خودخواهی تا خونخواهی

دیروز جائی رفته بودم برای کار، نمی دانم از بد روزگار بود یا از همان خوبیهائی که آخرش به آنجائی که ختم می شود که از کرده خود مثل سگ پشیمان می شویم.
راستی تا یادم نرفته یک کبوتر بخت برگشته همچین خوشکل و رعنا درست موقع کار اومد نشست روی بخت ما که فکر کنم این می خواست برینه به این بخت پر بار. خلاصه نامردی نکردیم گرفتیمش، حیوان فلک زده انگار از قحطی آمده بود انقدر گرسنه و تشنه که با دیدن آب و دان داشت خود را وا می داد وسط ظرف آب ...... با خودم گفتم حیوان زبان بسته توام اسیر این موجود دو پا و خودخواهیش شدی. چند روز که از خانه ات دور شدی نتوانستی قوت خودت را مثل بقیه پرنده ها حتی یک گنجشک فسقلی پیدا کنی.
می بینید با این خودخواهی بیمورد چه کارها که نمی کنیم، پرنده درون قفس بعد از مدتی پرواز کردن را فراموش می کند وقتی از قفس رهایش می کنی چند متر بیشتر توان پرواز ندارد. حیوان بیچاره از اصل خود دور افتاده.
می گوید عشق است، دوست داشتن زیاد است. اینجا به کبوتر بازها می گویند عشق باز. راست است اما اینکه عشق نیست خودخواهیست، حیوان بیچاره را برای خاطر دل خودت اسیر می کنی و ازادی اش را می گیری تا جائی که آنقدر وابسته می شود که دیگر بدون تو قادر به ادامه زندگی اش نیست، حیوان زبان بسته دیگر عشقی به تو ندارد، این وابستگی است. حالا که دیگر از این زبان بسته خسته شده ای حتی قادر به رها کردنش هم نیستی، حیوان دیگر قادر به ادامه زندگی اش بدون تو نیست.
می بینید چقدر خودخواهیم، در روابط میان خودمان هم همینطور رفتار می کنیم، ابتدا یکدیگر را از دوستی بی اندازه وابسته می کنیم بعد رهایش می کنیم، طوری که دیگر به تنهائی زندگی برایش زجرآور می شود. پس حس انتقام سر باز می کند و چه خونها ریخته شده و ریخته خواهد شد بخاطر این همه خودخواهی انسان، که هر چه را دوست دارد به بند می کشد.
آزاد زندگی کنیم وابستگیها را فراموش کنیم، اجازه ندهیم ما را به بند بکشند.
چه فلسفه مزخرفی دارد زندگی، همه با آنکه از این قصه آگاهند باز حاضرند به چنین خفتی تن دهند و خود را اسیر کنند، اسیر خاک.

0 comments: