پرشر

0 comments
گاهی از فشار و بی حوصلگی می تونی سرت رو بکنی تو دیوار وسط آجرا و تا ساعتها و روزها و هفته ها و شایدم سالها حتی نفس هم نکشی
اون وقت دیگه می فهمی که برای همیشه یک شئ بودی نه یک موجود پر هیاهو که افتاده توی باتلاق خونی که خودش درست کرده

You're too important for anyone
You play the role of all you long to be
But I, I know who you really are
You're the one who cries when you're alone
But where will you go
With no one left to save you from yourself
» ادامه مطلب

انتها

0 comments
باید آنقدر بری که حتی دیگه راه برگشتت رو نتونی پیدا کنی و خودتم نفهمی دیگه کجائی

وقتی توی خلوت خودت نشستی و داری از دنیای خودت لذت می بری، سرو کلّه یک مزاحم پیدا میشه تا سیخ بزنه به همه چیزت و سرک بکشه توی دنیای تو، اون وقت همه چیزت رو لگد مال کنه طوریکه دیگه هیچ وقت نتونی به دنیائی که داشتی برگردی

مردابی به نام زندگی که همه چیز را می بلعد و به گند می کشد
بوی مردار می دهند همه زندگان


» ادامه مطلب

برده

0 comments
انسان نیز حیوانیست همچون باقی حیوانات، براحتی مانند یک سگ او را می توان به بند کشید و در هر مسیری که دلت می خواهد سوق داد
و تا آنجا پیش رفت که حتی بدون تو توان زندگی نداشته باشد و برای همیشه اسیر و برده ات شود

میل به بردگی و استثمار شدن در وجود هر انسانی است باید جلوی شکوفائیش را گرفت


» ادامه مطلب

درد

0 comments
نمی دانم آیا چیزی دردناک تر از این است که بدانی به کسی دل بسته ای که هیچ احساسی نسبت به تو ندارد، و تو در خیالت با عشق او زندگی می کنی

وقتی که همه احساست یخ بست تو دیگر یک مرده متحرکی، همه تلاشت را برای تولدی دوباره به کار بگیر

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی، اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی آن را عوض نکنی،اگر برای مطمئن در نامطمئن سفر کنی، اگر در ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی حداقل یکبار در زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی.... پابلو نرودا
» ادامه مطلب

تفال

0 comments
امروز صبح با اعصاب خراب و یک حالت دپرس از خواب بیدار شدم . از بی حوصلگی گفتم یک تفالی به حافظ خالی بند بکنیم. یک کم بخندیم به حال خودمون. وقتی شعر اومد باور کردنش سخت بود، آخه حافظ چاخان تو از کجا حال آدم رو می فهمی این قدر دقیق می زنی تو خال ، خیلی نامردی


هزار جهد بکردم که یار من باشی

مرادبخش دل بی‌قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی

انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند

تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او

اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند

گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی

دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من

گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من

اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی

به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم

مگر تو از کرم خویش یار من باشی

» ادامه مطلب

فقر

0 comments
فقر درد یک جامعه نیست بلکه عرصه ایست برای خودنمائی و قهرمان سازی عده ای خودخواه. جائی برای خالی کردن همه عقده هایشان. چه کسی خبر دارد از دل پر خون کودکی که از درد حقارت به خودش می پیچد و صدای ناله اش گوش فلک را کر می کند
از زخمهای مادری که کابوس هر شب اوست از صدای گریه طفل شیرخوارش که درد او همه شیشه خالیست که گاهگاهی با آبجوش و یک حبه قند پر می شود تا فراموش کند همه دردهای دنیا را و مست شود از باده پر آلام ابدی. نقطه اوج آنجا که دیگر درد را حس نمی کنی، مست از قدح درد، تو به اوج رسیده ای، پر می کشی، خلسه درد
» ادامه مطلب

خوب بد زشت

0 comments
چند روز پیش سعید یک ویدئو جالب از اجرای موزیک متن فیلم خوب بد زشت رو نشونم داد که واقعا اجرای بی نظیر و جالبی بود. امشب مثل همیشه بیکار بودم تصمیم گرفتم تا تو یوتوپ پیداش کنم بزارم اینجا هر کس تا بحال ندیده حتما ببینه هماهنگی و تناسبی رو که توی اجرای این گروه هست


» ادامه مطلب

حماقت

0 comments

مرگ خود خواسته یعنی جائی که ترس و شجاعت رنگی نداره، همه چیز بی معنی شده، هر چیزی که به زنده موندن ربط داشته باشه یعنی حماقت تا انتها

این هم ویدئو ابتدائی فیلم کن پارک. که حتی از اسمش رنج می بره، خیلی راحت ماشه رو می چکونه



» ادامه مطلب

بیگانه

0 comments
من اینجا ایستاده ام درست کنار تو،جائی نرفته ام که قلب من، هر شب خیالت را به آغوش می کشم، با تو می خوابم و با تو بر می خیزم،همه دروغهایت را دوست دارم، مدتهاست که به دین و آئین تو گرویده ام و از همه دروغهایت کتابی ساخته ام تا هر روز از آن آیه ای بخوانم و تو را نیایش کنم، تماشایت کنم، عشقبازی ات را با هر آنکس که دوست می داری و از صبح تا شام پایدار نیست، تا اینکه به دیگری که از راه می رسد دل می بندی

اوج پارانویا
» ادامه مطلب

عدالت

0 comments
نیچه می گوید برابری ضد عدالت است. برابری، همۀ حربۀ ضعفا و تعریف آنها از عدالت است. اما عدالت اصیل را نیچه اینطور معنی می کند: برابری برای برابران و نابرابری برای نابرابران


» ادامه مطلب

درد

0 comments
تنها زمانی به سراغت می آید که تنهائی، حتی درون جمعی از انسانها باز تنهائی، به سراغت آمده، یأس تو را فراگرفته، چیزی گلویت را می فشارد، راه نفس کشیدنت را بسته، خُلقت تنگ می شود می خواهی های های زیر گریه بزنی (این زیرش را نمی دانم) دردت آمده خودت هم نمی دانی کجاست، درمانش چیست، شاید این همان درد نامیرائی است، خودت را به در و دیوار می زنی، فایده ای ندارد

بغض می کنی، یک گوشه می نشینی، تمام گذشته ات مانند یک نوار فیلم آپارات از مقابل چشمانت عبور می کند، پر از فلاکت و رنج است، روی خوشش را نمی بینی، واقعا که چهره خوشی ندارد، حتی از بودنت هم به تنگ آمده ای ، خسته ای، به خواب پناه می بری اما دردی از تو دوا نمی کند، از این رو به روی دیگر می چرخی باز هم مستأصل با یک حس دردآور نفس عمیقی می کشی و از رنجی که می بری بیشتر زجر می کشی

آیا می توان به این زندگی که تا بدینجا تمامش پر بوده از سختی و رنج اطمینان کرد و به زیبائهایش که فقط در ذهن و مغزمان زیباست دل بست و با دید تازه ای ادامه داد
» ادامه مطلب