جنون

مست و مدهوش  افتادم تووی رختخوابم خواستم زار بزنم بی فایده بود در این ساعت شب با این کار  فقط ریده بودم به حال مستیم، فراموش کردم اما بازیهای باخته گذشته دست بردار نیست، وقتی مست می کنی با خودت صادقانه تر از همیشه ای، موزیک نرم و غمناکی می گذاری کذشته فروریخته خودت رو دوباره آوار می کنی روی سرت، مشروب به جای تسکین خود درد می شود،  با همه این حرفها حال خوبی ست در این نیمه های شب کمی با خودت رو راست باشی
به خودم می آیم کسی در میانه نیست من مانده ام من مانده ام تنها مست و یک شیشه مشروب که به انتها رسیده  و چیزی از غم گذشته ام نکاهیده، من مانده ام و کوله باری از نا امیدی که وجودم را با خودش به قهقرا می برد، هر شب مست می کنم تا فراموش کنم 
همه برای ذرّه ای توجه می جنگیم، همه داشته هایمان برای گوشه نگاهی از اطرافیان است یعنی آنها که در دلمان جائی دارند،  بی گدار به آب می زنیم تا شاید دلی را به دست آوریم؛ مشکل اجتماعی بودن مان از همین جا شروع شد که نتوانستیم بی نظر دیگری به باز ی ادامه دهیم
بازی تماشاچی می خواهد، ناظر و داور بی دلیل نیست، نگاه احمقانه اش حتی چنان نافذ است که سرنوشتی را از نو می نویسد

مستی و راستی یاوه نیست، انسان را به تکاپو می اندازد، البته که اگر ما انسان باشیم
خواستم که شد این پرت و پلا گوئی اما همه هستی ناله می کند برای ذره ای گفتمان تا درونش را خالی کند

0 comments: