فروردین

دلم  پر می کشد به کجا نمی دانم، هوائی شده بی هدف پیچ و تاب می خورد، سرگیجه و تهوّع می گیرم، آن بالاها گم می شود، آخر  شبها می نشیند وسط اتاق بُغ می کند خیره می شود، نه نه! اصلا نه پشت نه مفابل.... هیچ کدام
سرم درد می کند به خود می پیچم، دستم می سوزد، جوشیده! رشته های اعصابم همه شناورند، تلخ و بد طعم سر می کشم،... قرص آقا!!؟ نه هرگز، اصلا فکرش رو نکنید. تاول زده، اینجا. نه سر دلم که می سوزد
آخرین بار اُوِر دوز کرده بود. صبح زود آمده بود پشت در افتاده بود اصلا این تصاویر پاک پاک نمی شود حتی با استانداردهای نیروی دریائی آن گرسنه هائی که جهان می خورند، حاضر نبودم حتی به قاشقی که از آن غذا می خورد لب بزنم حتی لیوان آبش برایم چندش آور بود با آن دندانهائی زرد از سیگار فروردین. می دانی یک آن سوختم اصلا داغیش اینجا ماند، باورش ممکن نبود، حرف هیچ کس را قبول نداشتم مگر می شود تو اینجا نباشی بدون خداحافظی بروی، ظهر که برای خودت آواز می خواندی اصلا هم هر چه گفتم دستت را صاف کن تا کارشان را انجام بدهند گوش نکردی، دلم می خواست تا صبح همانطور دهانم روی دهانت می ماند و طعم سیگار می چشید تا شاید از رفتن پشیمان می شدی، تا جبران کنم.... همه از پروازت می گفتند اما به کتم نمی رفت
بچه شده بودم، پیش تو بچه ام، همه سالهای فقیرانه کنج این اتاقها برایم راحت تر بود تا احساس سرد دیگر نبودنت
می دانم اما کمر همت بستم تا نبودنت را در فضای مرده این چهار دیواری از هم پکیده پر کنم تا شاید روزی دیگر پشت در تند تند در بزنی
دلم یک دنیا بارانی ست

 امشب خدا را به خاطر همه گناهانش بخشیدم 

0 comments: