مخزن الاوهام

اسم اینجا رو باید عوض کنم بگذارم پناهگاه، حتما اینجا آخرین جائی که می تونم با خودم بدون احساس سنگین حضور دیگران با خودم حرف بزنم از زمین و زمان شاکی بشم و برینم به همه چیز و همه کس بدون اینکه کسی بفهمه پشت همه این توهمات واقعا چه دیوانه ای داره روی دکمه های کیبورد می کوبه، شاید هم مخزن الاسرار خوب باشه وقتی کسی غیر از خودت اینها رو نمی دونه، حالا که زمان مرگ پدر دیکتاتور و معمار سلاخ خونه اسلامی هم هست این اسم خوبیه، خمینی هم احتمالا یک کتاب با همین اسامی مثل کشف الاسرار یا یک همچین چیزی داشته
باید می زدم به سیم آخر برجکش رو می ریختم پائین، شاید واقعا آستانه تحملم کم شده اما چاره ای نبود دیگه حریمش رو گم کرده بود بد خورد توو پَرش، بعدش دَمَغ شد رفت توو خودش. گاهی باید عملگرا بود باید زد و حال حریف رو گرفت، اینکه نوریزاد و ملکی و ستوده و گوهر عزیزتر از جان عشقی به سبک خودشون رفتن جلوی بی قانونی دیکتاتور ایستادن واقعا کار بزرگی که این همه سال از کسی بر نیومد یا اگر هم بود در نطفه خفه شد بالاخره تمام این سالها چپولها نشستند هی گفتند پرولتاریا بورژوآ آخرش هم طوروی شد که تبدیل شده به صدای منادیان حکومت اسلامی از تریبون مساجد .و تلویزیون به اینترنت و روزنامه 
اونها هیچ شهامت مقابله با دیکتاتور رو ندارند در حدی هستند که مسئله فلسطین با رسانه میلی هم صدا باشند و یا مدام بر طبل توخالی ضد آمریکائی سرمایه داری بکوبند و آخر هم بگن: دیدی رفیق ما پیروز شدیم 

0 comments: