مبارزه خاموش

0 comments
همه جا تخم وحشت کاشته اند، از کسی صدائی بلند نمی شود. حالا شاید دیکتاتور موفق بوده است که بعد از حصر ایران قیامت نشد. اعتراض از کف خیابان، از بطن جامعه به دنیای مجازی منتقل شده است، زنان جامعه تنها به نمایش یک عکس ناشناس، بدون حجاب پشت عینک آفتابی برای اعتراض بسنده می کنند. دیگر در سطح خبری نیست همه کارها زیرزمینی شده اند، در پستوی خانه نمایان می شوند. چپ و راست ندارد همه در پوشش روشنفکر حتی روی صفحات مجازی در لفافه و پشت کلمات اعتراض می کنند و برای تعداد اندکی "خوشمان آمد" کاربران صفحات اجتماعی، یکدیگر را تا لجنمال  شدن زیر سئوال می برند. ترس حاکم شده، کسی شهامت عبور از خطوط قرمز تعئین شده دیکتاتوری را ندارد. 
مخالفین واقعی در زندانها دور هم جمع می شوند و برای مخاطب نداشته شان در بیرون از زندان بیانیه می دهند. کسی را یارای خواندن جملات تکراری بر ضد دیکتاور نیست. همه وجود کارمند دولتی را اضطراب می گیرد، توان خواندن ندارد، حقوق ناچیزش شاید همان ممد حیات از خزانه دیکتاتوری می گذرد. همه شهر ساکت است، حتما هیچ کس نمی داند چه چیزی می خواهد، خواسته ای ندارد. اسمش حتما عافیت طلبی ست، من اسمش را می گذارم مبارزه بدون هزینه، البته هر چقدر فکر می کنم مبارزه بدون هزینه نمی شود، این اصلا مبارزه نیست. سکوت در برابر ظلم همان مشارکت در ظلم است، کسی حاضر نیست تا بهای تظلم خواهیش را بدهد همگی به نحوی با ظالم دست در یک کاسه دارند. شعار دیکتاتور همین است اگر مشارکت عملی نداری پس ساکت باش. جامعه کم کم همرنگ حاکمیت می شود، همه صفات ناپسند جای ارزشها را می گیرند. مردم برای لقمه ای چاپلوسی پیشه می کنند و از هم پله ای برای نردبان صعود می سازند، حالا هر کسی وجود دیکتاتورش سر مست از قدرت نابرابر غلیان می کند و چه لذتی از این بالاتر برای انسان جاه طلب
مردم همه یخ زده اند، گروهی با برچسب مبارزه با مقالات بی سر و ته مملو از کلمات حمایت از طبقات فرودست برای دوستانشان فخرفروشی می کنند، گروهی از زور مبارزه مهاجرت کرده اند و حالا آنجا تحلیل آبکی می کنند، این همان خواسته سازمانهای اطلاعاتی ست، راندن مبارزه از سطح جامعه به ناکجا آباد اینترنت و خارج از مرزها. حتی دوست مهاجر مبارز خارج نشین هم به امید بازگشت به وطن و پاسپورت دو ملیتی جسارت عبور از خطوط قرمز دیکتاتوری را در خودش نمی بیند. 
شاید شکل مبارزه تغئیر یافته، حالا همه به نحوی مبارزه می کنند که کمترین هزینه را در بر دارد. حتما این شکل تازه ای از مبارزه است. اما بیش از همه این مبارزه نیست بلکه نوعی همراهی با ظلم است. همه فرصت طلبها یک جا جمع شده اند تا از هر مشکلی فرصتی در جهت منافعشان بسازند 
تصور نمی کنم وقوع انقلابی تازه دردی از جامعه ای دوا کند که تا خرخره در منجلاب اخلاقی فرو رفته است، همانطور که گوستاو لاندرا آنارشیست آلمانی اینگونه تصریح می کند: حکومت چیزی نیست که انقلاب آن را از میان ببرد، بلکه وضعیت یا
رابطه ای بین انسانها و شیوه ای از رفتار آدمی است; با ایجاد روابطی جدید و با رفتاری دیگر می توان آن را از میان برد.

مبارزه پشت این صفحات مانیتور به خودارضائی شباهت دارد، هر کس اینجا می آید تا وجودش را تخلیه کند، وجدانش را هر شب از پشت کیبورد آسوده به تختخواب ببرد و بعد با خودش فکر کند چه مسئولیت خطیری را هر روز در برابر انسانهای دیگر، در مقابل دیکتاور به سرانجام می رساند. چه موفقیتی بالاتر از این برای دیکتاتوری اسلامی کمونیستی کاپیتالیستی.
سئوال بزرگ همین جا با یک علامت بزرگ مقابل چشمانت رژه می رود، آیا باید به خیابانها ریخت، دست به اعتصاب زد و یا اینکه دست به اسلحه برد؟ تنها می دانم که از خشونت فقط حکومت خشمگینها شکل می گیرد همان چیزی که از سال 57 همه روز تجربه می کنیم. مسئله همه حتما همین است برای چه چیزی و چه آرمانی باید هزینه بدهم، سالهای جوانی ام را در زندان سر کنم، از ادامه تحصیل باز بمانم، شغلم را از دست بدهم در حالی که برای کسی اهمیتی ندارد که در اطرافش چه می گذرد، آزادی برایش معنای دیگری گرفته و چپاول سهم دیگران از سرمایه های این سرزمین برایش فرصتی ارزشمند است. به جای رفتن به زندان و جنگیدن برای احقاق حقوق مردم سرزمینش می تواند آرمانهایش، رنگ آرزوهایش را عوض کند و برای ارضاء روح آزادیخواهی پایش را جائی بگذارد که عبور از خطوط قرمز دیکتاتوری نیست.  حالا در ناخودآگاه همه این خطوط قرمز در وجودمان حک شده اند خودسانسوری حالا بخشی از زندگی ما شده است.
این همه تعبیر منفی سکوت جامعه در طی این سالها بود، اما در لایه های زیرین جامعه ایرانی پتانسیلی از مبارزه رشد می کند که در هیچ زمانی قابل پیش بینی نیست، جامعه ای که آماده برای فرصتی در کمین نشسته،مانند آنچه که در انتخابات سال 88 رخ داد، و یا بعد از مرگ خواننده جوان پاشائی، هیچ کس تصویری از چنین روزی نداشت. ناگهان همه چیز فوران می کند نه به خواست گروه و شخصیتی بلکه خودجوش به خیابانها می آیند و لحظه ای ببرای همه طرفها قدرت نمائی می کنند.
حال باید نشست و منتظر ماند تا در حرکت بعدی قرار است چه رخداد پیش بینی ناشدنی از دل جامعه به کف خیابانها فوران کند.  هر چه زمان می گذرد سطح آگاهی جامعه افزایش پیدا می کند، قدرت اقتصادی مردم بالا می رود و این نشان بسیار خوبی ست "
برای آینده یک دموکراسی خاورمیانه ای از نوع ایرانی." این موضوع را باید با خواص ژئوپولتیک منطقه مرتبط دانست      
» ادامه مطلب

کابوس

0 comments
مسخ شده ام، از وضعیتی که درون آن قرارگرفته ام هم رنج می برم هم لذت، باید انتحار کنم تا از این موقعیت خلاص شوم. همه چیز مثل یک گردونه تکراری از صبح تا شب اتفاق می افتد، احساس می کنم هوای بیرون برایم کافی نیست، یک وضعیت سکون است، شبیه یک باتلاق  وقتی که احساس می کنی با بیشتر دست و پا زدن پائینتر می روی و تنها زمان را از دست داده ای، هیچ چیز قابل برگشت نیست، زمان از دست رفته. گاهی خودم را لبه پرتگاه سقوط می بینم،  از بالا به پائین که نگاه می کنی همه چیز درون هوا معلق شده، درخت انسان کاشته اند و میان همه اینها یک زن میانسال با موهای کوتاه و طلائی که زیر نور آفتاب برق می زند به آرامی در حالی که دستانش را بالا گرفته و نگاه ملتمسانه به سمت پائین سقوط می کند 
در میان راه همه به جانورانی اخته مبدل شده ایم که در زمان بی خاصیتی حرکت می کنند، هیچ حسی ندارند. درون تفکرات دوآلیستی گیر افتاده ام حتی دانستن مسیر هم کمکی نمی کند هیچ چیز توان مقابله با لذتی که از این رنج می برم را ندارد. شده ام جمع اضداد
باید ترسید از دنیائی که هیچ تعلقی در آن نداشته باشی و باید گریخت از انسانی که هیچ چیز برای از دست دادن نداشته باشد. زمانی که در چیزی غرق می شوی همان تبدیل به کابوس تو خواهد شد
» ادامه مطلب