اعدام

چرا اعدام نه، کمپین حق حیات راه انداخته اند، در ته قلب نداشته ام از مخالفین اعدام هستم به عبارتی به همان حق حیات معتقدم، از تماشای زجر کشیدن یک حیوان هم حالم ناخوش می شود. اولین بار که یک نفر را در حال جان دادن دیدم زمانی بود که با اتوبوس از محل خدمت سربازی از مشهد به خانه بر می گشتیم تازه به شهر چناران رسیده بودیم و من هم در حال خوش صحبتی برای هم خدمتیها که اتوبوس تکان سختی خورد و بعد از صد متری کنار جاده ایستاد اول تصور کردم که اتوبوس با ماشین جلوئی تصادف کرده، وقتی پیاده شدیم راننده رفته بود؛ شاید صد متر بالاتر یک نفر کنار گارد ریل مثل مرغ پر کنده در حال دست و پا زدن دیده می شد، برایم عجیب بود کم کم جلو رفتم همه همان دور ماتشان زده بود بالای سرش که رسیدم کودک 6 یا 7 ساله ای بود که سرش بین سپر و گارد ریل وسط جاده مانده بود، بخشی از مغز وسط سیاهی موهای تراشیده اش خودنمائی می کرد، مثل مار به خودش می پیچید و با چشمهای بسته روی آسفالت بالا و پائین پرتاب می شد، خروج ماده حیات را از وجودش احساس می کردی، ماجراجوئی تلخ و احمقانه ای بود، پدرش که آمد جسم کودک توی بغلش هنوز آرام و قرار نداشت، آنجا شاید هنوز غرور جوانی اجازه نمی داد تا واقعیت مرگ و زندگی را درک کنم جسم نحیف و لاغر کودک حاشیه نشین برای ماندن به سختی تقلا می کرد طعم شیرین زندگی زیر زبانش گیر کرده بود و به آسانی قادر به دل کندن نبود، برای او با همه سختیهایش زندگی باز هم ارزشش را داشت. تا اینکه پدرم مقابل چشمانم جان داد و درد نبودنش را از همان لحظه که جسمش بی جان شد احساس کردم باورش آن قدر سخت بود که برای اطمینان با همان وضعیت جنازه را به بیمارستان بردم
به همین خاطر مرگ انسانی دیگر به دستان قانون با علم و اراده قبلی برایم پذیرفتنی نیست، داستان اعدامهای زیادی را به خاطر دارم اما هر جور که فکر می کنم همه آنها محصول سیستم آموزشی همین جامعه بودند، جامعه دینی که قرار گذاشته تا همه را از جمله نمایش جفت گیری مرغ و خروس را هم اصلاح کند
چند وقت پیش یک موش بزرگ تووی انباری برای خودش جا خوش کرده بود، به اندازه یک فرغون خاک از کف انبار بیرون کشیده و مشغول لانه سازی بود از آن لانه های جاسوسی زیر زمینی که معلوم بود در آینده قرار است محل تجمع شبانه و براندازه ای پایه های نظام مقدسمان باشد، خلاصه بعد از تله گذاری حیوان مفلوک به دست سربازان گمنام زنده گیری شد اما معضل بزرگ بعد از آن روش معدوم کردن این بخت برگشته بود، هیچ کس نه می خواست جانش را بگیرد و نه آزادش کند. برایم جای سئوال شده بود که آیا باید به دلیل بهداشتی مثل ناقل بودن انواع بیماری و انگل و ضمن تخریب و زیان مادی باید با اجرای حکم اعدام از شرش خلاص شد و یا اینکه رهایش کرد تا در جائی دیگر دوباره به اعمال سخیف غریزی اش و تجاوز به حریم انسانها مشغول شود. درست مثل مجرمی که بعد از آزادی از حبس مجددا به اعمال مجرمانه اش روی می آورد.هر چه کردم جواب قانع کننده ای نبود از یک طرف ما با دخالت در طبیعت و کوتاهی در ایجاد فضا این بیچاره ها را به این روز انداخته بودیم و از طرف دیگر این زبان بسته به طور ذاتی برای حیات انسان مضرات زیادی دارد و جایش نباید اینجا باشد.
به هر حال آیا باید گاهی به قانون حق داد تا از شر مجرمینی که اعمال مجرمانه اش بخشی از وجودشان شده خلاص شود و برای تنویر افکار عمومی دست به اعمال وقیحی مثل اعدام بزند یا خیر؟ همه اینها مسئله ای ست که در پایان می شودبه نتیجه رسید مرگ چاره آنها نمی تواند باشد با اینکه شاید مقایسه موش و انسان از جهاتی درست نباشد اما حق حیات برای همه می تواند وجود داشته باشد گرچه فکر کنیم تصویری که حیوان از دنیا دارد محدود است اما برای آن زبان بسته هم زندگی شیرین است.

0 comments: