بود که حتی حاظر به ترک اون محله نبودم محله ای که تا 16 سالگی اونجا بزرگ شدم کلی دوستان صمیمی داشتم، هر چند که گاهی جرّ و بحث و دعوا هم می کردیم اما واقعا صمیمیت این جمع بی نظیر بود این سالهای آخری در واقع روزی نبود که بچه های محل دور هم جمع نشن و یک فوتبال گل کوچیک از سر ظهر تا وقت شام بازی نکنند، یادش بخیر توپ پلاستیکی دو لایه و دروازه هائی که درست کرده بودیم، هر روز چند نفری با هم به مدرسه می رفتیم و بر می گشتیم تعداد بچه های هم سن و سال توی این محل کم نبود هر جا هر مشکلی که می شد پشت هم مثل کوه ایستاده بودیم، مثل دوران کودکی و نوجوانی همه آدمها این جمع همیشه این قدرها صمیمی هم نبود گاهی دعوا و بحث و مشاجره و حتی قهر و آشتی هم خیلی فراوون داشتیم یک روز دو نفر قهر می کرد و چند وقت بعد بقیه سعی می کردند تا آشتیشون بدند و این جمع صمیمی و دوستانه رو حفظ کنند.
اما از وقتی به اینجا پا گذاشتم هرگز نتونستم یک دوست خوب و رفیق شفیق پیدا کنم تا بقولی ایام شباب رو به خوشی بگذرانم و اینطور تباهش نکنم که حال اینگونه از دست روزگار مثل ضعیفه ای مویه و لابه کنم.
پا دردهایم از همان زمان شروع شد، کمک کم بیماری دیگه ای هم اضافه شد نمی دانم این دیگر کجا بود مانند بلای آسمانی بود چیزی تا نابود شدنم باقی نمانده بود می خواست دودمان را به باد دهد که با ورزش و مدیتیشن در مقابلش ایستادگی کردم تا حداقل بتوانم به درسهایم برسم و آینده بهتری را برای خودم و خانواده تنگدستم رقم بزنم.
شب و روز کارم شده بود درس خواندن و جنگ و ستیز با بیماری که تنها حاصل تفکراتم بود آن هم به خاطر غم غربتی که خودم از آن خبر نداشتم و ناخودآگاه تمامی جسم و روانم را گرفته بود و نتیجه اش شده بود این بیماری، گاهی از شدت افسردگی و تصور منفی سر به دیوار می زدم و مثل ابر بهاری اشک می ریختم حتی یاد آوریش هم دردناک است و روح آدم را بقول صادق خراش می دهد.
هیچ وقت چنین روزهائی را تصور نمی کردم، اما هرچه بود گذشت و تاثیر منفی خودش را گذاشت، آنچنان که هنوز اثراتش رهایم نمی کند،بدتر از آن این بود که بعد از اینکه آنوطر کمر همت به درس خواندن بسته بود تنها در دوران مدرسه موفق بودم و آزمون ورودی دانشگاه با آنکه موفق شده بودم که سدش را بشکنم اما از نتیجه اش راضی نبود و از فرط ناراحتی آنچنان گندی زدم که خودم هم از چنین غلط کردنی پشیمان شدم اما پشیمانی دیگر سودی نداشت، آن زمان بود که که پی بردم واقعا غم حماقت خود شخص و نداشتن یک راهنما و پشتیبان مناسب واقعا چیست و چه دردناک انسان خودش را به قعر چاه می اندازد و دوازده سال عمر تحصیلی اش را تباه می کند.
اما بدتر از همه رفتن به خدمت سربازی و دوران مبارک آشخوری بود، از روزی که قدم به پادگان گذاشتم دردسرهایم شروع شد، تصورش سخت نیست اینکه یک بیمار روانی و افسرده چون من در میان این جماعت خشن چکمه پوش چه عذابی می کشد، هر روز برایم جهنمی شده بود با این حال حتی حاضر به گرفتن یک مرخصی ساده هم نبودم، آنقدر از خانه و خانواده بیزار شده بودم که بی هیچ خبری و بدون یک ریال پول به این عرصه زبر و بی احساس قدم گذارده بودم، در مدت کوتاهی چندین مورد جرّ و دعوا داشتم با هیچ کس سر سازگاری نداشتم، انگار خودم نبودم،سرتان را به درد نیاورم مدتی نگذشت از بهترین سازمانها بعد از دوران آموزش بیرون آمدم و پس از مدتی بستری شدن در بیمارستان روانی مشهد و یک فقره خودکشی با قرص از خدمت مقدس سربازی اخراج و با مهر معافیت از خدمت سربازی به دلیل بیماری روانی راهی خانه شدم، از اینجا به بعد دیگر دنیا روی سرم خراب شد در چاه تاز های که برای خودم کنده بودم غرق شدم، با این کارت معافیتاحساس می کردم دیگر هیچ جایگاهی در این جامعه ندارم و از اینکه چنین بلائی بر سرم اورده بودند شدیدا ناراحت بودم هر چند تا اندازه بسیار زیادی خودم هم مقصر بودم و اغفال شدم.
اما در واقع همینطور بود من که خودم را تا دیروز در بهترین سازمانها تصور می کردم دیگر هیچ امیدی به کوچکترین کار سازمانی نداشتم و تنها کورسوهای امیدم را دیگر با این کار سوزانده بودم.
بعد از یک هفته پا در عرصه شغل سخت و طاقت فرسای مکانیکی ماشین آلات راهسازی گذاشتم، علاقه شدیدی به این کار در وجودم احساس می کردم هر چه من با میل و رغبت بیشتری کار می کردم از سوئی دیگر حضرات سوء استفاده گر اوستا کار بیشتر پا بر روی این احساس می گذاشتند و مایه دلسردی بودند تا جائی که بعد از هفت سال تازه به این نتیجه رسیدم که تمام این سالها استثمار شده ام و در این سن هنوز هیچ ندارم و اگر در جا می زدم بیشتر سود برده بودم، خلاصه از اواسط بیست و هفت سالگی تازه از از نو شروع کردم به کسب پول و پس انداز و تا پا به عرصه واقعی خلاف نگذاشتم نتوانستم پس اندازی کنار بگذارم، علاوه بر همه اینها در طی این سالها مخارج خانه و بیماری پدر را یک به یک، برادر به برادر به دوش کشیدیم و بسی رنج بردیم، و این شاید تنها دستآویز من برای کار و کوشش بیشتر بود.
و اما امروز بعد از این همه سال و بعد از مرگ پدر احساس دلتنگی و غربت همه روانم را تسخیر کرده و توان فکر کردن را از من گرفته است. احساس می کنم از زندگی خودم راضی نیستم از زنده بودنم از آنچه که دارم و ندارم از همه انسانهای اطرافم از هیچ چیز و هیچ کس احساس رضایت و خشنودی ندارم، و بزرگترین درم این است که که نمی دانم مشکل از کجاست ایا این درد همه است!؟
نمی دانم چرا باید اینطور باشد. شاید همه اش بخاطر این است که دوستانی ندارم تا اوقات فراغتم را با ایشان بگذرانم و اینکه اسیر زندگی صنعتی و ماشینی شده ام و در این شهر بی کس مانده ام، هر چه است مثل خوره تمام روانم را آزار می دهد.
» ادامه مطلب

فسرده ام

0 comments
یک شب آخر هفته دیگه هم گذشت و اما باز تکرار مکررّات،دوست داشتم یکی هم مثل خودم شنونده حرفهای درونم بود همونطور که من برای تو، نمی دانم چه کرده ام که همه حرفهایم به هیچ انگاشته می شود، اگر با سنگ خارا سخن می گفتم تا حال صدائی از خودش در آورده و حرکتهای تکراری نشانم نمی داد، غیر از اینجا مکان امن دیگری آیا سراغ دارم که درد دلهایم را برایش بگویم، هرگز!!
همه دغدغه هایمان همین است، و من آن کورسوی دردهای تو هستم که هر زمان از دنیای اطرافت گریزان شده ای و به تنگ می آئی نا خواسته به اینجا پناه می آوری، ای کاش دل کوچک من هم چنین پناهگاهی داشت.
شبی دیگر گذشت و من از عمر هیچ نفهمیدم جز تمامی این امواج منفی که همه فضای تاریک اتاق را در خودش گرفته تا به من احساس خفگی دست دهد، امیدوارم هیچ وقت هیچ کس به اینجا نیاید تا بداند و بفهمد که تا به این مقدار ضعیف و ناتوان شده ام و دردهایم را در سینه نگه داشته و بارش را به دوش کلمات در این فضای مجازی گذاشته ام، نه من دیوانه نیستم، نه عاشقم و نه دیوانه، تنها موجودی هستم از این جماعت دو پا، دارای احساس که حتی مستی شراب تلخ هم دیگر دردی از من دوا نمی کند، نمی دانم اسباب این همه رذالت و سنگدلی بشر چیست که هر چه بیشتر به جلو می رود بر بی رحمیش افزوده می شود.
امشب همه زمزمه لبهایم شده است این شعر زیبای رودکی

بوی جوی مولیان آید همی--- یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او--- زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست ---خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی--- میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان--- ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان--- سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی--- گر به گنج اندر زیان آید همی

» ادامه مطلب

غربت من

0 comments
امشب از اون شباست که بدجوری احساس دلتنگی می کنم خستگی و فاز منفی از همه وجودم میباره، احساس می کنم دیگه از زندگی خسته شدم با اینکه تا خرخره مشروب خوردم و امشب رو با ابولی و کامی رفتیم خوش گذروندیم اما این حس بدجوری به من حاکم شده، حس نمی کردم بعد از اون همه خنده و قهقهه زدن طوری که از خنده زاید احساس سنگ کوب به من دست می داد و نفسم بند می اُومد حالا اینطور احساس غربت و دلتنگی داشته باشم و بعد از این همه مدت حس و حال نوشتن توی این بیغوله رو پیدا کنم چقدر این حس دلتنگی و غربت طاقت فرسا شده .
تمام طول شب بحث همین بود- کامی جان و من بعد عمری هنوز تجرّد اختیار کرده بودیم و نمی تونستیم به اون ایده آل خودمون دست پیدا کنیم، هر چی بود تکیه کلام این بود بابا تو که هنو جوونی و تازه داری پا میزاری توی سی سالگی! اما کامی چی!؟ اون دیگه رسیده به سی و شش ، هفت ، با این حرفها امیدوار می شدم اما درد من که این چیزا نیست. سری که درد نمی کنه چرا دستمال ببندیم ، این طرز فکر هنوز نتونسته یکی همفکر و مشابه خودش پیدا کنه و هر چی توی این آئینه نگاه می کنه کارش سخت تر می شه ، نمی فهمم آخه این چه زندگی شده ، تمام عالم رو امشب به من می دادند باز هم احساس دلتنگی داشتم و دارم، نمی فهمم این حس غربت و این خلاء رو چطور باید پُر کنم، فکر می کنم همیشه بخاطر همین حجب و حیاء بیخودی از زندگی احساسی خودم عقب افتادم و به زندگی ماشینی که هیچ وقت دلم نمی خواست گذروندم، نمی فهمم تا کجا باید به این وضع ادامه بدم کاش می تونستم اونچه که توی دلم مونده و یخ زده راحت و بهتر از این مطرح کنم؛ این فقط درد من نیست درد خیلیاست. نفس عمیق
امشب فقط حس این موزیک رو دارم، واقعا از شنیدنش حس غریبی به من دست میده
موزیک بی نظیر از دالیدا
I found my Love in portofino



کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
» ادامه مطلب

افزایش میل جنسی زنان

0 comments
میل جنسی زنان – چگونه بطور طبیعی افزایش می یابد

توسط ساشا تاکوفسکی

برخی از تقویت کننده های گیاهی که قادر به تقویت قوای جنسی در طول دوره افزایش میل جنسی زنانه هستند در زیر آمده اند که می توانند بطور طبیعی سبب افزایش لذت سکس و همینطور عاملی موثر بر وضعیت روانی بدن به صورت فعال و پرانرژی باشند تا تماس جنسی را تبدیل به تجربه ای لذت بخش کنند. معمولترین عوامل گیاهی افزاینده میل جنسی زنان عبارتند از :

جینگو ( درخت معبد)

جینگو یا پر سیاوشان موئی تاثیرش در اعمال جنسی اول بار بعد از استفاده یک مرد مسن که قصد بهبودی حافظه اش را داشت مورد بررسی قرار گرفت. اعمال جنسی او به گونه ای شگفت آور که توجه محققین را به خود جلب کرده بود بهبود یافته بود. بررسیهای بعدی نشان داد که جینگو همچنین دارای تاثیر مثبت بر میل جنسی زنان است.

یک آزمایش بر روی 63 بیمار با استفاده از شیره جینگو تاثیر آن را بر 84 درصد از بیماران مصرف کننده داروهای ضد افسردگی که کاهنده میل جنسی می باشند نشان داد. در این مطالعه درتمامی نواحی میل وشهوت جنسی بهبودی بهمراه میل , شور جنسی و ارگاسم مشاهده شد.

آرژنین

نوعی آمینو اسید که به صورت ال آرژنین هم ارائه می شود. یکی از پر مصرف ترین مکملها برای افزایش مدت زمان میل جنسی در هر دو گروه مردان و زنان است که برای بصورت ویاگرا طبیعی در دسترس قرار می گیرد.

آرژنین جهت ساختن اکسید نیتریک مورد نیاز است, ترکیبی که وظیفه اش شل کردن رگهای خونی بدن برای کمک به جریان خون بوسیله سرخرگهاست ,این چرخه شامل اعضاء جنسی بدن نیز می شود.

در یک مطالعه بالینی روی 77 زن با رغبت جنسی کم یکی از ترکیبات حاصل یا مسکنها داده شد. زنانی که آرژنین مصرف کرده بودند بهبودی بیشتری را همچون گزارش افزایش میل جنسی 71 درصدی در مقابل 42 درصد نشان دادند. همچنین آنها پیشرفتهای دیگری مانند شادابی در زندگی زناشوئی, بهبود در تعداد دفعات ارگاسم و کسب تجربه بهتر احساسی ناحیه کلیتورس (چوچوله) را گزارش کردند.

DHEA

نوعی هورمون که بصورت طبیعی توسط غدد فوق کلیوی تولید می شود و در بدن به دو هورمون استروژن در زنان و تستسترون در مردان تبدیل می شود. مقدار این هورمون همراه با سن افراد بطور طبیعی کاهش می یابد که در نتیجه می تواند موجب کاهش میل جنسی بشود. بهمین منظور افراد مسن تر یک کاهش طبیعی در اعمال جنسی بهمراه دارند. چندین مطالعه با انجام آزمایشی از مکمل فوق توانست پیشرفت و بهبودی در این گروه سنی نشان دهد.
پژوهشی تازه بیان می کند که این هورمون می تواند در هر دو گروه زنان و مردان به داشتن رابطه جنسی بهتر کمک کند. دستور و نظارت پزشک برای مصرف این مکمل کاملا ضروریست. شما قبل از مصرف ملزم به مشورت با یک متخصص با تجربه در زمینه سلامتی هستید و اینکه با اطمینان از هورمون با دوز مناسب مصرف کنید و در وضعیت خوب و سلامتی باشید.

Ginseng

جنسینگ یا درخت جنسه دارای امکان رفع نارسائی میل جنسی در مردان و زنان است و بهمین منظور هزاران سال است که در چین مورد استفاده قرار می گیرد. اجزاء کاربردی جینسنوسایدها بر همین عقیده موجب تسهیل رهاسازی اکسید نیتریک در رگها می شوند که افزایش جریان خون در ناحیه کلیتورس ( چوچوله) ور نتیجه داشتن ارگاسمی بهتر است. جینسینگ به داشتن فیتواستروژن ( نوعی ماده گیاهی ) معروف است وبر این باور است که به کاهش استرس بدن کمک می کند و این نیز برای میل جنسی در زنان مفید است.

Dong Quai

دانگ گوئی از گیاهان معطریست که در چین, کره و ژاپن می روید وتوسط پزشکان طب گیاهی بعنوان دارو برای گونه هائی از مشکلات سیستم جنسی زنان از تنظیم دوره قاعدگی تا درمان مشکلات یائسگی مورد استفاده قرار می گیرد و به داروی گیاهی زنان معروف است.
از آن بعنوان یک تقویت کننده متدوال خون استفاده می شود که شامل ویتامینهای E , A وB12 و مملو از تانین است. محققین تابحال شش مشتق کمارین را شناسائی کرده اند که موجب عدم انقباض و اثرات کاهش فشار خون هستند. روغن گیاه دانگ گوئی شامل لیگوستیلید. باتیلفتالید. اسید فرولیک و انواعی از پلی ساکاریدهاست.

این عناصر می تواند به کاهش لختگی خون و شل شدن دیواره رگها کمک کند. هر چند تنها برای افزایش میل جنسی استفاده نمی شود و تاثیرش بر تمام بدن می تواند به احساس مردانه بیشتر در زنان کمک کند و بهمین شکل اثر آن بر روی رگهای خونی موجب انتقال خون به اعضاء جنسی بدن می شود.

میل جنسی در زنان پیچیده است و ممکن است نتیجه هر دو حالت طبی و روانی باشد. برای میل جنسی در زنان ترکیبی از همه داروهای طبیعی فوق می تواند به آنها در داشتن احساسی بهتر و افزایش میل جنسی با پیشرفت در خلق و خوی , کاهش استرس, افزایش اسید نیتریک و بهبود جریان خون بطور کلی کمک کند.

مصرف هر کدام از داروهای فوق باید تحت نظر پزشک و متخصص با تجربه باشد.

منبع
» ادامه مطلب

سفر سبز

0 comments
طبق قولي که اينجا به خودم داده بودم و عهدي که بسته بودم ديروز بيست و دوم بهمن تهران بودم تا در کنار بقيه سبزها جنبش سبز حضور محکمي از خودش براي همه دنيا به نمايش بگذاره و نشان بده که تا کجا خودجوش و مردمي و براي داشتن امتيازات خاصي مثل دستمزد و حقوق و..... به خيابان نيومده
صبح زود از ترمينال با يک بي آرتي به سمت آزادي راه افتادم تمام مسيرها رايگان بود ميدان امام حسين اتوبوس متوقف شد گفتند از اينجا به بعد بايد پياده ..... ميدان کاملا در اشغال نيروهاي سرکوبگر يگان ويژه و لباس شخصيها بود تمام مسير رو تا انقلاب پياده روي کردم اينطور که مشخص بود حکومتيها تمام نيروهاي خودشون رو براي اين روزها جمع کرده بودند همه بسيجي از پيرو جوان و زن مرد.... طول مسير پر بود از چادرهائي که عکس و پرچم پخش مي کردند تمام فرعيها و چهار راههاي منتهي به مسير امام حسين تا آزادي توسط چماقداران نيروي انتظامي و اطلاعات و سپاه اشغال شده بود و ورودي هر چهار راه از فاصله حدودا دويست متري با موانع بسته شده بود , به فاصله هر 10 متر دو طرف خيابان دو تا گروهبان کنار هم ايستاده بودند ديدن همين سرکوبگران تا دندان مسلح باعث شده بود به قدرت سبزها بيشتر ايمان بيارم و با قوت قلب بيشتري به سمت انقلاب حرکت کنم اما هيچ جاي پياده رو به کسي اجازه نشستن و يا ايستادن داده نمي شد بخصوص دور ميدانها , پياده رو از ساعات اوليه صبح در اشغال بسيجيهاي جوانتر بود همه جا نشسته بودند در نگاه اول به چشم نمي آمد امادر این بين به يکي از آنها بي سيم داده بودند . همين باعث شده بود تا سبزها مدام در حرکت باشند حرکت از قبل کاملا برنامه ريزي شده بود .
اونهائي که هيچ پلاکارد و عکسي نداشتند به نظر از سبزها بودند باز هم جاي شک وجود داشت درست وقتي که تونستم يکجا براي نشستن پيدا کنم چند جوان بدون پلاکارد هم کنار من نشستند در نگاه اول به نظر از سبزها مي آمدند اما زماني که شروع به صحبت کردند و يکي از آنها بيسيمش رو بيرون آورد مشخص شد نه تنها سبز نيستند بلکه به دنبال سبزها هستند يکي را که کاملا به مجرمين شبيه بود را مي فرستادند تا هر جا تجمعي چند نفره است استراق سمع کند. بعضي از اين افراد کاملا مشخص بودند يا بي سيم به نوعي مشخص بود و يا اينکه دستبندها پلاستيکي مخصوص پليس از جيبهاشان بيرون آمده بود البته تعدادشان هم کم نبود.
ساعت نزديک يازده بود اما از تجمع سبزها خبري نبود تنها حضور گسترده همين نيروها سرکوبگر باعث دلگرمي بود. محمود داشت نطق مي کرد نکته مهم اينجا بود که بخش زيادي از تظاهرکنندگان رژيم براي منافع شخصي شان آمده بودند ساعت سه بعد از ظهر اين مسئله پر واضح بود که حکومت چه تعداد از جيره خوارانش را با اتوبوس به تظاهرات آورده بود در تمام خيابانهاي فرعي اتوبوسهاي آماده براي بردن بسيجيها پارک شده بود بيچاره ها تازه برايشان ناهار آورده بودند مثل قحطي زده ها با چه ولعي مي خوردند . صف کيک و سانديسشان که ديدني بود جنگي بود از يک طرف حيدر حيدر مي گفتند از طرفي عکسها را زير پا انداخته و جنگ سانديس داشتند, افرادي که با نايلونهاي بزرگ پر از کيک و سانديس به خانه بر مي گشتند گوياي همه چيز بود. در فيلمي که ديروز گرفتم به خوبي بيانگر اين موضع است که چه جدالي است در صفوف کيک و سانديس, اين فقط يکي از ايستگاههاي صلواتي کيک و سانديس بود. راستي در ثانيه بیست فیلم به وضوح لگدمال شدن عکس خميني را مي بينيد اين عکس همان کسي است که برايش آن همه جنجال و هياهو به پا کردند.



واقعا باعث تاسفِ حکومتي که قرارِ مشروعيتِ خودش رو از اين راه با کيک و سانديس به دست بيارِ......حکومتی که با ریا و تزویر حکمرانی کند یقین بداند افرادی که پشت سر چنین حکومتی می ایستند جملگی از ریاکارانند. به جرات عرض مي کنم فقط ده درصد از روي حماقت يا براي وقت گزراندن به تظاهرات آمده بودند بيش از سي درصد لباس شخصيها بودند و باقي همه مواجب بگيران و ........... يعني هر آنکس که منافعي در اين بين دارد ........ سبزها هم که سرگردان در حرکت بودند اين را بايد بررسي کرد چرا جنبش سبز ديروز حرکت محکم و کوبنده اي نداشت ....... زمانيکه از حرکت سبز در ميدان صادقيه با خبر شدم خيلي دير شده بود و آنقدر از راه رفتن زياد و طي کردن چندين بار مسير انقلاب تا فردوسي و يا اینکه تا آزادي خسته بودم که تاب و توان راه رفتن نداشتم .
قدرت سبزها هنوز روشن و واضح بود نيروهاي نقابدار و چماقدارها از صبح زود تا شب همچنان حقير و خسته ايستاده بودند و از ترس قادر به ترک چهارراهها و ميادين شهر نبودند
شايد بهتر بود که در چنين روزي سبزها نمايش قدرت نداشته باشند و تجربه اي باشد براي حرکتهاي بعدي
» ادامه مطلب

نام جاوید وطن

0 comments

ترانه نام جاوید وطن با صدای دریا دادور

نام جاويد اي وطن
صبح اميد اي وطن
چهره كن در اسمان
همچو مهر جاودان
وطن اي هستي من
شور و سرمستي من
چهره كن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
كه هم آواز تو منم
همه ي جان و تنم
وطنم وطنم وطنم وطنم
بشنو سوز سخنم
كه نواگر اين چمنم
همه ي جان و تنم
وطنم وطنم وطنم وطنم
همه با يك نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با يك نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ايران جوان
ز صلابت ايران جوان
ز صلابت ايران جوان
» ادامه مطلب