ماه تی تی

امشب یک خاطره کوچولو از گذشته توی ذهنم ناخودآگاه تداعی شد که این رو دیگه باید به نوستالژیهای گذشته اضافه کنم. موضوع مربوط میشه به زمان جنگ وقتی که خیلی کوچیک بودم. فکر می کنم شیش هفت سالگی
شبهای تابستون بود و سالهای جبهه و جنگ، همون وقت که بابام از طرف بسیج رفته بود جبهه و خیلی دیر برای مرخصی خونه می اومد. اون شبها برای فرار از گرمای تابستون و استفاده از خنکای شب بالای پشت بوم می خوابیدیم، چند تا برادر ردیف مثل یک گروهان سرباز کوچولو کنار هم می خوابیدیم و برای اینکه تا زودتر خوابمون ببره به ستاره های بالای سرمون خیره می شدیم، آسمان شبش فوق العاده زیبا بود، تصویرسازی این قسمت همیشه آسمان کویر دکتر شریعتی رو به یادم میاره. اونقدر زیبا که ستاره ها مثل جواهرات توی آسمون می درخشیدند، کافیه چشمات رو برای یک لحظه ببندی و بری توی اون فضا، اونقدر لذت بخشِ که دیگه حاضر نیستی از این رویا بیرون بیای
مادرم برای اینکه زودتر خوابمون ببره و کمتر حرف بزنیم و پچ پچ کنیم می گفت : بچه ها رو به آسمون بگید " ماه تی تی بابای منو ندیدی" تا باباتون زودتر بیاد خونه، بعد بخوابید
حالا که دیگه بین ما نیست این جمله اومده توی ذهنم و الآن بیشتر از یک سال که دیگه برای همیشه رفته و هر چی که بگم فقط یادش مونده

دل بر عقل غالبه همیشه

2 comments:

new jersey personal injury attorney said...

I like your style: brief and informative. Good job!

social media marketing agency said...

You are a true master of the quill! This reading was the so absorbing! Write more and thank you!