بیگانه

من اینجا ایستاده ام درست کنار تو،جائی نرفته ام که قلب من، هر شب خیالت را به آغوش می کشم، با تو می خوابم و با تو بر می خیزم،همه دروغهایت را دوست دارم، مدتهاست که به دین و آئین تو گرویده ام و از همه دروغهایت کتابی ساخته ام تا هر روز از آن آیه ای بخوانم و تو را نیایش کنم، تماشایت کنم، عشقبازی ات را با هر آنکس که دوست می داری و از صبح تا شام پایدار نیست، تا اینکه به دیگری که از راه می رسد دل می بندی

اوج پارانویا

0 comments: