ارابه مرگ

0 comments
آسمان مریض و گرگ ومیش صبح بغضش را فروخورده، هر چه در این ماه از کار زمین ارباب جمع کرده بود با خودش آورده،  غلغله درونش زمانی برای تامل در مورد این تکه های سربی باقی نگذاشته. شق و رق با هیبت درشتش گوشه ای آرام خوابیده بود. اینجا مردی نیست، نباید باشد
درد شانه هایش را فراموش کرده، میان گریه های خشکیده اش گم شده، مردی از پشت مانند سگی  که از اربابش فرمان گرفته بو می کشد جائی خیس نشود نم نکشد، اینجا کسی گریه نمی کند، زار نمی زند
آنسوتر که چند فرسخی از سگدانی دور شده اند، سگهای خود فروخته باید بازگردند. راننده پیکان از دیدن این کاروان خسته و شکسته دلش به درد آمده، اما قد و بالای این رشید درون ماشین درشتی می کند، هر طرف که آرام می گیرد دری باز می ماند
ارابه ای از راه می رسد، راهی تا روستا باقی نمانده، دو پیرزن کنار این جوان خاموش بالای ارابه نشسته اند، مادری زار می زند و گریه های خفه می کند، این یکی بغض کرده خیره به ناکجا آباد است، ارابه مرگ به راه می افتد
مادربزرگ پیر هر بار اشکهایش حلقه می شوند، گفتن این همه آرامش نمی کند، سالهاست گذشته اما مو به مو همه را از اول قصه می کند، سنگینی غمی را درون سینه هنوز با خودش حمل می کند 
اینجا کنار این زمینهای کشاورزی خارج از ده جوانی خفته، آنجا گوشه حیاط خانه کهنه پدری هر روز به سنگی تکیه می کند که سالهاست دستان ظلم یادگارش را آنجا به خواب ابدی فروکشانده، هر جا که نگاه می کنی چشمانی به راه است
باری که سالها چون کولبران باید از مرزهای خفقان به سوی آزادی حمل کنیم بر شانه های خسته این مادران حمل شده و امروز ما 
سفیران گمنام این پیام به آیندگانیم




» ادامه مطلب

دیکتاتور

0 comments
چند روز گذشته و دیگه امتحانی باقی نمونده، هر شب با خودم کلمات رو سبک سنگین می کنم، روی یک موضوع جدید زوم می کنم، باز رغبت به نوشتن ندارم. گاهی مثل جنگ داخلی نیمه های مغز هم دیگه رو فتح می کنند، یک روز سیگار حال می ده یک روز اینجا نوشتن یک روزم سگ دو زدن واسه پنج شاهی، اینم شده عاقبت تربیت مزاج اروتیک ما، آخرش هم نتیجه می گیرم اینطور آدما از بقیه هوسبازترن و توی حالت حاد اسمشون رو میشه گذاشت هرزه
امشب اول از همه خواستم نوشته های تازه بلاگهائی رو که دنبال می کنم مرور کنم که متوجه شدم سایت پوریا عالمی از دسترس خارج شده، انگار توی همین بارون الآن یک دفعه از زیر ناودون رد شده باشم، حالم بد شد، حس اینکه چند روز توی بازداشتگاه چی می کشه به هیچ وجه احساس خوبی نیست، وقتی پسورد ایمیل و وبلاگ یک نفر رو توی بازجوئی می گیرند یعنی ترس از شکنجه 
دیکتاتوری رو بالا و پائین می کنم توی ذهنم می چرخونم به اعتماد به نفس کاذب ترجمش می کنم، دنبال یک تعبیر خوب برای  تعصب می گردم، تزلزل فکر...نه ....باورهای بی اساس......نتیجه واضحی ندارم. بخوبی درک می کنم اون دوست نداره هیچ کس مثل خودش باشه واقعا کسی مثل او دیکتاتور نبوده ، محمد رضا شاه، صدام حسین اصلا دیکتاتور نبودند، اون مرگ رو می پذیره اما از گفته هاش کوتاه نمیاد، هیتلر شاید نمونه خوبی باشه، حالا اینجا اون نشسته اون بالا و فقط میگه حرف من، به هیچ کس رحم نمی کنه. ماشین اتوریته هر کس رو که در مقابلش سرکشی کنه توی خودش له می کنه براش مهم نیست چه کسی، کی و کجا بودید، نابودی اون به معنی نابودی همه چیز و همه کسِ، استبداد واقعی اونچه که تحت سلطه داره در زمان سرنگونی با خودش پائین می کشه و دایره این خسارت حتی ممکن بیش از دایره تحت سلطه اون باشه
بخاطر همین صفاتش بعنوان یک دیکتاتور واقعی همیشه خواستم تحسینش کنم، یک مستبد و خود رأی تمام و کمال

 روی دیگر معانی کلمات زیر در متون سیاسی

Supreme= دیکتاتور
Authoritarian= طرفدار استبداد
» ادامه مطلب