روایت من از شکنجه

پس از افشای خبر شکنجه اسماعیل بخشی از طرف خودش بسیاری از آنهایی که توسط بازجویان در بازداشتگاهها و تاریکخانه های حکومت سرا پا وحشی جمهوری اسلامی مورد شکنجه و ظلم قرار گرفته بودند سعی کردند تا بیشتر از قبل صدایشان را به گوش همه برسانند. 
اما این هم حرف تازه ای نبود تقریبا اکثر مردم ایران روایتهای متفاوتی از شکنجه و قتل دولتی شنیده و یا دیده اند. شکنجه های و اعدامهای بعد از انقلاب، امرای ارتش، توده ای، مجاهد و... چه افراد بیگناهی که مجبور به اعترافات دروغین شدند، حتی این رژیم خونخوار به خودیهای خودش هم رحم نکرد، نمونه اش عباس امیر انتظام، صادق قطب زاده، ...و چه کسانی که گریختند یا خانه نشین شده
اما با این همه هیچ کس از متهمین و زندانیان عادی چیزی نگفت و یا آنکه کمتر از آنها یاد شد، به گونه ای که انگار همه با هم بر سر این موضوع عقیده اند این دسته از زندانیان مستحق چنین شکنجه ها و برخوردها یی هستند. در دوران بازداشت در بازداشتگاه مخوف امنیت و آگاهی شاهد شکنجه افرادی عادی این جامعه بیمار بودم که در مقابل شکنجه هایی که خودم شدم حتی دیدن و شنیدن صدای ناله این بدنهای معتاد و نحیف زیر شلاق و شکنجه تحمل ناشدنی بود، تا مدتها صدای ناله شان در گوشم مانده بود و از خواب وحشت نیمه شبها بیدار می شدم، کابوسم شده بود، مردمانی بی کس و تنها که کسی از آنها خبر نداشت، حتی کسی نمی دانست آنجا پشت آن دیوارها چه خبر است. بیچاره زن و دو دختر کوچکش ساعتی قبل برایش قدری خوراکی آورده بوند تا از گرسنگی تلف نشود، غذای بازداشتگاه که به سختی قابل خوردن بود، جوان فقیر و درمانده از طبقه فرودست، نمی دانید که چه اندازه خوشحال بود. اما همین کافی بود تا یکی از مامورین که خودش هم قربانی همین سیستم است از راه برسد و یکی از اسمها را صدا بزند، همه می دانستند بازی شروع شده. رعشه به وجودشان می افتاد، بی انصاف مگر دستهای نازک و استخوانی این مرد طاقت ساعتها آویزان شدن آن هم قپانی از در و دیوار بازداشتگاه را دارد. دور مچ دستها را با چند لایه موکت می بستند تا مچ دستها از فشار وزن بدن زخم نشود، هر چند که باز هم زخمی و خونین می شد، بعد از پشت دستبند می زدند یک طناب از دیوار یا در آویزان بود می بستند وسط دستبند، همان جا باید می رفتند بالای یک صندلی، حالا دیگر صندلی را  می کشیدند و شروع می کردند با کابل زدن، صدای نعره و التماس تمام سالن را می گرفت به هر امام و پیغمبری که می شناخت متوسل می شد اما در مقابل فحش و شلاق جواب می گرفت.
 دخمه وحشت بود، باید اعتراف می کردند. به چه کارهای نکرده ای به چه خواستهای کثیفی، این تنها نمونه کوچکی بود. از کدام یکی بنویسم از جوجه کردن، بستن به میله وسط حیاط در سرمای زمستان، زدن برادر کوچکتر در مقابل برادر بزرگتر به قصد اعترافات دروغین، زدن با پیچ گوشتی، کشیدن ناخن با انبر،  ریختن آب سرد روی متهم در سرمای زمستان فقط به دلیل عقده های شخصی

یک دنیای تمام ناشدنی از جنایتهایی که هر روز در بازداشتگاههای این حکومت فاسد اتفاق می افتد از شکنجه، انفرادی زندانیان عادی چیزی نمی نویسم. یادآوری همین مقدار خود موجب شکنجه و عذاب روحی خواهد شد

جه سرهایی که بی گناه زیر فشار هیمن شکنجه ها بالای دار رفت، چه زندگیهایی که تباه شد، چه روزگار جوانی که پشت میله ها گذشت. چه کسانی که بعد از این همه شکنجه و آزار دیگر ان انسانهای سابق نشدند بیمارانی از جنس قربانی و جلاد در جامعه رها شدند تا این جامعه از این که هست هم بیمارتر بشود. انسانهایی که ناخواسته درگیر بازی خشن حاکمین دیوانه شدند. و جوانی و عمری که دیگر بازنگشت. باور کنید یا نه بسیاری این روزها پشت آن میله ها بی گناه حبس می کشند، فقط برای اینکه صدایشان به جایی نمی رسد. زیر شکنجه به سختی کسی طاقت می آورد، کمتر پیش می آمد تا زیر بار جرم نروند. این است عدالتخانه اسلام شیعی

0 comments: