بی عاری

یک جای کار می لنگد، از صبح تا شب تمام دنیا را هم که داشته باشم باز جای یک چیزی اینجا کم است، حلقه گمشده بازی پیدا نمی شود، گمشده، اصلا هیچ جا نیست، بازی و قاعده اش را از همان ابتدا باخته ایم. شاید جواب در خود مسئله نهفته است. 
شبیه یک بیمار روانپریش شده ام نه کاری از من ساخته است و نه چیزی از ابتدا تغئیر می کند همه عناصر روند زوال خود راپیدا طی می کنند.مثل یک بیمار درون گلهای قالی به دنبال در بهشت لای پرزها را چنگ می کشم. 
باید یک روز صبح زود وقتی همه خوابیده اند سر به بیابان بزنم و بروم جائی که هیچ دریافت کلامی برای فهم دنیای پیرامونم نداشته باشم. مثل بوته ای هرز درونم رشد می کن هر شاخه اش را که می زنم از جای دیگری رشد می کند. تا این حد زبونی و حالت استیصال قابل تصور نیست. 
یک نفر را شش سال بی هیچ بهانه ای بدون مرخصی در زندان نگه داشته اند، مهر مادری را از فرزندانش سلب می کنند، سالها پیش چهار برادر و خواهرش را بالای دار بردند، حالا دست ظلم کوتاه نمی شود عطش انتقام دارد خفه اش می کند، مریم منفرد گناهش چیست که داغ جوانمرگ شده خواهر و برادرانش را دید و هرگز به ساحل آرامش نرسید، مانند انسانهای فراموش شده اند. در خاموشی گریه کردند زجر کشیدند اما کسی صدایشان را نشنید. آری زندگی اینجا همچنان جریان دارد و کسی به تاریکی اعتراضی ندارد. 
نفس دیکتاتوری اسلامی را با خون و خفقان آمیخته اند، تمام هدفش را می گذارد تا دستاویزی برای خونریزی بیابد، هر زمان که خارج از این ملک قافیه تنگ افتد، لوله تفنگ را به سمت این مردم بیچاره می گیرد، زندگی را جهنم می کند. اما بمیرم برای این دوستان جهان وطنی که سنگ بزرگ بر می دارند چون شهامت اعتراض به جنایات و ظلم اطرافشان را ندارند.
از شنیدن نام این همه زندانی عقیدتی و معترض که بسیاری از آنها مظلوم و بیگناه گمنام مانده اند وجودم آتش می گیرد و از این حالت انفعال حالم به هم می خورد. مردمی که کباب و عرقشان به راه است. حقوق می گیرند و پل می شمارند اما برای شنیدن صدای این انسانهای آزاده گوشهاشان کر شده. 
توتفق هسته ای برای ما تنها گذار از بحران جنگ است و تنها امیدواریمان کمی ثبات در این اقتصاد فاسد و متزلزل، و برای دیکتاتور مصداق "که از گوه خوردنم گشتم پشیمان" است.
با جنگ و انقلاب چیزی برای مردمی که سرشان را زیر برف کرده اند عوض نمی شود جز ایجاد یک دیکتاتوری تازه و نوین.

0 comments: