عقده گشائی

دیگر همه چیز برایم تکلیف شده، خوردن، خوابیدن، نفس کشیدن، بقول دهخدا سپوختن و.......تمام روزهایم شبیه یکدیگر شده، فقط آدمهایش گاهی با هم پستشان را تعویض می کنند
زندگی از همان روز اول که قصد ورود از دنیای بیضی به بیضی دیگر را داشتم آن مقدار سخت گرفت که با دیدن خوشیهای زندگی فقط اشک در چشمانم حلقه می زند، حتی قادر به عقده گشائی هم نیستم
از همان بدو ورود غم نان و درد یکی بعد دیگری چنان جای خودش را در نهال فکرم باز کرد که حتی توان تصویرسازی خوشی را از یاد بردم، چنان در طول زمان همه سختیها با هم قرین شدند که تنها ملهم روح مرده ای در کالبدم شده اند
فاصله ای عمیق میان ازدحام افکار ناب سنتی و دنیای مدرن خوشگذران که از درون کتابهای نویسندگان می آمدند تا با عصیان خود پایه های زندگی به باور ایشان دگُم را به لرزه در آورند و یک زندگی صیقلی شده را برایم به ارمغان آورند، باری چه سود که آنچه داشتم را هم از من گرفتند و سرگردان و تهیدست در این برهوت پر شقاوت انسان نما همراه خروارها سئوال مغبون رهایم کردند

چون پرده بر افتد .....خوب افتاده دیگه 
سخت گرفتیم سخت گذشت....آسان گرفتیم باز هم سخت گذشت
پس بحال خودش وا می گذاریم..... 

0 comments: