اوزگورلیک (آزادی)

0 comments
تقریبا یک هفته قبل این لحظه بر روی سنگفرشهای کوچه و خیابانهای استانبول در حال قدم زدن بودم، شهری توریستی و با بافتی در هم تنیده از سنت و مدرنیته مملو از جمعیت معتقد مسلمان و زنان سکسی که از صبح تا پاسی از نیمه شب در این شهر زیبا میان مساجد قدیمی و کافه بارهای مشروب لولیده اند، آنقدر همه چیز جذاب و خیره کننده است که ناخودآگاه محو این همه تناقض و همزیستی سالم دنیای مدرن و سنتگرایان اسلامی می شوی و در نگاه اول این شهر را باید مرکز دموکراسی همه جهان گرفت، نقطه ای که همه فرهنگهای نو و کهنه در آنجا با یکدیگر برخورد می کنند، بله درست است اینجا همان شهری ست که آسیا را به اروپا و شرق را به غرب متصل می کند، شهری که متشکل از دو بخش اروپائی و آسیائی ست با یک پل بر روی رودخانه ای برای آشتی دنیای مذهب و کافران بی دین از نگاه آنها که هر روز در تریبونهای مساجد این خاک آسیائی می دمند.
اما پشت همه اینها زندان بزرگی ست برای آنها که در مقابل قدرت قد علم کرده اند، قدرتی که اکنون در چنگال اسلامگرایان عدالت و توسعه است. روزنامه نگارانی که امروز در زندانهای ترکیه قلمشان را شکسته اند تا بر زبانشان مهر زده باشند
باید به میدان تقسیم می رفتم از برخی از دوستان خارجی خبر جنبشها و حرکتها دانشجویان و جوانان ترک را در روزهای قبل شنیده بودم، میدان در تصرف سربازان و ماشینهای ضد شورش بود، آنها یک سوی میدان را آشغال کرده اند و در کوچه پس کوچه های بازار بزرگ مشرف به بازار به کمین معترضان نشسته اند، آمده اند تا صدای آزادی را زیر چکمه هایشان خفه کنند، اما آن روز خبری از معترضان نبود تنها حضور پلیس در همه جا قابل لمس است. در راستای خیابان استقلال که پر شده بود از جمعیت توریست و مردم عادی در حالی که در هر گوشه خوانندگان و نوزاندگان خیابانی در حال هنرنمائی بودند تنها یک گروه بود که جمعیت زیاد اطرافش نظرم را جلب کرد، مردم کف می زدند و کیف روی زمین نشان از رونق بازارشان داشت. تازه رسیده بودم که یک ترانه را تمام کردند ترانه بعدی را سعی کردم با گوشی قدیمی ام ثبت کنم کمی از پایان ترانه نگذشته بود که عده ای دیگریورش آوردند و بساط این نوازندگان جوان را به هم زدند جمعیت دور آنها جمع شده بود، برخی اعتراض می کردند متاسفانه از آنجائی که ترکی نمی دانم برایم جای سئوال شده بود که اینها خواسته اشان چیست! شاید قلدر و باجگیر محل باشند، کنجکاو شدم دنبالشان راه افتادم چند کوچه آن سوتر به مشاجره و بحث  ایستادند، متوجه شدم اینها لباس شخصیهای پلیس اند و اینجا ایستگاه پلیس و همه بحث این است که این چند جوان ترانه های سیاسی اجرا کرده اند. هنوز نمی دانم آنها چه چیزی خوانده اند
 اما خوب ویدئوئی را که ضبط کرده ام اینجا می گذارم تا اگر کسی به زبان ترکی آشنا بود بنده را هم در جریان این ترانه قرار دهد.
اینجا محل نزاع قدرتهاست، شهری که در ظاهرمحملی ست برای همه تفکرات، بزنگاه آشتی شرق و غرب، دنیای سنتی و مدرن، اما همه اینها نقابی ست بر روی لایه های پر تلاطم نبرد تفکر حاکم تا دندان مسلح با مدافعین تفکر نو
زندگی در این شهر  تنها تداعی دیگری بود از دست خونین دیکتاتور حاکم بر زادگاهم ایران

» ادامه مطلب