قاعده بازی

تنها که شدی از فشار روحی و عصبی نمی دانی به کی و کجا پناه ببری، با هر کاری که بتوانی خودت را مشغول می کنی
گاهی شیطنت می کنی یک پُکی هم به سیگار می زنی لبی تر می کنی مشروبی می خوری
با یک کام از سیگار سرگیجه می گیری احساس بدی نیست، مشروب که می خوری با همان پیک اول بدنت مور مور می کند احساس خوبیست، بشاشی و خوشحال، طوریکه غمی نمانده
اما کم کم سرو کله یک غریبه پیدا می شود با اولین نگاه گرفتارش می شوی مانند آن است که از تنهائی تو آگاهی داشته، آن زمان که دل بستی آرام آرام تو را به حال خودت رها می کند، طرد می شوی.... غرورت شکسته، احساس می کنی از تو سوء استفاده شده،آن قدر باور این موضوع برایت سخت است که از درون فرو می ریزی
از اینجا به بعد سیگار خوراک ریه هایت می شود بدتر از آن اینکه هر چه افیون و مخدر می بینی می خواهی امتحان کنی تا این درد بزرگ را از مغزت پاک کنی هر شب الکل می خوری..... هیچ چیز آرامت نمی کند
یک غریبه وارد زندگی ات شده و آرامشت را با خودش برده
شاید به خودکشی و خود آزاری روی آوری  گاهی دیگر آزاری می کنی 
هیچ چیز التیام بخش این زخم نیست، تو ممکن نیست آرام شوی مگر آنکه ذهنت را به خلسه ببری تا از این نکبت خلاص شود زیرا که اثرش برای همیشه باقی خواهد ماند
کسی که خود آرامش ندارد از تنهائی دیگران به نفع خودش استفاده می کند شاید این کار را ناخواسته انجام می دهد اما یقینا او پیش از تو زیر تازیانه دیگر آزاری قرار گرفته است و ناخودآگاه این را به تو انتقال می دهد او نیز برای فرار از این درد این کار را می کند
هیچ قربانی بهتر از شخصی نیست که احساس تنهائی می کند
مراقب آنهائی باش که در دلدادگی شکست خورده اند





0 comments: