ندامتگاه

احتمالا همه چیز فعلا به خیر گذشت، خیلی دوست ندارم فکرم رو مشغول کنم اینجا زندگی تمام دقایقش به اندازه کافی پر از استرس و پلیسی هست، اوضاع روانی درست و حسابی هم ندارم برای همین اگرم برم اونجا پشت میله ها زیاد فرقی به حالم نمی کنه، فقط حس و حال جواب دادن به سئوالای چرندشون رو ندارم هر کس از هر جا نیت می کنه از روی ظاهر آدم قضاوت کنه، حتی سرباز دم در هم عشقش بکشه میاد نظر بده، این که تووی گوشم پر بشه از صدای ناله یک نفر زیر شکنجه حالم بد میشه و اوضاع روحیم از اینم بدتر میشه، ترجیح میدی خودت زیر شلاق باشی اما صدای آه و ناله یک نفر تووی گوشت پر نشه.
باز یاد اتنا فرقدانی می افتم، حالا هم که لج کرده و دست به اعتصاب غذا زده، حداقل یک عده ای پشتش ایستادن و حتما وثیقه آنچنانی آماده داره، خب خیلی از این بچه ها این وضعیت رو ندارند، وقتی کسی رو نداشتی باید اونجا بمونی از هر زندانی که خواست آزاد بشه بخوای دمپائیش رو بده به تو تا از شر دمپائی زندان خلاص بشی، یک دمپائی بیرونی پات کنی. خوشبختانه فعلا سیگار رو ترک کردم و به سیگار بیستون زندان که بوی کاه میده نیازی نیست، هر بار که سیگار لازم میشی باید قرض کنی از این و اون تا شاید یکی تووی کارت عابر بانکی که روزای اول برات صادر می کنن پول بریزه یا تا صدورش صبر کنی. خوبی زندان این که هر چی واکسن بیرون نزدی روز اول بطور اجباری باید بزنی. شاید وقتی اونجا هستی قدر آزادی بیرونت رو بدونی، بفهمی که دیگه راحت نمی تونی لب تاپت رو هر وقت خواستی باز کنی بری نت همه جا چرخ بزنی و نفهمی کی ظهر و که وقت شام شد و هنوز نخوابیدی. این نوع زندگی هم رقت آوره اما فکر می کنم از اسارت به دست این جانورا بهتر باشه. تازه قبلش باید پروسه بازجوئی، بازداشتگاه و شکنجه رو طی کنی و همش تحت فشار باشی. امیدوارم هیچ وقت نبینمتون  

0 comments: