فنا

رفتم تا نباشم، خودم رو نادیده بگیرم و فنا کنم همه زندگی نداشتم رو، وقتی اینطوری فکر می کنم انگار تصمیم گرفته بودم که همه چیز رو به هیچ حساب کنم و فراموش کنم کی و کجا هستم. ولی خب این تفکر هم او قدر مسخره هست که نخوام بپذیرم من فقط یک فکرم، یک روش که هر چی دست و پا بزنم بازنمی تونم همه چیز رو در اختیار بگیرم و یک دنیا محرک و عوامل دیگه اطرافم رو گرفته. تو هر کاری که کنی وقتی مهارت و تجربه برخورد با این عوامل رو نداشته باشی آخر از همه یک روز سر بلند می کنی و با نگاه به اطرافت متوجه میشی که فقط خودت فنا شدی و تا به حال خودفریبی کردی یعنی از واقعیت نمیشه فرار کرد
حالا من درست شبیه ماهی ام تووی رودخانه زندگی اگر مقاومت کنم و سرم رو بگیر جلو و خلاف جهت آب چشمه بسته برم حتما سرم به سنگ می خوره و فشار آب نابودم می کنه و اگه با جریان آب خودم رو رها کنم معلوم نیست به کدوم نا کجا آباد برسم همیشه رفتن هر دو مسیر معلوم نیست به دلتای اقیانوس یا چشمه ختم بشه
با همه این حرفها باید رفت، وای به حال وقتی که ماهی تووی تنگ باشی. انتهای مسیر برای همه شاید یکی باشه اما 

0 comments: