انسان

روزگار غریبیست، هرچه که فکر می کنم درکش برایم سخت تر می شود، حکومتهائی که از درون همین مردم قد علم می کنند قدرت می گیرند و با ثروتهای سرزمین همین مردمان غنی می شوند
و آن روزها که فریاد اعتراضها برای دادخواهی ازمیان همین مردم برخاست با سلاحهائی که از ثروت سرزمین مادری این بخت برگشتگان خریده اند و گروهی انسانهای دون تر از میان همین جماعت معترض که به کار گماشته اند و مواجبشان را می دهند به جان صاحبین اصلی این سرزمین می افتند و همه اشان را زیر چرخهای ماشین قدرتی که درست کرده اند له می کنند
دنیای عجیبیست خود برای خود و از خودشان یک آفت و بلای جان درست می کنند تا آنجا که به تنگ امده و برای از میان برداشتنش آنقدر رنج و مشقت را تحمل می کنند و خونها در این راه می دهند تا یکی دیگر را به دست خود بیاورند و بر مسند قدرت بنشانند، تا این هم پس از مدتی خونشان را درون شیشه کند و از شدت ظلم و ستم فکر چاره کنند تا چگونه این را از میان بردارند. عجیب اینجاست که بعد از سالیان دراز عمر بشر و حکومتها و تجربه های گذشتگان باز هم این چرخه نحس و خونبار را تکرار می کنند
نامش را چه می توان گذارد انسان یا موجود احمقی که نمی داند چه کار می کند
برای ظلمی که در حق مردم سوریه می رود دلم می سوزد
می دانم که خودم و خودت و همه ما در منجلاب بزرگتری از سیاهی و فساد گرفتار شده ایم
در خلوتِ روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال
عاشق ترينِ زندگان بوده اند

0 comments: