کانابیس

امشب برای کاری پیش چند نفر از بچه هائی رفته بودم که تو کار گرس بودند یا همون سیگاری، اونقدر توی این فن استاد بودند که باور کردنی نبود، و لی خوب همین یکبار بود و اصلا نفهمیدم کی هستند و از کجا اومدند
از اول شب رفتم توی توهم، اوج پارانویا بود، حرفهائی که اشتباه شنیده می شد، تصور اینکه یک نفر داره صدام می کنه همش توی گوشم بود، تصاویر ذهنی که اصلا نمی دونم چطور توی مغزم ایجاد می شد، یک پارانویای واقعی
همه چیز داشت با سرعت حرکت می کرد و خنده های بی اختیار امان نمی داد، مثل اینکه مغز روی چیز خاصی قفل شده باشه، تجربه بدی نبود، یک پارانویای مصنوعی بود، تا الآن توی اوج بودم و چشمام هنوز از خون قرمزه، البته چند شبی هم هست که یا اینکه به هیچ عنوان نخوابیدم و یا اینکه درست نخوابیدم

کانابیس یعنی اوج پارانویا

0 comments: